دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

تناسخ مفتضحانه مامان:)

میگه: مامان یادته خیلی قدیما تو ببعی بودی؟ توی صحراها علف میخوردی و بازی میکردی؟ هی همش بع بع میکردی؟


خیلی مثلا عادی و ریلکس میگم: مگه تو یادته؟


میگه: آره. من اون موقع ها آدم بودم. خیلی باهات مهربون بودم. باهات بازی میکردم


:))


نظرات 1 + ارسال نظر
مریم گلی چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 07:45

:))))))))))))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد