دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

خانواده درب و داغون

درون هر آدمی یک خانواده درب و داغون زندگی میکند که مثل هرخانواده دیگری اعضای مختلفی دارد

این روزها خانواده درب و داغون درون من هم بیش از هر زمان دیگری فرصت برای زندگی کردن! پیدا کرده و در روزهای اوج به سر میبرد!


"عباس دخالت" دارد مدام به بابای بچه گیر میدهد که این چیه میپوشی رنگش به جورابت نمیاد؟ این چه عطریه میزنی بوشو دوست ندارم، این چیه خریدی خیلی بیریخته، این چیه گوش میدی زیادی غمگینه، چرا همش داری با کامپیوتر بازی میکنی و.....


"خدجه غرغرو" هم که به صورت 24 ساعته مشغول غر غر کردن است که آی شکمم دارد کش می آید. آی کمرم دارد تکه تکه میشود. آی همه وجودم در میکند.  آی دماغم بزرگ شده، آی پوست صورتم مثل ته دیگ شده، آی حالم دارد به هم میخورد و....


اوضاع "شهین شلخته" را هم با یک نگاه سرسری به کشوهای لباسی که با بی نظم ترین حالت ممکن پر شده، کابینتهایی که تویش سگ میزند و گربه میرقصد، پارکتی که از شدت کثیفی چسبناک به نظر میرسد، قفسه هایی که وقتی رویش انگشت میکشی دو درجه تغییر رنگ بین قسمت انگشت کشیده و نکشیده به وجود می آید و ... میتوان متوجه شد!


"حسن غصه خور" هم دارد دوشیفته غصه میخورد و توی سر و کله اش میزند و کاسه چه کنم چه کنم دستش گرفته که اگر خدای نکرده بچه فلان مشکل را داشت چه کنیم؟ اگر موقع پاک کردن گوشش الیاف گوش پاک کن توی گوش بچه ماند چه خاکی بر سر بریزیم؟ اگر تیغ ماهی را قورت داد کجا گریبان چاک بدهیم؟ اگر از طبقه های کتابخانه بالا کشید و از آن بالا سقوط کرد سرمان را به کدام دیوار بکوبانیم؟ اگر بی تربیت پاچه ورمالیده شد چه گلی بر سر بگیریم؟ و ...


جالب اینجاست که همزیستی مسالمت آمیز عجیبی بین "حسن غصه خور" و "علی بی غم" به وجود آمده! گویا هر کدام حیطه کاری مخصوص به خودشان را دارند و در کار همدیگر اصلا دخالت نمیکنند و به حریم های شخصی یکدیگر خیلی اعتقاد دارند!

"علی بی غم" در بی غمی و بی خیالی خودش دارد کیف دنیا را میکند و اصلا عین خیالش هم نیست که چند ماه بیشتر فرصت باقی نمانده و هنوز اتاق بچه آماده نشده. هیچ نتیجه قطعی درباره بیمارستان گرفته نشده، از ثبت نام در کلاسهای آمادگی زایمان و پیدا کردن یک مامای خصوصی خوب و با تجربه هم هیچ خبری نیست و ....


"اقدس دس پاچه" هم طبق معمول بدجور دست و پایش را گم کرده و استرسی شده که ای وای خدا مرگم بده، شوید و جعفری خشک نداریم، هنوز کلی کتاب روانشناسی رشد کودک مانده که لایش را باز نکرده ایم و کلی فایل صوتی گوش نکرده داریم، به صورت عملی شستن بچه را یاد نگرفته ایم. معنی گریه نوزاد را نمیدانیم و از کجا بفهمیم هر گریه ای چه مفهومی دارد؟و ...


توی این آشفته بازار جای "سکینه بند انداز" که در کار بند و ابرو و اپیلاسیون است بدجور خالی به نظر میرسد! امیدوارم زودتر به جمع گرم و صمیمی خانواده بپیوندد و دل جماعتی را از غصه جدایی برهاند و شادشان کند!


نظرات 2 + ارسال نظر
بارانه شنبه 9 دی 1391 ساعت 14:46

خیلی بامزه بود ولی شخصیت "مامان مهلبون" رو جا انداختی
ما نیز منتظر سکینه بندانداز میباشیم.. غصه نخور تهنا نیستی

نیمفادورا یکشنبه 10 دی 1391 ساعت 23:40 http://www.nimfadora.persianblog.ir

شاید حضور فخری هفت کاره رو هم حس کنی که تصمیم داره یه تنه همه کارو با هم و در نهایت کمال انجام بده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد