دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

میان ماه من تا ماه گردون...

این روزها دارم یک کتاب با محور تربیت کودک و نحوه رفتار با او میخوانم

نکته جالبی که در فصل یک این کتاب دیدم تعریفی بود که نویسنده از تربیت ارائه کرده بود: تربیت یعنی اینکه کودکمان را طوری بار بیاوریم که در آینده بتواند بصورت مستقل و آزاد برای خودش تصمیم بگیرد و وابسته نباشد. تربیت یعنی اینکه کودکمان را طی مراحل رشد به انسانی تبدیل کنیم که بتواند به صورت آزاد و خودانگیخته بهترین تصمیم ها را بر اساس منطق و درایت اتخاذ کند و از این نظر به والدین متکی نباشد


خوب جمله ساده و سر راستی است و کاملا مشخص است که نویسنده چه منظوری داشته

اما نکته ای که باعث شد برای این جمله پست جدا بنویسم این بود که چه قدر تفاوت فکری میان ما- بعضی از ما- و غربی ها در تربیت بچه وجود دارد

اینها همه تلاششان را میکنند که قدرت تصمیم گیری را از همان روزهای نخست زندگی در بچه هایشان تقویت کنند. آن وقت ما- بعضی از ما- از اینکه بچه مان بخواهد تنهایی برای خودش تصمیمی بگیرد- ولو تصمیم گیری درباره رنگ جوراب خودش یا بازی با عروسکهایش- واهمه داریم و میگوییم من بهتر از تو میدانم. ناسلامتی 4 تا پیرهن از تو بیشتر پاره کرده ام. همین که گفتم


اینها همه سعی شان را میکنند که وقتی کودکشان به بلوغ فکری و عقلی رسید، بتواند به صورت مستقل برای خودش زندگی تشکیل بدهد و از پس هزینه های خودش، کارهای روزانه خودش، شغلش و زندگی اش بربیاد .اما ما- بعضی از ما- از فکر اینکه بچه مان بعد از 20 سالگی- 25 سالگی و حتی 30 سالگی بخواهد تنهایی زندگی کند چهار ستون بدنمان میلرزد و میگوییم مگر پدر و مادرت مرده اند که میخواهی بروی تنهایی زندگی کنی؟ مردم چه میگویند؟ مگر از روی نعش من رد شوی. عاقت میکنم!


اینها از همان روزهای نخست زندگی طوری با کودکشان رفتار میکنند که بتواند در سن مناسب طبق معیارهای شخصی و علایقش برای خودش بهترین شریک زندگی انتخاب کند و منتظر مامانش نشود که برود برایش دختر اقدس خانم را خواستگاری کند و یا اینکه با چشمهایی مملو از آرزو به در خانه خیره شود تا شاهزاده اسب سوار سراغش را بگیرد. اما ما- بعضی از ما- ازاینکه بچه مان تنهایی و بدون تحمیل نظرات ما بخواهد برای خودش شریک زندگی انتخاب کند دلمان میگیرد. بغض میکنیم. نفرین کنان بر سینه میکوبیم و ناخواسته نسبت به آن شریک زندگی بخت برگشته احتمالی کینه به دل میگیریم و آن را دزد بچه مان قلمداد میکنیم و سر آخر خطاب به بچه مان میگوییم یا من یا او. اگر او را انتخاب کنی دیگر رنگ من را نمیبینی!


خلاصه آنکه آنها با همه وجود، وقت و انرژی و توان صرف میکنند تا کودکشان را تبدیل به یک انسان! تمام عیار و آزاد و مستقل بکنند. اما گویا ما از تبدیل شدن کودکمان به چنین موجودی! هراس داریم. 

کلا "عباس دخالت" درون ما بدجور به همه کاری کار دارد و توی هر امری سرک میکشد و خودش را عقل کل فرض میکند.


و در آخر اینکه این طور به نظر میرسد که میان ماه ماها تا ماه گردون آنها، تفاوت از زمین تا آسمان است...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد