دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

من غر میزنم. پس هنوز زنده ام


 

دفتر به جای جدید منقل شده. همه توالت‌های هر 3 طبقه فرنگی است و با اینکه دستمال و کاور یکبار مصرف هم هست، هر


 بار با عذاب و چندش می‌روم دست‌شویی. آخر یکی نیست بگوید باباجان ما ایرانی‌ها به این چیزها عادت نداریم


دست‌شویی فرنگی‌هایمان فقط توی خانه‌هایمان هست و عین مسواکمان شخصی است. حتی منزل کسی هم می‌رویم، سعی می‌کنیم


 از دست‌ شویی ایرانی میزبان استفاده کنیم. حالا توی دفتر کار یکهوووو باید با فرهنگ غربی دست و پنجه نرم کنیم؟ خب


 سختمان است دیگر


دفتر جدید دورتر است. هر روز مجبورم هزارها تومان کرایه تاکسی بدهم. آخرش هم تاخیر می‌خورم. با همه وجودم از ترافیک


 هرگز تمام نشدنی این شهر متنفرم.


دفتر جدید سرد است. دستمایم هر روز یخ می‌کند. با دستکش هم که نمی‌شود کار کرد.


دفتر جدید تاریک است. صاحبان قبلی‌اش احتمالا بنگاه سری جاسوسی داشته‌اند. وگرنه این همه بستن راه نفوذ هر گونه


 نور طبیعی با شیشه‌های صددرصد دودی چه توجیهی دارد؟


از همه بدتر اینکه میزم وسط سالن است و این یعنی تشویش و ناآرامی همیشگی. حس می‌کنم وسط یک جای شلوغ،


 میدان آزادی شاید، شاید هم چهار راه ولیعصر نشسته‌ام و اصلا احساس راحتی و امنیت روانی ندارم. دلم برای گوشه دنج و


 راحت خودم تنگ شده و خدا می‌داند با نشستن وسط چهارشنبه بازارکنار می‌آیم یا نه؟