دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

پسر همسایه

پسر همسایه طبقه ششمی آمده است تا دخترک بهاری را ببیند و با او بازی کند

10 سال دارد و هیکل گرد و سادگی رفتارش من را به شدت یاد "هاردی"، دوست داشتنی ترین کپل دنیا می اندازد

کمی که با دخترک بازی میکند، رو به من با یک لحن جدی و پرسشگرانه میگوید: بلاخره معلوم نشد این بچه شما دختره یا پسر؟

از حیرت دهانم باز می ماند و سعی میکنم فکم را جمع و جور کنم که روی فرش نیوفتد

می مانم که چه جواب بدهم

بلاخره می گویم: خوب معلومه که دختره. از قبل از دنیا اومدنش هم معلوم بود دختره

از تعجب چشمهای معصوم و ساده اش گرد می شود. توی فکر می رود و با فیلسوفانه ترین لحن ممکن میگوید: از کجا فهمیدید دختره؟

رسما کم می آورم. کلمه ها توی سرم رژه می رود اما انگار لال شده ام و نمیدانم چه باید بگویم. فکم که کاملا روی زمین پهن شده و دارد به زیر زمین می رسد

با تته پته و حواس پرتی میگویم: خب معلومه دیگه. یه نگاه به لباساش بکن. پتو و کفشش رو ببین. همه شون صورتی هستن دیگه. اگر دختر نبود که وسایلش صورتی نمیشد

نفسش را با خوشحالی بیرون میدهد و ریز بینانه میگوید: حق با شماست. تا حالا به این موضوع توجه نکرده ام



پ.ن 1: این ماجرا مربوط به دو ماه قبل است

پ.ن2: اگر من مادر پسر همسایه طبقه ششمی بودم، از این فرصت برای توضیح مسائل جنسی استفاده میکردم. حیف که مادرش نبودم و توضیح درباره این موضوع مهم در حیطه اختیارات من نبود

نظرات 1 + ارسال نظر
من پنج‌شنبه 2 آبان 1392 ساعت 14:36 http://niniravanshenas.persianblog.ir

واقعا 10 سالشه!!!
من فکر کنم مشکل داره

منم فکر میکنم برای یه بچه 10 ساله بده که فرق بین دختر و پسر رو نمیدونه. البته این بچه در کل تیر و طایفه شون یه دونه دختر بچه هم پیدا نمیشه! به شدت هم بچه ساده ای هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد