دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

قصه دختر آلبالویی

بابا یادته اومدی مغازه منو خریدی؟ 

من آلبالو بودم. 

توی آلبالوها نشسته بودم. 

تو منو 80 تومن خریدی. 

مامان خونه منتظرت بود.

تو اومدی خونه.

مامان آلبالوها رو خورد.

من رفتم توی شکمش.

بچه شدم.

بزرگ شدم.

بعد دنیا اومدم.


راوی: 92 سانتی بانو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد