دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

83 سانتی خانه ماو قسمت دوم

83 سانتی خانه ما دانا شده روز به روز دارد بر دانش عمومی اش می افزاید و مدام در حال غافلگیر شدن هستم

در حیطه خوردنی ها:

انار و انگور و موز و سیب و خیار را کاملا میشناسد. انار با تشدید روی حرف ن میوه محبوبش هست. از کنار میوه فروشی که رد میشویم هیجان زده میشود و اسم میوه ها را فریاد میزند و دست و پا میکوبد و میرقصد. وقتی هم که خرید میرویم با تحکم صدایمان میکند و هر میوه ای که هوس کرده نشان میدهد و اسمش را میگوید که برایش بخریم. گاه همکاری هم میکند و مثلا خودش انارهایی که پسندیده را بر میدارد و توی کیسه می اندازد

در حیطه رنگها:

قرمز، صورتی، زرد، سبز و آبی را بلد است. ولی هنوز خوب تشخیص نمیدهد. بنظر میرسد آبی را بیشتر از همه دوست دارد. چون در برابر هر سوالی که از او میپرسم که فلان چیز چه رنگیه؟قاطعانه میگوید آبی

در حیطه آناتومی بدن انسان:

خیلی وقت است که کل اندامهای بدنش را میشناسد. آنها را بی درنگ نشان میدهد. روی عروسک هم میتواند نشان بدهد. روی بقیه آدمها هم میتواند اجزای بدنشان را شناسایی کند. حتی اندام های کمتر در دسترس مثل اندام تناسلی و گردن را هم میشناسد.

در حیطه آشنایی با ابزارها و وسایل:

تقریبا 99 درصد وسایل و اشیا و ابزارهای داخل خانه را میشناسد. در مورد ابزار و وسایل جزئی تر مثل کنترل هم بصیرت بالایی دارد. کنترل دی وی دی، دیسیور و تلویزیون را کاملا از هم تشخیص میدهد و میداند هر کدامشان مربوط به چه چیزی است. ماشین لباسشویی را میشناسد. هر وقت لباسش را عوض میکنم، بدو بدو لباس کثیف را بر میدارد و میبرد و داخل ماشین لباسشویی می اندازد. بلد شده چطور سی در را داخل دستگاه بگذارد. خودش برای خودش بی بی انیشتن یا حسنی میگذارد. برایش درونی شده که سوار شدن ماشین مساوی با نشستن در کارسیت است. نه بهانه میگیرد نه بی قراری میکند.

در حیطه علم ریاضی:

از یک تا ده بلد است بشمرد. یک، دو، سه، چال، پنج، شیش، هف، هف، نوه، ده!!!! شواهدی دیده ام مبنی بر اینکه مفهموم اعداد را هم استنباط میکند. تابستان که بود و حدود 15 ماه سن و سال داشت، هوس بستنی کرد. در فریزر را باز کردم تا خودش هر بستنی که دوست دارد را بردارد. در کمال تعجب دیدم سه تا بستنی برداشت. یکی را برای مامان بزرگ زمستانی برد، یکی را به من داد و آخری را هم خودش گرفت دستش!

در حیطه هنر:

از تابستان به این طرف به نقاشی کشیدن علاقه مند شده. اولین چیزهایی که کشید یک سری خطوط دایره ای بود. مامان بزرگ بهاری میگوید خطوط دایره ای کشیدن برای بچه ای به این سن و سال خیلی عالی است! تازگی دیوارهای خانه بابابزرگش را هم با ماژیک صورتی صفا داده و برایشان طرح های پست مدرن نقاشی دیواری کشیده:) هر وقت ناغافل ماژیکی پیدا کند بدن خودش را هم نقاشی میکشد. یک عکس از او دارم که کل صورتش و گلویش و بازوهایش را سبز و مشکی کرده.

و این ماجرا ادامه دارد...

83 سانتی خانه ما

بعد از ماه ها بلاخره وقت کردم لپ تاپم را باز کنم و حالا که دخترک خوابیده سعی میکنم یک چیزهایی بنویسم. به این امید که یک روزی بیاید اینجا را بخواند و حال و روز این روزهای من را، حال و روز این روزهای هر سه تایمان را باخبر شود

همش 83 سانت قد و بالا دارد. اما قدرت تخریب گریش بیشتر از ده تا بولدوزر است. از صبح که بیدار میشود در حال کاویدن اطرافش است. مدام میکاود و بهم میریزد و پخش و پلا میکند و در چشم به هم زدنی کل خانه و زندگی را غیر قابل سکونت میکند.

