دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

لطفا دزد نباشید!

جناب آقا/ سرکار خانم دزد

خیلی وقیحانه هست که از مطالب وبلاگ من، بدون ذکر منبع، برای سایتت و کانال تلگرامت استفاده میکنی. متاسفانه چون منبع نوشته رو حذف میکنی کارت هیچ اسمی به جز دزدی نداره

حداقل شعور داشته باش و در مطالب دزدی دخل و تصرف نکن

شما حق نداری اسم بچه من که اینجا با عناوینی مثل :هشتاد و دو سانتی: و.... صدا میزنم به میل خودت تغییر بدی و جملات جایگزین بگذاری

یادت نره که من اول از همه یه خبرنگارم. بنابراین اگر بخوام میتونم با استناد به ماده قانونی از خودت و رسانه ت شکایت کنم

پس حد و مرز خودت رو بشناس و پاتو از گلیمت درازتر نکن

روز موعود

روز موعود دارد می آید

معجزه کوچولوی من دارد می آید....

این خانه تنگ است!

مستاجر محترم و عزیز

از شواهد چنین برمی آید که از کوچک بودن ابعاد خانه تان ناراضی هستید و این ناخرسندی و عدم رضایت خود را با زدن ضربه های دردناک و محکم به در و دیوار خانه از خود بروز می دهید

متاسفانه در این رابطه شخص بنده نه تنها هیچ گونه پیشنهادی برای جلب رضایت شما ندارم، بلکه به شدت از این گونه رفتارهای شما در عذاب هستم. زیرا همانگونه که مستحضرید من همسایه دیوار به دیوار تان هستم و وقتی که شما آن طور خشمگین به در و دیوار می کوبید و چهارچوب خانه را به لرزه در می آورید، من نیز از این پس لرزه ها بی نصیب نمی مانم و تکان تکان میخورم.

گاه حتی مواردی بوده که شما با این گونه اعمالتان خواب شب من را بر هم زده و موجبات سلب آسایش صاحب خانه ای که 25 سال از شما مسن تر است و مسلما بیش از شما به استراحت و خواب نیاز دارد را فراهم آورده اید.

من این برخوردهای شما را درک نمیکنم! چون شخص خود شما بودید که برای اجاره کردن این خانه به من مراجعه کردید و وقتی شرایط آن را دیدید، پذیرفتید که به مدت 9 ماه ساکن آن شوید

هیچ اجباری در کار نبود و چیز نگفته ای نیز درباره خانه و شرایطش وجود نداشت. شما هم ابعاد خانه را دیده و پسندیده بودید و هم بر سر مدت اجاره به توافقات کافی رسیده بودیم

این موضوع که شما آن زمان بیش از 8میلی متر قد و بالا نداشتید و وزنتان حتی 1 گرم هم نمی شد، اما حالا بیش از 45 سانتی متر قد دارید و حدود 2 کیلو و 800 گرم شده اید به من صاحب خانه ارتباطی ندارد! شما چاق و تپل و خوش قد و بالا شده اید، چرا من باید تاوان آن را با مشت و لگد های مکرر شما که به دلیل کمبود جا از خود بروز می دهید پس بدهم؟

در پایان ضمن بیان مجدد اینکه تا پایان موعد مقرر اجاره خانه مدت چندانی باقی نمانده، خواستم به اطلاع شما مستاجر بازیگوش و محترم برسانم که هر زمان که اراده کردید می توانید خانه را تخلیه کنید. من به عنوان صاحب خانه این آمادگی را دارم که حتی زودتر از موعد مورد توافق، به محض تخلیه شما خانه را تحویل بگیرم.


ارادتمند همیشگی شما صاحب خانه


مامان جان قورباغه شده بودی؟

دخترکم دیروز بعد از ظهر چه ات شده بود؟ بچه قورباغه شده بودی؟:)

جلوی آینه ایستاده بودم که یک صدایی از داخل شکمم شنیدم

صدای شبیه قور قور بچه قورباغه ها توی شالیزارها!

سه ثانیه بعد دوباره صدا تکرار شد

و دوباره سه ثانیه بعدش همان صدا تکرار شد

فکر کردم خیال میکنم از توی شکمم صدای بچه قورباغه می آید!

رفتم پیش مامانی و او هم صدای بچه قورباغه را شنید

16 بار صدای بچه قورباغه از توی شکمم آمد و بعد سکوت برقرار شد

راستش را بگو داشتی چه کار میکردی شکوفه بهاری من؟:) با مامانت شوخی میکنی؟:)داری من را سر کار میگذاری؟:)

اولین دیدار

دخترک بهاری ام

میخواهم رازی را با تو در میان بگذارم. اما قول بده به رازها و دغدغه های مامانت نخندی!

این روزها یکی از مهمترین دغدغه های مامانت این است که لحظه دیدارمان چگونه میتواند باشد؟

به گمانم اشکهای مامانت وقتی تو را برای اولین بار میبیند مثل سیل توی خیابانهای پر شیب جاری میشود و همه جا را خیس میکند! مخصوصا اگر تو را در حال گریه کردن ببیند

و این میتواند بدترین اتفاق ممکن باشد

چرا باید لحظه ورود قشنگ تو به این دنیا مادرت اشک بریزد؟در حالی که دارد شیرین ترین اتفاق زندگی اش را تجربه میکند؟

پس لطفا با لبخند وارد این دنیا بشو. جوری که مامانت هم مجبور شود به خنده های تو بخندد و لحظه دیدارمان خیس نباشد!

لالایی

دخترکم

برایت کلی لالایی آرامش بخش و موسیقی مخصوص کودکان دانلود کرده ام

دیگر هیچ کار ناتمامی باقی نمانده

زودتر بیا تا در یک خوشبختی سه نفره همدیگر را در آغوش بکشیم و به روی زندگی لبخند بزنیم

اخطاریه

خانوم محترم و عزیز

باید به شما یادآور شوم خانه ای که الان در اجاره تان است، پیش از اسباب کشی شما به آن به صورت 6دانگ و با سند منگوله دار تحت مالکیت اینجانب بوده است

ضمن اینکه من این خانه را فقط به مدت 9 ماه به شما اجاره داده ام

بنابراین دلیلی ندارد که تا این اندازه نسبت به این خانه اجاره ای احساس مالکیت بکنید و تا من دستم را روی خانه شما میگذارم و یا جوری میخوابم که باب ذائقه شما نیست یا با صدای بلند موسیقی دلخواهم را گوش میدهم، واکنش نشان بدهید و با مشت و لگد به من بفمانید که به حریم شخصی شما کاری نداشته باشم!


مستاجر عزیز

این طور به نظر می رسد که شما کلا با قواعد و قوانین خانه های اجاره ای آشنایی ندارید. برای همین است که شبها با ایجاد مزاحمت های مکرر سبب سلب خوابیدن صاحب خانه تان می شوید

به این نکته توجه داشته باشد که شما با صاحب خانه تان 25 سال تفاوت سنی دارید! بنابراین بدیهی است که او به اندازه شما انرژی ندارد که بتواند همپای تان تمام شب را بیدار بماند و به همه بازیگوشی های سرخوشانه شما واکنش نشان بدهد. حالا که اینجانب کاری به شب بیداری های شما و مزاحمتی که برای خوابیدن من ایجاد میکنید ندارم، بنابراین شما هم سعی کنید توقعتان را شبها پایین بیاورید و منتظر واکنش هیجان زده من در قبال بازیگوشی هایتان نباشید

اگر شما به این تذکر من بی اهمیت باشید، مجبور میشوم قوانین سختگیرانه ای را اعمال کنم و هر گونه شب زنده داری و بازیگوشی در خانه تان را قدغن کنم!


و در پایان مایلم به شما تذکر بدهم که مدت کمی تا پایان موعد اجاره شما باقی مانده است. اگر تا آن زمان به میل خود خانه را ترک کردید که مشکلی نیست و کلاهمان در هم نمی رود و با این کار ثابت می کنید که مستاجر خوبی برای خانه اجاره ای من بوده اید

ولی اگر اصرار داشته باشید که در خانه بمانید و به تاریخ قرار دادمان بی توجه باشید، شخص من ناچار خواهم بود به صورت یک طرفه قرارداد را فسخ و شما را وادار به تخلیه خانه کنم

بنابراین از من دلخور نشوید

ارادتمند شما

صاحب خانه


نوروز مبارک

کوچولوی دوست داشتنی من

این خیلی خوب است که سال دیگر موقع تحویل سال تو هم پای سفره هفت سین مینشینی و پس از نو شدن سال هر سه همدیگر را در آغوش میکشیم:)

شمارش معکوس را برای دیدنت شروع کرده ام...

اتفاق خوب کوچولوی من

دخترک نازنینم

تو خوب ترین اتفاق زندگی امسال و همه سالهای زندگی من هستی!

عیدانه من حس کردن تکان های شیرین و سرخوشانه توست

نوروزت مبارک عزیزم

؟

رو به شکم که نمیتوانم و نمیشود بخوابم

رو به کمر و طاق باز هم که نباید بخوابم

 به پهلوی راست که میخوابم تو با آن سر گرد و قلقلی ات آن قدر به شکمم فشار می آوری که متوجه میشوم جایت تنگ شده و مجبور میشوم وضعیتم را تغییر بدهم

رو به پهلوی راست هم که میخوابم تو با آن پاهای فسقلی آن قدر به شکم مامانت سیخونک میزنی که احساس میکنم پهلویم دارد سوراخ میشود و عنقریب تو از آن سوراخ میپری بیرون!

