امروز روز خاصی بود
روزی که با یک دلهره شروع شد و آخرش با یک آسودگی خاطر و البته مثانه ای پر از ادرار تموم شد
امروز همون روزی بود که برای اولین بار وقت سونوگرافی داشتم
گرچه چیزی که میخواستم و دنبالش بودم دیده نشد, اما از خیلی از جهات خیالم آسوده شد
ترس از اینکه تو یک جایی بیرون از خونه امن خودت باشی کابوس این روزها و شب های من بود
ولی خدا رو شکر که سر جای خودت نشسته بودی
هنوز برای شنیدن صدای قلب کوچولوت زود بود و باید دو هفته دیگه باز هم دکتر بریم تا صدای قشنگ قلبتو بشنویم
تو الان دقیقا 5 هفته و 4 روزته و همش 16 میلیمتر هستی!
زودتر بزرگ بشو
باشه؟
دیشب پدر مهربونت خوابتو دید که موهای خرمایی فرفری داشتی:)
قول بده که دو هفته دیگه صحیح و سالم باشی و ما با شنیدن صدای قلبت احساس خوشبختی کامل کنیم
هنوز در برابر مسئولیت های مادری گیج هستم
از مادری چیزی جز تهوعهای گاه به گاه و دل درهای خفیف و بی حوصلگی حس نمیکنم
برای همینه که سردرگم به نظر میام:)