علاقه زیادی به کشوهای کابینت دارد. کشوها را با طناب به همدیگر بسته ام. البته تنها دستاورد این اقدام امنیتی این است که برای برداشتن یک دمکنی یا ظرف زردچوبه یا همزن یا هر جور خرت و پرت دیگری با اشکال رو به رو میشوم و باید هر روز کلی وقت صرف باز کردن کشوها و برداشتن یک وسیله از داخلش و مجددا بستن کشو کنم.

83 سانتی هررر روز کشوها را بهم میریزد. 7فت دست قاشق و چنگالی که وی کشوی آخر گذاشته ام را دانه به دانه بیرون میاورد، گاهی منظم و با دقت دور تا دور فرش میچیند. گاهی هم که حوصله ندارد، همین طور فله ای همه شان را پخش و پلا میکند.

بعضی صبحها که از خواب بیدار میشوم و توی خواب و بیداری چشمم به ظرفشویی می افتد، از تعداد زیاد قاشق و چنگالهای شسته شده فکر میکنم نکند دیشب کلی مهمان داشته ایم و من یادم نمی آید؟ :)

83 سانتی تازگیها توجهش به کاغذ دیواری جلب شده. هرررر روز کاغذ دیواری را بلند میکند. یک تکه اش را پاره میکند. بابای پاییزی می آید. با قلم مو و چسب چوب دیوار را وصله پینه میکند. دخترک از مراحل چسب کاری دیوار ذت میرد و با اشتیاق تماشا میکند و باز دوباره فردا همه این مراحل از سر گرفته میشود.

چند روز قبل هم همین 83 سانتی، با ماژیک شبرنگ صورتی صفایی به دیوارهای خانه پدربزرگش داد:)

یک روز که 83 سانتی تب داشت، مهد کودک نفرستادمش. همراه خودم بود و با هم باشگاه ورزشی رفتیم. یک گوشه نشسته بود و ورزش کردن خانومها را تماشا میکرد. از آن روز یاد گرفته دراز و نشست میزند. شبها که پالالا میکنیم، یک هو وسط تاریکی اتاق از روی پاهایم نیم خیز میشود و دوباره دراز میکشد و خودش قاه قاه میخندد.

هر چقدر مامان بهاری تکنولوژی گریز است، دخترک 83 سانتی بهاری از تکنولوژی های نوین استقبال میکند. عاشق حرف زدن با اسکایپ است:دی


این دختر 83 سانتی یک شورت زرد زشت دارد که با عرض شرمندگی عاشقش است. هر روز شورت زشت زردش را از کشو در می آورد و ساعتها با آن مشغول است. گاهی هر دو پایش را از یک پاچه اش بیرون می آورد. گاهی پشت و رو، گاهی بر عکس میپوشد. گاهی هم که محبت مادرانه اش به جوشش در می آید، شورت را تن پم پم طلا عروسک محبوبش میپوشاند.

مادری کردن را از همین الان بلد است. هر روز صبح پم پم طلایش را پوشک میکند. بغلش میکند. نازش می دهد. با شیشه به او شیر میدهد. می آوردش کنار تلویزیون و به او دستور میدهد کارتن ممول را نگاه کند. از بیرون که می آییم خانه،پم پم طلا را هم می آورد تا دستش را صابون بزنم. گاهی هم باید پم پم طلا را سر میز بنشانیم تا همراهمان غذا بخورد.


83سانتی چند ماهی هست که وارد مرحله جاندار پنداری شده و این یعنی از نظر روانی دارد خوب رشد میکند. یک بازی بانمک از خودش ابداع کرده. از یک ظرف فرضی یک خوراکی فرضی می آورد و هم خودش میخورد و هم از آن به من می خوراند:)) بعدش هم باید کلی از مزه خوراکی فرضی تعریف کنم

به کفش می گوید فش:) هر روز اصرار میکند که برایش "فش" بیاوردم. سوسول و قرتی است و بدون فش توی خانه راه نمی رود. البته که بدون مو شانه کردن و ادکلن زدن هم از خانه بیرون نمیرود.


برخلاف بچگیهای خودم، خوب از حق و حقوق خودش دفاع میکند. مثل من نیست که اجازه دهد بچه های دیگر به او زور بگویند و اذیتش کنند. اگر دوست نداشته باشد اسباب بازی اش را در آن لحظه به کسی بدهد، نمیدهد. قاطعانه روی حرفش می ایستد و زیر بار روز هم نمیرود.

همینها فعلا یادم می آید. خواب بر من مستولی گشته انگاری:)