دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

شیرجه در واقعی ترین روزهای مادرانه


یک شب سخت

بیخوابی و اضطراب

یک درد طاقت فرسا

و بعد

حس کردن یک حجم خیس و گرم روی شکمت که دارد با چشمهای سیاه تیله ای خیره خیره نگاهت میکند و بعد از یکی دو ثانیه نگاه خیره، آب دهانش را تف میکند و با همه وجودش گریه سر میدهد


و روزهای واقعی مادرانه من دقیقا از همین لحظه آغاز شد

روزهایی که میفهمی دستهایی با ناخن های از ته گرفته شده هم میتوانند زیبا باشند

روزهایی که میفهمی یک شب نخوابیدن میتواند چند میلی متر زیر چشمهایت را گود بیاندازد

روزهایی که میفهمی با یک روز دوش نگرفتن دنیا به آخر نمیرسد

روزهایی که میفهمی بغل گرفتن و این ور آن ور کردن یک نوزاد 3 کیلویی برخلاف تصور قبلی ات اصلا پدیده ترسناکی نیست

روزهایی که با همه وجود در قبال موجود کوچک و بی دفاعی که مظلومانه در آغوشت خوابیده احساس مسئولیت میکنی


روزهای واقعی مادرانه

روز فرشته

24/2/1392


روز فرشته

روز تخلیه خانه اجاره ای

روز موعود من

مقدس ترین روز دنیا


روز موعود

روز موعود دارد می آید

معجزه کوچولوی من دارد می آید....

روزهای کشششششششششششش دار

چرا این روزها این قدر دارد کشششششششششششش می آید؟!


زخم مادری

وقتی کوچک بودم، همیشه از دیدن "اوخ"هایی که روی شکمم مادرم وجود داشت دلم به درد می آمد و غصه میخوردم

دیر نیست آن روزی که دخترک بهاری من هم از دیدن "اوخ"های روی شکم مادرش غمگین شود

این خانه تنگ است!

مستاجر محترم و عزیز

از شواهد چنین برمی آید که از کوچک بودن ابعاد خانه تان ناراضی هستید و این ناخرسندی و عدم رضایت خود را با زدن ضربه های دردناک و محکم به در و دیوار خانه از خود بروز می دهید

متاسفانه در این رابطه شخص بنده نه تنها هیچ گونه پیشنهادی برای جلب رضایت شما ندارم، بلکه به شدت از این گونه رفتارهای شما در عذاب هستم. زیرا همانگونه که مستحضرید من همسایه دیوار به دیوار تان هستم و وقتی که شما آن طور خشمگین به در و دیوار می کوبید و چهارچوب خانه را به لرزه در می آورید، من نیز از این پس لرزه ها بی نصیب نمی مانم و تکان تکان میخورم.

گاه حتی مواردی بوده که شما با این گونه اعمالتان خواب شب من را بر هم زده و موجبات سلب آسایش صاحب خانه ای که 25 سال از شما مسن تر است و مسلما بیش از شما به استراحت و خواب نیاز دارد را فراهم آورده اید.

من این برخوردهای شما را درک نمیکنم! چون شخص خود شما بودید که برای اجاره کردن این خانه به من مراجعه کردید و وقتی شرایط آن را دیدید، پذیرفتید که به مدت 9 ماه ساکن آن شوید

هیچ اجباری در کار نبود و چیز نگفته ای نیز درباره خانه و شرایطش وجود نداشت. شما هم ابعاد خانه را دیده و پسندیده بودید و هم بر سر مدت اجاره به توافقات کافی رسیده بودیم

این موضوع که شما آن زمان بیش از 8میلی متر قد و بالا نداشتید و وزنتان حتی 1 گرم هم نمی شد، اما حالا بیش از 45 سانتی متر قد دارید و حدود 2 کیلو و 800 گرم شده اید به من صاحب خانه ارتباطی ندارد! شما چاق و تپل و خوش قد و بالا شده اید، چرا من باید تاوان آن را با مشت و لگد های مکرر شما که به دلیل کمبود جا از خود بروز می دهید پس بدهم؟

در پایان ضمن بیان مجدد اینکه تا پایان موعد مقرر اجاره خانه مدت چندانی باقی نمانده، خواستم به اطلاع شما مستاجر بازیگوش و محترم برسانم که هر زمان که اراده کردید می توانید خانه را تخلیه کنید. من به عنوان صاحب خانه این آمادگی را دارم که حتی زودتر از موعد مورد توافق، به محض تخلیه شما خانه را تحویل بگیرم.


ارادتمند همیشگی شما صاحب خانه


مامان جان قورباغه شده بودی؟

دخترکم دیروز بعد از ظهر چه ات شده بود؟ بچه قورباغه شده بودی؟:)

جلوی آینه ایستاده بودم که یک صدایی از داخل شکمم شنیدم

صدای شبیه قور قور بچه قورباغه ها توی شالیزارها!

سه ثانیه بعد دوباره صدا تکرار شد

و دوباره سه ثانیه بعدش همان صدا تکرار شد

فکر کردم خیال میکنم از توی شکمم صدای بچه قورباغه می آید!

رفتم پیش مامانی و او هم صدای بچه قورباغه را شنید

16 بار صدای بچه قورباغه از توی شکمم آمد و بعد سکوت برقرار شد

راستش را بگو داشتی چه کار میکردی شکوفه بهاری من؟:) با مامانت شوخی میکنی؟:)داری من را سر کار میگذاری؟:)

اولین دیدار

دخترک بهاری ام

میخواهم رازی را با تو در میان بگذارم. اما قول بده به رازها و دغدغه های مامانت نخندی!

این روزها یکی از مهمترین دغدغه های مامانت این است که لحظه دیدارمان چگونه میتواند باشد؟

به گمانم اشکهای مامانت وقتی تو را برای اولین بار میبیند مثل سیل توی خیابانهای پر شیب جاری میشود و همه جا را خیس میکند! مخصوصا اگر تو را در حال گریه کردن ببیند

و این میتواند بدترین اتفاق ممکن باشد

چرا باید لحظه ورود قشنگ تو به این دنیا مادرت اشک بریزد؟در حالی که دارد شیرین ترین اتفاق زندگی اش را تجربه میکند؟

پس لطفا با لبخند وارد این دنیا بشو. جوری که مامانت هم مجبور شود به خنده های تو بخندد و لحظه دیدارمان خیس نباشد!