دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

لالایی

دخترکم

برایت کلی لالایی آرامش بخش و موسیقی مخصوص کودکان دانلود کرده ام

دیگر هیچ کار ناتمامی باقی نمانده

زودتر بیا تا در یک خوشبختی سه نفره همدیگر را در آغوش بکشیم و به روی زندگی لبخند بزنیم

پیش به سوی مادری

دارم برای مادری آماده میشوم

دیشب ناخن هایم را کوتاه کردم!


فرق انگل با جنین

نمیدانم کلاس چندم ابتدایی بودیم

فقط یادم است توی کتاب علوم درسی داشتیم که در آن درباره انگل های بدن موجودات زنده توضیحاتی داده شده بود و شکلشان هم به طرز تهوع برانگیزی پایین صفحه خودنمایی میکرد


معممان داشت توضیح میداد که: به هر موجود زنده ای که برود توی بدن یک موجود زنده دیگر زندگی کند و برای زنده ماندن و رشد کردن از بدن میزبانش کمک بگیرد انگل میگویند


و اینجا بود که بزرگترین سوال فلسفی من درباره ماهیت وجودی آفرینش انسان مطرح شد!

"با این حساب جنین ها هم انگل به حساب می آیند! موجود زنده نیستند که هستند. توی بدن یک موجود زنده دیگر زندگی نمیکنند که میکنند. برای رشد کردن از میزبانشان کمک نمیگیرند که میگیرند! یعنی واقعا جنین ها انگلند؟"


مشکل دقیقا وقتی شروع شد که من این خارش شدید فکری و دغدغه مهم ذهنی را با صدای بلند توی کلاس مطرح کردم!

هیچ وقت لبهای معلممان که از شدت فشار دادن روی همدیگر عین گچ سفید شده بود و آن چشمهای قرمز شده اش- از شدت خشم؟خنده فروخورده؟نفرت؟استیصال؟- را فراموش نمیکنم که سعی میکرد از لا به لای دندان های قفل شده اش به من بگوید: بزرگ که شدی خودت میفهمی!




پ.ن شماره 1: بلاخره من بزرگ شدم و الان به خوبی میدادم که فرق انگل و جنین چیست

پ.ن شماره 2: هنوز نتوانستم کشف کنم چرا دغدغه ذهنی من در سن زیر 10 سالگی آن قدر برای معلمم مهم بوده که آن را در جلسه مخصوص دیدار والدین با معلمین با مادرم در میان گذاشت و از او خواهش کرد در تربیت من بیشتر توجه کند!


اخطاریه

خانوم محترم و عزیز

باید به شما یادآور شوم خانه ای که الان در اجاره تان است، پیش از اسباب کشی شما به آن به صورت 6دانگ و با سند منگوله دار تحت مالکیت اینجانب بوده است

ضمن اینکه من این خانه را فقط به مدت 9 ماه به شما اجاره داده ام

بنابراین دلیلی ندارد که تا این اندازه نسبت به این خانه اجاره ای احساس مالکیت بکنید و تا من دستم را روی خانه شما میگذارم و یا جوری میخوابم که باب ذائقه شما نیست یا با صدای بلند موسیقی دلخواهم را گوش میدهم، واکنش نشان بدهید و با مشت و لگد به من بفمانید که به حریم شخصی شما کاری نداشته باشم!


مستاجر عزیز

این طور به نظر می رسد که شما کلا با قواعد و قوانین خانه های اجاره ای آشنایی ندارید. برای همین است که شبها با ایجاد مزاحمت های مکرر سبب سلب خوابیدن صاحب خانه تان می شوید

به این نکته توجه داشته باشد که شما با صاحب خانه تان 25 سال تفاوت سنی دارید! بنابراین بدیهی است که او به اندازه شما انرژی ندارد که بتواند همپای تان تمام شب را بیدار بماند و به همه بازیگوشی های سرخوشانه شما واکنش نشان بدهد. حالا که اینجانب کاری به شب بیداری های شما و مزاحمتی که برای خوابیدن من ایجاد میکنید ندارم، بنابراین شما هم سعی کنید توقعتان را شبها پایین بیاورید و منتظر واکنش هیجان زده من در قبال بازیگوشی هایتان نباشید

اگر شما به این تذکر من بی اهمیت باشید، مجبور میشوم قوانین سختگیرانه ای را اعمال کنم و هر گونه شب زنده داری و بازیگوشی در خانه تان را قدغن کنم!


و در پایان مایلم به شما تذکر بدهم که مدت کمی تا پایان موعد اجاره شما باقی مانده است. اگر تا آن زمان به میل خود خانه را ترک کردید که مشکلی نیست و کلاهمان در هم نمی رود و با این کار ثابت می کنید که مستاجر خوبی برای خانه اجاره ای من بوده اید

ولی اگر اصرار داشته باشید که در خانه بمانید و به تاریخ قرار دادمان بی توجه باشید، شخص من ناچار خواهم بود به صورت یک طرفه قرارداد را فسخ و شما را وادار به تخلیه خانه کنم

بنابراین از من دلخور نشوید

ارادتمند شما

صاحب خانه


به یک دماغ خیلی بزرگ نیازمندیم

آن اوایل بارداری چه قدر از اینکه دماغم دارد مثل لوبیای سحرآمیز رشد میکند و روز به روز پروارتر و چاق و چله تر میشود غصه میخوردم!

حتی به خاطر وسعت بی حد و حصر دماغم قید چند تا دوره و مهمانی و دید و بازدید را زدم

چون فکر میکردم دارم تبدیل به یک دماغ غول پیکر میشوم که دوتا دست و دو تا پا به آن آویزان است!

از آن روزها اصلا و ابدا هیچ عکسی نگرفتم؛ مبادا این لکه ننگ و عامل خجالت بعدها در تاریخ ماندگار شود و خدای نکرده کسی از آیندگان آنها را ببیند و سیر دلش غش غش من و دماغم را مسخره کند


حالا که شمارش معکوس شروع شده و دخترک حسابی دارد ریه های مامانش را فشار میدهد، نفس کشیدن تبدیل شده به سخت ترین کار دنیا!

حالا آرزو میکنم کاش به جای دماغ، یکی از آن دودکش های شرکت پتروشیمی و پالایشگاه روی صورتم قرار داشت!

خوب و منظم نفس کشیدن می ارزد به مسخره شدن های احتمالی توسط آیندگان و دیگران:)

نمی خواهم بزایم!

تصمیم دارم نزایم

هم زایمان طبیعی وحشتناک است و هم سزارین

هر دو هم دردناک است و هم عوارض دارد

فیلم هر دو را هم دیده ام و همه گوشت بدنم ریش ریش شد

برای همین تصمیم دارم نزایم!

چی از این بهتر که من و دخترکم همچنان در کنار همدیگر باشیم و من از لگد زدن ها و رقصیدن هایش توی شکمم و واکنش هایش نسبت به حرفهایی که با او میزنم لذت ببرم ؟




پاشنه آشیل

هر کسی یک پاشنه آشیلی در روحیه خودش دارد

پاشنه آشیل روح و شخصیت من هم قضیه تجاوز جنسی به کودکان مخصوصا دختر بچه هاست

وقتی فکرش را میکنم میبینم توی دنیای به این بزرگی از هیچ موضوعی به اندازه این قضیه رنج نمیبرم و له نمیشوم

با این وجود با وسواس عجیبی همه خبرهای مرتبط با این حوزه را پیگیری میکنم و مو به مو داستانهای وحشتناک تجاوز به کودکان را دنبال میکنم و توی خودم اشک میریزم و غصه میخورم و کم غذا میشوم و احساس افسردگی میکنم و واقعا حس میکنم که روحم دارد مضمحل میشود و الان است که رشته های روحی ام از همدیگر پاره شود

هر چه سن کودک مورد تجاوز کمتر باشد و سن حیوان صفتی که به او تجاوز کرده بیشتر، رنج روحی من نیز بیشتر و بیشتر میشود

اگر آن حیوان صفت پدر بچه باشد که من رسما دق میکنم

آن قدر خودزنی روحی میکنم که به مرحله جنون میرسم. چند روزی در مرحله جنون روحی به سر میبرم و بعد کلی خودم را فحش و بد و بیراه میدهم و از خودم قول میگیرم که دیگر این جور خبرها را دنبال نکنم و دست از این خودآزاری عمدی روحی بردارم

ولی مگر میشود از چنین معضل اجتماعی بزرگی به این راحتی ها گذشت؟

حالا که خودم در آستانه مادر شدن و ورود دخترکم به این دنیای عجیب و غریب هستم، بیشتر از هر زمان دیگری فکرم مشغول پاشنه آشیل روحم است

روزی هزار بار از خودم میپرسم چه طور میشود که یک انسان آن قدر از جایگاه انسانیت تنزل پیدا میکند که به خودش این اجازه را میدهد به جسم و روح یک دخترک بی پناه، دخترکی که از پوست و گوشت خودش است آن طور وحشیانه تجاوز بکند؟ چه بر سر آن دخترک می آید؟ چه تصوری از اطرافیانش و از دنیا در ذهن کوچکش نقش میبندد؟ چه آینده ای در انتظارش است و چه طور میتواند این صدمات و جراحات عمیق روحی را التیام بدهد؟

تولد مامان مبارک

امروز تولد یک مامان بهاری است

مامانی که وقتی 50 ساله شد دخترکش به سن و سال این روزهای اوست و اگر شانس بیاورد و به 75 سالگی برسد، احتمالا دختر دخترکش همسن و سال الان او میشود...

نوروز مبارک

کوچولوی دوست داشتنی من

این خیلی خوب است که سال دیگر موقع تحویل سال تو هم پای سفره هفت سین مینشینی و پس از نو شدن سال هر سه همدیگر را در آغوش میکشیم:)

شمارش معکوس را برای دیدنت شروع کرده ام...