-
83 سانتی خانه ما
شنبه 6 دی 1393 23:22
بعد از ماه ها بلاخره وقت کردم لپ تاپم را باز کنم و حالا که دخترک خوابیده سعی میکنم یک چیزهایی بنویسم. به این امید که یک روزی بیاید اینجا را بخواند و حال و روز این روزهای من را، حال و روز این روزهای هر سه تایمان را باخبر شود همش 83 سانت قد و بالا دارد. اما قدرت تخریب گریش بیشتر از ده تا بولدوزر است. از صبح که بیدار...
-
هر بچه ای فرمول خودش را دارد
چهارشنبه 23 مهر 1393 17:29
توصیه روان شناسان رشد بر این است که همه بچه ها در حول و حوش سه سالگی راهی مهد کودک بشوند تا مهارتیهای ارتباطی شان تکمیل شود و سازگاری و تعامل درست با دیگران را تمرین کنند. اما این یک فرمول کلی است و ممکن است برای هر بچه ای صادق نباشد یکی از این بچه های خارج از فرمول، دخترک بهاری من است. دخترک بهاری از همان 2- 3 ماهگی...
-
خروسک
پنجشنبه 17 مهر 1393 01:25
به نام خدا خروسک ... است با سپاس
-
تقسیم وظایف
یکشنبه 30 شهریور 1393 02:32
خیلی ها علنا میگویند چقدر سخت میگیری. خیلیها هم حرفی نمی زنند اما از نگاهشان معلوم است که به من به چشم زن تناردیه نگاه میکنند و توی دلشان میگویند: پهلو میزند به نامادری سیندرلا! خیلیها هم به به و چه چه میکنند و میگویند:آفرین! مادر امروزی و روشنفکر و ایده آل یعنی همین ولی واقعیت این است که من نه زن تناردیه هستم و نه یک...
-
بانمک خانه ما
پنجشنبه 27 شهریور 1393 13:19
حسابی شیطونک شده و از دیوار راست بالا میکشد. خنده بامزه و همیشگی اش, موهای دوگوشی بسته شده و ادا و اطوارهای مخصوص خودش آن قدر دلنشینش میکند که از شیطنتهایش عصبانی نمیشوم. بعضی وقتها جیم میزند و یواشکی توی اتاق ما میرود.در را هم پشت سرش میبندد که کسی مزاحمش نشود و با خیال راحت شیطنت میکند.چندباری یواشکی نگاه کردم و...
-
پیتزا
پنجشنبه 27 شهریور 1393 02:29
امروز با هم خرید رفتیم. یه عینک خیلی خوشگل,از پشت ویترین پسندیدی و برات خریدم. آخرش هم مادر دختری به پیتزا فروشی رفتیم و ناهار پیتزا خوردیم. به تو خیلی خوش گذشت و گوش شیطون کر,دو تکه کامل پیتزا خوردی میز شیشه ای را هم تقریبا افتضاح کردی;-)با دست چرب و کثیف تا جایی که میشد,روی میز مالیدی امروز دقیقا۱۷ماه و ۲روزت بود....
-
موی سپید
دوشنبه 24 شهریور 1393 00:59
همین الان اولین تار موی سفیدم را توی سرم پیدا کردم.... هرگز منتظر این روز نبودم
-
شاید دنیایی دیگر
چهارشنبه 5 شهریور 1393 01:39
من یک مادر هستم. مادری که روزگاری نه چندان دور خبرنگار بود. خبرنگاری و سر و کار داشتن با مطبوعات فقط شغل من نبود. بزرگترین سرگرمی و لذت زندگی ام بود. بخش بزرگی از هویت من بود. عشق زندگی من و رویای تحقق یافته کودکی ام بود در دنیای خبرنگاری بود که بزرگ شدم. پخته شدم. کلی ویژگی منفی ام را تعدیل کردم، کلی خصلت مثبت پیدا...
-
فرهنگ واژگان
سهشنبه 28 مرداد 1393 00:47
فرهنگ واژگان، ابتدای 16 ماهگی: 1- بابا 2- ماما 3- آب 4-بسسنی(بستنی) 5- بوس بوس 7- دششویی(دست شویی) 8- جش(جیش) 9- دایی 10- محیه(محیا) 11- عمممه(عمه) 12- پم پم( اسم عروسک محبوبش)) 13- افعال بده، بیا 14- تاب بازی 15- آب بازی 16-عزیز 17- شیر( به معنای شیشه شیر و کلیه نوشیدنی ها) 18- چویی(چایی) 19- باب باب( باب اسفنجی) 20-...
-
بازی های خوب برای بچه های خوب
جمعه 30 خرداد 1393 23:36
این بازی مخصوص بچه هایی است که خیلی اجتماعی هستند، دوست دارند مدام با دیگران ارتباط داشته باشند و تنهایی حوصله شان را سر میبرد و تا یک روز در خانه با مادرشان تنها می مانند، خدجه غرغروی درونشان سر و کله اش پیدا میشود. اصل این بازی در حیاط رو به آفتاب اجرا میشود اما اگر حیاط آفتابگیر هم نبود، فدای سرتان گام اول یک سفره...
-
کاربرد قاشق
پنجشنبه 15 خرداد 1393 23:57
اصرار دارد خودش غذا بخورد قاشق کوچولوی خودش را دستش میگیرد و به سه روش مختلف و خلاقانه با آن غذا میخورد 1- قاشق را مانند همزن دستی توی کاسه ماست خوری میچرخاند. ماست چکیده به آن میچسبد. بعد قاشق را کجکی کجکی توی دهانش میبرد و ماست چسبیده به قاشق را لیس میزند 2- قاشق را توی کاسه زیتون پرورده میکند(عاشق زیتون است و به...
-
این چیه؟
یکشنبه 4 خرداد 1393 14:46
آموزش مسائل جنسی یکی از همان غولهای مرحله آخریست که اگر نکشیمش، نمیشود به مرحله بعدی برویم. یکی از حساس ترین لحظه های مادرانه همان وقتی است که با این غول مرحله آخر رو به رو میشویم. کشتنش در کمال خونسردی و ظرافت و دقت کمی مهارت میخواهد و البته هوشیاری صد در صد! معمولا بچه ها از 3 سالگی به بعد که مهارتهای کلامیشان...
-
یک سال با تو...
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 01:38
همه 365 روز سال یک طرف، امروز یک طرف دیگر هر چه بیشتر در روزهای عمرم کندوکاو میکنم روزی رویایی تر و خاطره انگیزتر و زیباتر از 24 اردیبهشت نمیبینم زندگی من در ساعت 4 و 10 دقیقه بامداد 24 اردیبهشت رنگ دیگری به خود گرفت اصلا 4 و 10 دقیقه بامداد 24 اردیبهشت زمانیست که من از نو متولد شدم خوشبختی من دقیقا در همین لحظه شکوفه...
-
آن قدر بزرگ شده که اخبار گوش میدهد
سهشنبه 16 اردیبهشت 1393 07:37
تلویزیون دارد گزارش مبسوطی از وضعیت میرحسین موسوی نشان میدهد. در گزارش بارها تاکید میشود که دختران میر حسین موسوی خیلی وقت است از حال پدرشان خبر ندارند و حال پدرشان خوب نیست و پدرشان نیاز به درمان طولانی مدت دارد و ... دخترک روروئکش را میکشاند رو به روی تلویزیون و خیره میشود به اخبارگویی که آن تو نشسته. خبر تمام...
-
آیا من دارم کم کم زن مطبخی میشوم؟
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 17:46
آن روزها که هنوز حامله نبودم، فکر میکردم از آن مادرهایی میشوم که تا هفته قبل از زایمان سر کار میروند. بعدش هم به محض اینکه بچه 6 ماهش تمام شد دوباره سرکارشان بر میگردند و هیچ چیزی را با زندگی حرفه ای شان عوض نمیکنند. اما حالا که در واقعی ترین روزهای مادرانه شیرجه زده ام، میبینم که چه قدر با چنین طرز فکری فاصله دارم!...
-
اعتماد به نفس مادری
شنبه 6 اردیبهشت 1393 01:02
یادم می آید آن روزهای بعد از زایمان، یک شب هراسان رفتم پیش مامان. مامان داشت اوضاع آشپزخانه را سر و سامان میداد. بابا هم داشت ظرفها را میشست. با یک حالت بدبخت مآبانه ای گفتم: مامان، داره تکون میخوره. مامان حتی سرش را هم بالا نگرفت و خیلی عادی گفت:خوب بایدم تکون بخوره. عروسک که نیست عاجزانه زار زدم:فکر کنم گرسنه باشه....
-
بادکنکه بادکنک
یکشنبه 31 فروردین 1393 00:59
خدا پدر و مادر و همه کس و کار مخترع بادکنک را بیامرزد با این اختراعی که این جناب کرده، دعای خیر یک عالمه مادر همیشه بدرقه راهش خواهد بود کم جاست، سه سوته برپا میشود، سبک است و زور بچه بهش میرسد، تنوع رنگ و شکل دارد و برای بچه تکراری نمیشود. بعد از بازی کردن هم میشود دوباره به حالت اول برش گرداند و یک گوشه کیف یا ساک...
-
و باز هم ماجرای گوش دخترک
یکشنبه 17 فروردین 1393 00:51
-سلام. سال نو مبارک. عه! چرا این بچه گوشواره نداره؟ گوششو هنوز سوراخ نکردین؟ چرا؟ زود باشین تا کوچیکه و چیزی نمیفهمه گوششو سوراخ کنین این دیالوگ ثابت، در همه دید و بازدیدهای نوروزی خانواده 3 نفره ما با اندکی تفاوت در کلمات تکرار شد. پیر، جوان، زن، مرد، امروزی، دیروزی، تحصیل کرده، تحصیل نکرده، روشن فکر، تاریک فکر و...
-
بابای همیشه در صحنه
سهشنبه 27 اسفند 1392 16:56
من رو به دخترک بهاری: کی دوست داره بستنی بخوره؟ دخترک بهاری با ذوق: بابا بابا من رو به دخترک بهاری: کی دوست داره مامان یه عالمه بوسش بکنه؟ دخترک بهاری بلافاصله: بابا بابا من رو به دخترک بهاری و با یه اخم ساختگی: کی باز این دستمال کاغذی ها رو ریز ریز کرده و ریخته وسط اتاقش؟ دخترک بهاری با قاه قاه خنده: بابا بابا
-
مادر دختری های مشترک دم عید
دوشنبه 19 اسفند 1392 01:39
-
دعا
جمعه 16 اسفند 1392 15:10
پسر همسایه طبقه ششمی یادتان هست؟ همان کوپول دوست داشتنی که همیشه من را به یاد هاردی می اندازد! پسرک برای سلامتی مادرش نیاز به دعای خیر و کلی انرژی مثبت دارد او را یادتان نرود لطفا
-
مروارید
چهارشنبه 23 بهمن 1392 17:19
دخترک بهاری ام از همین امروز به بعد دلم برای فک بی دندانت تنگ میشود. برای آن لبخندهای پت و پهنی که چشم انداز تمام قد فک بی دندانت را نشان میداد دلم لک میزند. برای وقتایی که با همان فک بی دندان خیار میخوردی و جیرجیر لثه ات با پوست خیار من را به قهقهه می انداخت دلم پر پر میزند. تو از همین الان به بعد یک جفت دندان...
-
خداحافظی
شنبه 19 بهمن 1392 22:05
داریم مادر و دختری میرویم مهمانی. از پخش تاکسی صدای خواننده مرحومه می آید که با سوز و گداز میخواند:روزهای روشن خداحافظ/سرزمین من خداحافظ. دخترک بهاری دستش را می آورد بالا و از صمیم قلب شروع میکند به بای بای کردن دارم با یک شخص رودربایستی دار تلفنی صحبت میکنم. مکالمه رسمی و اداری است. آخرش میگویم: روزتون به خیر و...
-
وقتی باب اسفنجی سوپ میخورد
شنبه 5 بهمن 1392 23:59
همه چیز از آنجایی شروع شد که لثه های دخترک متورم و دردناک شد و خدجه غرغروی درونش ظهور کرد. بد غذا شد و اشتهایش را از دست داد هر روز کلی برایش آشپزی میکردم، سوپ و پوره و شیره گوشت و فرنی و حریره بادام و چه و چه میپختم و امیدوار بودم بلاخره میلش به یکی از آنها بکشد و کمی غذا بخورد اما دخترک سرش را بر میگرداند و اگر هم...
-
تغییر جنسیت
شنبه 5 بهمن 1392 19:36
وقتی موهای دخترک بهاری آن قدر بلند شد که مدام توی چشمش میرفت، مجبور شدم کمی جلوی موهایش را کوتاه کنم. (سخت ترین کاری بود که در همه زندگی انجامش دادم) حالا پسر همسایه طبقه ششمی، همان پسرک کوپول دوست داشتنی که بی نهایت شبیه "هاردی" است برای دیدن دخترک بهاری آمده خانه مان با یک لحن نگران و خجالت زده صدایم میکند...
-
جشن حمام
چهارشنبه 2 بهمن 1392 15:15
از وقتی دخترک بهاری یاد گرفته خوب و محکم و مسلط بنشیند، حمام رفتن های ما به یک جشن باشکوه و بازی مفرح تبدیل شده وان را پر از آب میکنم، یک تیوپ بادی دور کمر دخترک می اندازم و جوجه اردکهای پلاستیکی اش را توی وان رها میکنم. دخترک شناکنان دنبال جوجه ها می افتد و شکارشان میکند و از فرط خوشحالی جیغ میکشد و با دستهای...
-
غول پلید یبوست
جمعه 27 دی 1392 20:29
یکی از مهمترین دغدغه های مادرانه را معرفی میکنم جناب پی پی بله همین موضوع خلاف ادب و نزاکت یکی از مهترین دغدغه های مادرانه هست. خیلی از مادرها از جمله خودم بهترین روزهای مادرانه خود را وقتی میدانند که شکم بچه هایشان مثل ساعت کار میکند. در عوض سیاه ترین روزهای مادرانه همان روزهایی است که ما مادرها از صبح چشم انتظار ذره...
-
آیا شما به سندروم منفعل بودن مبتلا هستید!
سهشنبه 24 دی 1392 03:12
برام جالبه که مهمترین پستم توی این وبلاگ اصلا بازتاب نداشته! هر چی فکر میکنم دغدغه ای مهمتر و بزرگتر و چالشی اساسی تر از آلودگی هوا نمیبینم! هوای آلوده یعنی زمین آلوده، یعنی مزرعه آلوده، یعنی غذای آلوده، یعنی آب آلوده، یعنی بدن ناسالم، یعنی بیماری یعنی تخریب محیط زیست، یعنی اختلال در چرخه فصول، یعنی تخریب میراث فرهنگی...
-
کودکان آبی شهر سربی
شنبه 21 دی 1392 02:20
هوای پاک حق مسلم ماست. میخواهیم زنده بمانیم!!! هوای شهر آلوده هست. خیلی هم آلوده هست. مدتهاست که به دیدن آسمان خاکستری، غمبار و دلگیرعادت کرده ایم و چشممان با آبی آسمان بیگانه شده. شهر، بی روح و کثیف است و هوای آلوده مثل اژدهای قصه ها دارد سلامتی، ثروت، محیط زیست و آینده فرزندانمان را می بلعد. حتی درختها و گنجشکها هم...
-
پناه بر خدا مگر میشود بچه نزایید؟
دوشنبه 16 دی 1392 23:26
سکانس 1 شلوغ پلوغ است. بیش از 90 نفر مهمان داریم. بین آشپزخانه و پذیرایی مدام در رفت و آمد هستم و اوضاع را رصد میکنم که همه مهمانها به خوبی پذیرایی شوند. عرق از سر رو رویم میچکد و از اینکه لباسم به تنم چسبیده عذاب میکشم. همهمه و سر و صدا هم روانم را بهم ریخته. با این حال سعی میکنم لبخندم را به قوت قبل روی لبم نگه...