دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

تازه ترین اظهارات پدر بچه

پدر بچه که تازه باورش شده راست راستکی دارد پدر می‌شود، این روزها نگران و دستپاچه به نظر می‌رسد و عین بچه‌های 3 ساله مدام در حال سوال پرسیدن است


فلان چیز را توی غذا بریزم؟ضرر که ندارد؟


می‌توانی تا فلان جا پیاده راه بیایی؟ضرر که ندارد؟


می‌توانیم فلان جا برویم؟ ضرر که ندارد؟


می‌توانی فلان چیز را بخوری؟ضرر که ندارد؟

و.............



طی جدیدترین اظهارات پدر بچه کاش انسان‌ها تخم می‌گذاشتند!


به نظرش اینطوری راحت‌تر و مطمئن‌تر است و نگرانی از بابت افتادن روی دست‌انداز ناجور جاده و خوردن خوراکی‌های مضر و پرهیز از مواد شیمیایی و سایر موارد ممنوعه دیگر وجود ندارد


به نقل از پدر بچه: خیلی راحت، شیک و مجلسی تخم بچه را می‌گذاریم لای چند پتوی گرم و نرم، ساعتی یک بار بهش سر می‌زنیم و پشت و رویش می‌کنیم و خودمان راحت و بدون استرس به زندگی‌مان می‌رسیم 

!!!!!

شامه سگی

این روزها دلم برای سگ‌ها می‌سوزد!


طفلکی‌ها با این شامه قوی چه طوری می‌توانند راحت زندگی کنند؟


ظاهرا به نظر می‌رسد که هر چه بیشتر می‌گذرد وضعیت من هم وخیم‌تر و به وضعیت بویایی سگ‌ها نزدیک‌تر می‌شود


تا چند هفته پیش فقط بوی غذا بود که حالم را به هم می‌زد


اما الان هر بوی واقعی و غیر واقعی هم می‌تواند حالم را خراب کند


دیشب مجبور شدیم دستگاه خوش‌بو کننده سرویس بهداشتی را تا اطلاع ثانوی خاموش کنیم


توی این هوای سرد، کولر را با دور تند زدیم که بوی خانه از بین برود


هود آشپزخانه را هم زدیم که به انتقال بوهای بد به بیرون از خانه سرعت بدهد


همه عطرها، مام‌ها، اسپری‌ها، کرم‌های دست و صورت و بدن، شامپوها و صابون‌ها و هر چیز بودار دیگر، تا اطلاع ثانوی با کوشش‌های بی‌دریغ پدر بچه به نقطه نامعلومی منتقل شدند


تازگی‌ها مثل سربازهای جنگی که وارد عملیات شیمیایی شده‌اند، یک ماسک گنده و بی‌قواره روی صورتم می‌زنم و توی خانه راه می‌روم


بوهایی را حس می‌کنم که به نظر همه مضحک و تا اندازه‌ای خیالی به نظر می‌رسد


بوی سیخ کباب فلزی


بوی فرش نو


بوی صندوق پارچه‌های پیرزن


بوی کیسه فریزری که قبلا جوانه گندم تویش بوده


بوی تنگ ماهی


بوی جوجه خیس


بوی لباس از مد رفته!


بوی جوراب شلواری توری


بوی کشویی که ابزار آلات تویش گذاشته‌اند


بوی  سیب زمینی جوانه زده توی انباری


بوی کتاب‌های عاشقانه زرد


بوی دستمال کاغذی فله‌ای


بوی سنگ پای قدیمی


بوی مضراب شکسته سنتور


بوی موی مردانه رنگ شده


بوی پسر بچه سن و سال ابتدایی


بوی سریال‌های قدیمی دهه 70


بوی بشقاب چینی یادگاری مادر بزرگ


و.....


تنها نمونه‌هایی از بوهای عجیبی است که این روزها حس می‌کنم





یک بابای همه کاره

بچه‌ام

تو یک بابای خیلی بامزه داری که ادعا می‌کند از عهده هر کاری بر می‌آید و همه رشته‌های صنعتی و هنری را انجام داده و دستی توانا در هر چیزی دارد

به قول خودش: در هر موردی حرفی برای گفتن دارم

 

از آهنگری و جوشکاری گرفته تا آشپزی و باغبانی. تقریبا کاری نیست که این بابا انجام نداده باشد و یا حداقل اصول اولیه برای انجام دادن آن را بلد نباشد

 

بابایت وقتی می‌خواهد از توانمندی‌های بی‌شمارش حرف بزن اول از همه به آن تابستانی اشاره می‌کند که برای پر کردن اوقات فراغتش همراه با دایی جانش کارهای لوله کشی آب و گاز ساختمان‌‌های مسکونی را انجام داده

 

بعد کمی جلوتر می‌رود و به زمانی اشاره می‌کند که از یکی از مانتوهای مامان بزرگش برای خودش یک شلوارک قشنگ دوخته. طوری که جیب‌های مانتو تبدیل به جیب‌های شلوارک شده‌اند و کلی هم توی آن احساس راحتی می‌کرده است

 

شاید اگر بچه حرف گوش کنی باشی و نسبت به تعریف‌های بابایت رغبت نشان بدهی، از روزهای آن سال‌هایی که پشت کنکوری بود نیز برایت تعریف کند. آن روزها بابایت به شدت درس می‌خواند تا در رشته‌ای که دوست داشت وارد دانشگاه شود. این قدر شدت درس خواندنش شدید بود که حتی وقت نمی‌کرد به آرایشگاه برود و موهایش را کوتاه کند. بنابراین آن یک سال خودش به سر و کله‌اش صفا داده و کوتاهی مو را هم به لیست افتخارآمیز توانمندی‌هایش اضافه کرده است

 

بعدها، وقتی بابایت دانشجو بود، مامان بزرگت راهی یک سفر زیارتی شد و وقتی برگشت، این بابای تو بود که برای همه مراسم‌های سریالی بازدید از زائر و سفره‌های ولیمه آشپزی کرد.

 

شاید اگر روزگاری بابایت این خاطره را برایت تعریف کرد، اشک جمع شده را گوشه چشمش ببینی که ناشی از یادآوری طعم رویایی غذاهایی است که آن روزها در مقیاس بزرگ پخته و اقوام نوش جان کرده‌اند

 

بابایت کارهای افتخارآمیز دیگری هم کرده است. از تغییر رنگ وسایل چوبی خانه گرفته تا طراحی برای چیدمان جدید آشپزخانه و سیستم نورپردازی و تعمیر موتور اتوموبیل و باز کردن راه آب و تعمیر کفش مجلسی مامانت و جمع کردن تخم مرغ شکسته از روی فرش، جوری که لکه‌اش نماند و تعمیر وسایل برقی خانه و نصب کردن پرده خانه مامان بزرگ مامانت و ارائه کلاس‌های تقویتی خصوصی در دروس ریاضی و فیزیک برای همه بچه‌های پشت کنکوری فامیل و سرگرم کردن نی نی‌ها، جوری که مادرشان بتواند یک دل سیر در بازار بچرخد و خرید کند گرفته تا کارهای مهم‌تر و حساس‌تری مانند پارک کردن ماشین در دو متر جا تنها با یک فرمان و تبدیل شیشه سس مایونز به یک لوستر زیبا

 

شاید روزگاری- اگر بچه با حوصله‌ای باشی و از صحبت‌های بابایت لذت ببری، همه این‌ها و خیلی از موارد دیگری که من یادم رفته را برایت  با هیجان تعریف کند

 

ولی

 

به نظرم هیچ وقت بابایت توانمندی تازه‌ای که دیشب برای اولین بار  آن را تجربه کرده و به فهرست افتخاراتش افزوده را برایت تعریف نمی‌کند!

 

دیشب بابایت مثل یک اپیلاسیون کار ماهر و با تجربه وارد عمل شد و مامانت را از شر همه این موهای اعصاب خورد کن نجات داد!

 

به افتخار بابایت یک دست مرتب

 

 

رفتارهای کاملا عادی

قرار شده توی یک دفتر، به سبک و سیاق دفترهای خاطرات قدیمی، همه رفتارهای کاملا عادی من را بنویسیم و بعدها- شاید چند سال بعد- بخوانیم و بخندیم


خوابیدن راس ساعت 9 و همراه با برنامه شب به خیر کوچولو


اتراق کردن دائمی در دست شویی و خواندن کتاب راهنمای بارداری هفته به هفته روی کاسه توالت


خوردن یک وعده غذایی که معلوم نیست نامش شام دیرهنگام است یا صبحانه پیش از موعد در نیمه‌های شب، آن هم با ولعی مشابه به قحطی زدگان اتیوپی


هوس کردن غذاهایی مانند کلم پلو یا چشم بلبلی پلو و آش دوغ اردبیلی که یک عمر با بی تفاوتی و شاید هم انزجار نسبت به آن‌ها رفتار می‌کردم


بیزار شدن از هر چیز شیرینی مانند بستنی و نان خامه‌ای و ژله و کرم کارامل که روزگاری هوس برانگیز به نظر می‌رسید


متنفر شدن از بوی همه آن عطرهایی که روزگاری عزیز بودند


و از همه عادی‌تر عوق زدن‌های پی در پی هنگام اجرای یک وظیفه بهداشتی کاملا آشنا به نام مسواک زدن!


پ.ن: در صورت بروز رفتارهای کاملا عادی جدیدتر، فهرست به روز میشود


تا اطلاع ثانوی ممنوع!

خوردن بعضی چیزا در بارداری ممنوع است

چون ممکن است بیماری‌های خطرناکی را به مادر و بچه‌اش منتقل کند که گاه حتی می‌تواند کشنده و خطرناک هم باشد!

جگر

انواع سوسیس و کالباس

انواع غذاهای دریایی خام یا نیم‌پز مثل سوشی و خوراک صدف و

هر ماده غذایی که در آن زرده تخم مرغ نپخته وجود داشته باشد مثل انواع سس مایونز و بعضی دسرها از جمله ممنوعه‌های دوران بارداری هستند



حالا با این  توصیه‌های امنیتی، تکلیف مادری که دلش برای سالاد الویه پر می‌کشد و بدجور هوس یک ظرف بزرگ سالاد الویه پر و پیمان کرده چه می‌شود؟

به یک عدد پوزبند نیارمندیم!

این روزها چه قدر دلم می‌خواهد به دهان بعضی‌ها پوزبند بزنم! 

 

نگویید واااا! چه بی ادب! چه بی نزاکت! از شما بعیده و جملاتی از این دست 

 

گاهی لازم است ادب را کنار بگذاری و حرف‌هایی که روی دلت سنگینی می‌کند را بزنی! 

 

اگر کسی یک پوزبند خوب سراغ دارد دریغ نکند لطفا

پوشاک سایز بزرگ

اعتراف می‌کنم آن روزی که داشتم برای نشریه ایکس گزارشی درباره مکان‌های عرضه پوشاک سایز بزرگ برای خانم‌ها و آقایان می‌نوشتم حتی ثانیه‌ای هم به ذهنم نرسیده بود شاید روزی برسد که خودم هم مشتری این فروشگاه‌ها شوم.....

زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

این روزها به شدت احساس تنهایی میکنم

دلیلش هم ساده است

مشابه حس مادرانه‌ای که در من ایجاد شده، گویا هنوز در پدر بچه ایجاد نشده

 

اصولا چنین به نظر میرسد که مردها تا چیزی را با چشم نبینند، به وجودش ایمان ندارند.

اگر بخواهیم این فرضیه را قبول کنیم، مشخص می‌شود چرا آمار مردهایی که نماز می‌خوانند و به وحدانیت الهی ایمان دارند کمتر از گروه زن‌ها است!

 

در زمینه بارداری هم همین طور به نظر می‌رسد

انگار یه جنین کوچولوی 16 میلیمتری برای پدرها تقریبا مساوی با هیچ به حساب می‌آید و قطعا که هیچ حس مسئولیت و احساس لطیف پدرانه را درونشان بر نمی‌انگیزد

 

پدر بچه نمی‌تواند هضم کند چرا ساعت‌های بیشتری به خواب توی تخت یا ول شدن روی مبل جلوی تلویزیون احتیاج دارم

 

و یا اینکه چرا او مجبور شده توی دست شویی و حمام مایع جرم گیر بریزد و برای اولین بار در تاریخ زندگی مشترک، سرویس بهداشتی را نظافت کند

 

پدر بچه هنوز سر در نمی‌آورد چرا تلاشی برای غذا پختن نمی‌کنم و به نظرش مسخره می‌آید که یک بچه 16 میلی‌متری بتواند حالت تهوع و بیزاری از غذا ایجاد کند

 

پدر بچه نمی‌تواند بفهمد چرا باید تا پایان 3 ماه از جشن‌های شبانه اتاق خواب چشم بپوشد و به نظرش پزشک مربوطه زیادی دارد سخت می‌گیرد و اصلا به فکر او نیست!

 

پدر بچه هنوز نمی‌داند جارو برقی کشیدن فرش‌ها یا دستمال نمدار کشیدن پارکت‌ها " کار سنگین" به حساب می‌آید و از الان برای آخر هفته بعد برنامه مسافرت چیده و اصلا سر در نمی‌آورد چرا مسافرت برای زن باردار مضر است

 

پدر بچه از این همه تغییرات ناگهانی که در زندگی‌مان ایجاد شده حیرت کرده! سردرگم شده و هنوز نتوانسته خودش را با شرایط جدید وفق دهد

 

اینک

من

زنی تنها در آستانه فصلی سرد

 

امیدوارم به زودی کودک کوچولوی 16 میلیمتری‌ام رشد کند، بزرگ شود و حرکت‌‌ها و جست و خیزهایش درون شکمم احساس شود

 

می‌دانم تازه آن وقت است که خیلی از ابهامات پدر بچه بر طرف می‌شود و می‌فهمد موجودی که دارد با چشمهایش می‌بیند و با دست‌هایش حس می‌کند چیزی جز حقیقت مطلق نیست

 

آن وقت است که او هم سرشار از حس پدرانه می‌شود...

 

 

اولین دیدار ما

امروز روز خاصی بود

روزی که با یک دلهره شروع شد و آخرش با یک آسودگی خاطر و البته مثانه ای پر از ادرار تموم شد

امروز همون روزی بود که برای اولین بار وقت سونوگرافی داشتم

گرچه چیزی که میخواستم و دنبالش بودم دیده نشد, اما از خیلی از جهات خیالم آسوده شد


ترس از اینکه تو یک جایی بیرون از خونه امن خودت باشی کابوس این روزها و شب های من بود

ولی خدا رو شکر که سر جای خودت نشسته بودی

هنوز برای شنیدن صدای قلب کوچولوت زود بود و باید دو هفته دیگه باز هم دکتر بریم تا صدای قشنگ قلبتو بشنویم

تو الان دقیقا 5 هفته و 4 روزته و همش 16 میلیمتر هستی!

زودتر بزرگ بشو

باشه؟

دیشب پدر مهربونت خوابتو دید که موهای خرمایی فرفری داشتی:)


قول بده که دو هفته دیگه صحیح و سالم باشی و ما با شنیدن صدای قلبت احساس خوشبختی کامل کنیم


هنوز در برابر مسئولیت های مادری گیج هستم

از مادری چیزی جز تهوع‌های گاه به گاه و دل درهای خفیف و بی حوصلگی حس نمیکنم

برای همینه که سردرگم به نظر میام:)

این دوشنبه های عزیز

دوشنبه ها روز خوب من است

چون

هر دوشنبه که بیاید یک هفته بزرگتر میشوی:)


در انتظار روزی هستم که آن قدر بزرگ شوی تا جست و خیزهای دلبرانه‌ات را حس کنم

زودتر بزرگ شو دردانه من

این روزها ندانستن بهتر است


آگاهی به دست آوردن و دانستن همیشه خوب است

اصلا آدمی زاده شده تا بیاموزد و تجربه کسب کند

این روزها اما با همه وجود احساس می‌کنم این اصل مهم درباره بارداری صد در صد اشتباه است

کسی که می‌خواهد باردار شود هر چه کمتر بداند برای خودش بهتر است


وقتی بیش از اندازه تحقیق و بررسی کرده‌ای و از عوارض بارداری و تهدیدهایش و مشکلاتش می‌دانی، فرصت چندانی برای آسوده‌خاطر بودن و لذت بردن و شادی کردن از حضور عضو جدید خانواده نداری

اگر هیچ ندانی دیگر با تیر کشیدن شکمت ته دلت خالی نمی‌شود و هزار جور فکر بد نمی‌کنی


دیگر با کم و زیاد شدن عوارض و حالت‌های بارداری دلشوره نمی‌گیری و آرزو نمی‌کنی کاش فقط یک عوق بزنی تا مطمئن شوی هنوز بارداری


دیگر درباره مولکول‌های تشکیل دهنده شام و ناهارت وسواس فکری نمی‌گیری و اندازه‌گیری ادویه مناسب برای آشپزی با کمک ترازوی مخصوص زرگرها شغل دومت نمی‌شود


وقتی ندانی عفونت لثه ممکن است چه خطراتی برای مادر و کودکش داشته باشد یا تماس با کبوتر همسایه یا دست زدن به گوشت خام چه عوارضی روی جنین دارد، فرصت بیشتری برای لذت بردن از بارداری ات داری

وقتی ندانی بعضی از جنین‌ها هنگام انجام تست آمنیوسنتز ممکن است برای همیشه معلول شوند، و یا تعدادی از آن‌ها به دلیل قصور پزشکی ممکن است هنگام زایمان لگنشان در برود و همه عمر پایشان کج شود، روزهای بارداری ات شادتر می‌شود


وقتی از آمار مربوط به سقط جنین در سه ماهه اول و دوم و سوم، آمار مرگ نوزادان هنگام تولد، آمار مرگ زنان هنگام زایمان و آماز تولد نوزادان معلول هیچ ندانی بهتر می‌توانی از روزهای دو نفره بودن با فرزندت نهایت استفاده را کنی

 

احمقانه‌ترین کار در بارداری، کنجکاوی درباره علایم اختصاری روی برگه‌های آزمایش یا نسخه پزشک، و یا تفسیر آزمایش‌ها با مشورت در و همسایه، فامیل و دوستان و اطرافیان است.به هیچ عنوان نباید به این حس ویرانگر کنجکاوی پر و بال داد و در پی یافتن اسرار این علایم اختصاری و تفسیر آن‌ها بود


زیرا تجربه نشان داده  که در 99 درصد موارد،‌ چیزی جز اشک و آه و ناله و فغان و ضجه زدن‌های بی‌مورد که ناشی از سو تفاهم در معنی علایم اختصاری است نصب مادر نمی‌شود


حالا با این تفاسیر، تکلیف مادری که به صورت بالقوه و خدادادی توانایی زیادی در زمینه استرسی شدن در حد اعلا دارد،‌ از سالیان دور و دراز درباره عوارض بارداری و مشکلات مادر و جنینش تحقیق کرده،‌ تقریبا از همه بیماری‌های شایع و غیر شایع در بارداری روی مادر و کودک خبر دارد، به طور رسمی عضو یک سایت بارداری و بچه‌داری نیز هست و از همه مهم‌تر به صورتی باورنکردنی در زمینه خودبیمار انگاری تلقین پذیر است با این حجم وسیع دانسته‌ها چه می‌شود؟

 

 

یادم می‌آید یکی از دوستان گفته بود استرس و نگرانی از ضربه مستقیم به شکم زن باردار بدتر است


این را خوب می‌دانم. چیزی که نمی‌دانم روش‌های مبارزه با این حس ویرانگر و مختل کننده است

اگر کسی راه حلی می‌داند به من هم بگوید

یک خط یا دوخط؟ مساله این است!

دقیقا چه چیز باعث می‌شود آدم‌ها در گذر روزها و سال‌ها تغییر کنند؟


از صبح دارم به این موضوع فکر می‌کنم که دقیقا چه اتفاقی می‌افتد که گاهی کابوس‌ها  جایشان را به  رویا‌ها می‌دهند؟ مرز بین یک آرزوی خواستنی و یک رویداد غیر منتظره نخواستنی دقیقا کجاست و در کجای مغز یا روح یا قلب تغیر و تحولاتی ایجاد می‌شود که گاهی از صمیم قلب در پی رسیدن به آرزویی هستیم که در گذشته‌ای نه چندان دور بزرگترین و وحشتناک‌ترین و غم‌انگیزترین کابوس زندگی‌مان بود؟


روزهایی بود که دیدن دو خط پر رنگ روی تست خانگی بارداری یکی از وحشتناک‌ترین کابوس‌های زندگی من بود.


هر ماه یک هفته از زندگی من غرق در توهم باردار شدن می‌شد. روزهایی بود که سر کلاس درس، چیزی نمی‌شنیدم و نمی‌دیدم. همه حواسم پی این موضوع بود که نکند خدای نکرده غافلگیر شوم. لحظه به لحظه به ساعتم نگاه می‌کردم و خدا خدا می‌کردم زودتر کلاس تمام شود.


در فاصله بین دو کلاس، خودم را به داروخانه می‌رساندم و خیلی سریع، یک بی بی چک می‌خریدم و با یک لیوان یک بار مصرف خودم را توی یکی از همان دست‌شویی‌های نه چندان جذاب و همیشه بودار دانشگاه می‌انداختم.


30 ثانیه بیشتر طول نمی‌کشید. این 30 ثانیه سرنوشت ساز بود. نفسم را توی سینه حبس می‌کردم. به نوار بی‌بی چک خیره می‌شدم و بالا رفتن قطره‌های ادرار را نگاه می‌کردم. وقتی خط بالایی پر رنگ می‌شد خیالم جمع می‌شد. حالا وقت بیرون دادن نفسم بود. زندگی دوست داشتنی می‌شد و همه چیز عادی و لذت بخش.  و این روند هر ماه ادامه داشت.


 در خیلی از این مراسم دوی 540 متر تا داروخانه، حبس شدن در دست شویی‌های بودار دانشگاه و 30 ثانیه سرنوشت ساز حبس کردن نفس در سینه، دوستم هم همراهم بود.


هر دو با هم خودمان را با سرعتی مثال زدنی به داروخانه می‌رساندیم، در دست ‌شویی را روی خودمان می‌بستیم و 30 ثانیه بعد، صدای رها شدن نفسمان و " آخیش" جانانه‌ای که بعد از آن از زبانمان جاری می‌شد را از بالای دیوارهای دست شویی که به سقف نمی‌رسید، می‌شنیدیم. بیرون می‌آمدیم و خوشحال و خندان سر به سر همدیگر می‌گذاشتیم.


حالا، بعد از گذشت چند سال از فارغ التحصیلی، همه چیز عوض شده.

حالا مراسم بی بی چک خریدن از داروخانه و حبس شدن در دست شویی و 30 ثانیه نفس‌گیر خیره شدن به نوار تست جور دیگری پیش می‌رود.


حالا هم من و هم دوستم نفسمان را در سینه حبس می‌کنیم و بدترین چیزی که ممکن است ببینیم همان یک خط پر رنگ روی نوار تست است.


حالا دیگر با دیدن یک خط پر رنگ ذوق زده نمی‌شویم و " آخیش" نمی‌گوییم. حالا آرزویمان دو خطی شدن نوار تست است. سطح توقعمان را پایین آورده‌ایم و در پی دیدن دو خط خیلی پر رنگ نیستیم و به یک خط کمرنگ‌تر و یک خط پر رنگ‌تر هم رضایت داده‌ایم.


حالا با دیدن آن یک دانه خط پر رنگ کذایی ذوق که نمی‌کنیم هیچ، ساعت‌ها توی دست شویی می‌مانیم و چه بسا همزمان با باز کردن شیر آب، اجازه می‌دهیم اشک‌هایمان نیز در بیاید و هق هق‌مان را لا به لای شر شر آب گم می‌کنیم.


و حالا

من در آستانه 25 سالگی خیلی خوشحالم که بلاخره کابوس روزهای نه چندان دورم به رویای این روزهایم تبدیل شده.


این بار باز هم طبق رسم دیرین دوره دانشجویی، با دیدن نوار تست بارداری خانگی یک " آخیش " بلند، جانانه و از صمیم قلب گفتم.

 اما به قول شاعر این "آخیش" کجا و آن کجا؟


من حالا یک مادرم....

مادری که همراه با همه استرس‌های دوران بارداری و نگرانی‌های عادی و غیر عادی آن، روزها را می‌شمارد تا زودتر به کودکش برسد و رویای در آغوش کشیدن او، تک تک ثانیه‌های خواب و بیدارش را پر می‌کند....