خوب با این وضعیت خودت بگو من باید چه کار کنم و چه جوری بخوابم؟

ای ناقلا

نکند کلا با خوابیدن مامان مشکل داری؟

نی نی کوچولو پلیسه

شبا که ما میخوابیم

نی نی کوچولو بیداره!



وروجک مامان

آن اولها که تازه شروع به تکان خوردن توی شکم مامانت کرده بودی، اصلا حواسم به محرکهای بیرونی نبود

حالا با آزمون و خطا چندتا کشف مهم کرده ام!

یکی از آن وقتهایی که تو سرخوشانه دور خودت میچرخی و شادمانه دست و پا میزنی وقتی است که مامانت زیر دوش آب گرم دارد حمام میکند

خدا را شکر که از حمام خوشت آمده و ثابت کردی مثل مامانت تمایل داری مدل "جوجه اردکی" زندگی بکنی:)

از شیر و لبنیات هم خوشت می آید! چون هر وقت مامانت شیر و ماست میخورد تو دستهایت را از خوشحالی مدام به هم میکوبی و ذوق میکنی

موز هم دوست داری و وقتی مامانت موز میخورد تو خوشحالی ات را با تکان دادن دست و پاهای کوچولویت نشان میدهی و کمی بعد هم سکسه میکنی!

اما از پرتقال و سیر خوشت نمی آید! هر وقت مامانت پرتقال میخورد یا توی غذا سیر میریزد، قهر میکنی و پشتت را میکنی آن طرف و تکان نمیخوری! آخر چرا؟ خاصیت داردهاااا

از ماشین سواری هم خوشت می آید و تمام مدتی که مامانت توی ماشین نشسته تو آن داخل مشغول بازیگوشی و شیطنت هستی. ای دخترک ددری:)



اما اوج شادمانی و بازیگوشی تو وقتی است که یک ترانه شاد از یک جایی پخش شود! آنچنان منظم و ریتمیک دست و پایت را تکان میدهی و میچرخی که شک ندارم آن داخل مشغول رقصی!

دخترک شیطون بلا

از همین الان میشود وضعیت چند ماه بعد من و تو را حدس زد!

مامانی با موهای سیخ سیخ شده که از بس دنبال دخترکش این طرف و آن طرف دویده به هن و هن افتاده و عرق از سر و رویش میچکد و رنگش پریده

و دخترکی که سعی میکند با یک لبخند پت و پهن و چشمهایی براق خرابکاری ها و شیطنتهایش را توجیه کند و از دل مامانش در بیاورد

دیروز تو اولین شیطنت زندگی ات را انجام دادی و من را به این باور رساندی که "سالی که نکوست از بهارش پیداست"

من روی مبل محبوبم ولو شده بودم و کاسه تخمه را روی شکمم گذاشته بودم و دانه دانه تخمه میشکستم و به آواز خواننده محبوبم گوش میدادم

تو هم خیلی ناگهانی بازیگوشی ات گرفت و آنچنان تکانی خوردی که کاسه تخمه از روی شکم مامان لغزید و پخش زمین شد و مامان ماند و زمینی پر از تخمه

ابراز ندامت که نکردی هیچ، کلی هم از این خرابکاری خودت غرق شادی شدی و طبق معمول شروع کردی به ورجه وورجه کردن های شادمانه

و من مانده بودم تخمه ها را از روی زمین جمع کنم یا قربان صدقه بازیگوشی های تو بروم


چه گیس و گیس کشی هایی خواهیم داشت ای دخترک بهاری کوچک من:) ....

مفید باش

دختر کوچولوی فسقلی و بازیگوشم

دیشب با بابایت داشتیم درباره تو حرف میزدیم

شاید اگر کمی آرام تر مینشستی و دست از بازیگوشی بر میداشتی و به حرفهایمان گوش میدادی خودت متوجه موضوع صحبتمان میشدی

من و بابایت داشتیم درباره آینده تو حرف میزدیم! و پیش خودمان حدس میزدیم تو بعدا چه کاره خواهی شد

بابایت میگفت دوست ندارد تو وارد عرصه مهندسی شوی

همچنین دلش نمیخواست هنر را به صورت آکادمیک دنبال بکنی و به آن به چشم یک شغل نگاه کنی

و البته دلایل زیادی هم برای این نظراتش داشت

بابایت در نهایت گفت که خیلی دلش میخواد دختر کوچولویش در حورزه علوم انسانی مشغول به کار شود. مثلا یک فعال مطرح حقوق زنان شود و یا یک مددکار موفق اجتماعی و یا یک روان شناس ماهر و ....


دخترکم

مهم نیست که تو در آینده قرار است چه کاره شوی؛ یک جراح و پزشک معروف یا یک موزیسین و یا حتی یک آرایشگر یا طراح پوشاک یا تاجر و  ...

مهم این است که تو باید! آن چیزی شوی که برایش ساخته شده ای

تو باید مسیری را انتخاب بکنی که رویای شخصی ات باشد و آن قدر باید تلاش بکنی تا رویای شخصی ات را به واقعیت تبدیل کنی

مهم نیست در آینده چه کاره میشوی

مهم این است که باید همه تلاشت را بکنی تا در کاری که انجام میدهی درخشان باشی و از خودت رضایت داشته باشی. در این صورت است که میتوانی شاد زندگی کنی و راز زندگی لذت بخش هم در همین نکته نهفته است! شاد زیستن!

مهم نیست که در آینده چه کاره میشوی

مهم این است که باید همه تلاشت را بکنی تا برای خودت و دیگران فایده داشته باشی. زنبور بی عسل فقط حوصله ها را به خاطر وزوزهای مداومش سر میبرد و آدمی که  برای خودش ودیگران فایده ای نداشته باشد شایسته نام آدمیت نیست

دخترکم

تو مسیر زندگی ات را باید خودت مشخص بکنی و من به تو قول میدهم هیچ وقت نگذارم آرزوهای شخصی و علاقه مندی هایم را به تو تحمیل کنم

و باز به تو قول میدهم با همه توانم کمکت بکنم تا آنی شوی که برایش ساخته شده ای!

شاید این کمترین کاری باشد که در مقام یک مادر میتوانم برای تو و آینده ات انجام دهم




پیش به سوی روزهای زندگی

دارم توی ذهنم همه روزهای شیرین مادر و دختری را مرور میکنم و لذت میبرم

روزهایی که هر دو مایو به تن به استخر میرویم و با همدیگر شنا و آب بازی میکنیم و شاید مامان مجبور شود دخترک را  با آن مایوی چین چینی گلدار روی گردنش بگذارد که از غرق شدن نترسد


روزهایی که با همدیگر زیر آفتاب قشنگی که از پنجره خودش را توی خانه انداخته و روی فرش دراز کشیده مینشینیم و ناخن های همدیگر را لاک میزنیم و بعد دستهایمان را با انگشتهای از هم باز توی هوا نگه میداریم تا لاکها خشک شود و بعد از رنگ قشنگ لاکمان لذت میبریم و قاه قاه میخندیم


روزهایی که دست همدیگر را میگیریم و هماهنگ با ریتم آهنگی که دارد پخش میشود میچرخیم و میرقصیم و شادی میکنیم

روزهایی که با همدیگر توی پاساژها و مغازه ها میچرخیم و برای همدیگر لباسهای خوشگل را نشان میکنیم و بعد با یک بغل رخت و لباس تازه به خانه بر میگردیم و خریدهایمان را با ذوق و شوق به بابا نشان میدهیم

روزهایی که با کمک هم شیر و آرد و شکر و تخم مرغ را قاتی میکنیم و یک کیک خوشمزه میپزیم و رویش شمع میگذاریم و با شادی و هلهله فوتش میکنیم و هر هفته برای عروسکهای دخترک جشن تولد میگیریم


 روزهایی که با همدیگر به پیاده روی میرویم و برای هم لطیفه های خنده دار تعریف میکنیم و قاه قاه خنده های سرخوشانه سر میدهیم 


روزهایی که با برنامه ریزی دقیق و همکاری هم یک جشن تولد مخفیانه برای بابا میگیریم و حسابی غافلگیرش میکنیم


روزهایی که دخترک اصرار میکند کفش پاشنه 18 سانتی مامان را با پیراهن نامزدی اش بپوشد و مامان  دنبالش میدود که لباس زیر پاشنه کفشها نماند و با سر روی زمین ولو نشود


روزهایی که به هم کش مو و گل سر و جوراب شلواری شیشه ای قرض میدهیم 

 روزهای پچ پچ های یواشکی

 روزهای درد دل های مادر دختری و اشک ریختن ها و عاشق شدنها و راهنمایی کردن ها و دلداری دادن ها

همه روزهای قشنگ زندگی

مامان یه دختر

هنوز باورم نمیشود آن آدم کوچولویی که همه قد و بالایش اندازه یک خط کش ۲۰ سانتی متری بود و آن داخل داشت برای خودش شادمانه میرقصید و میچرخید و کف پاهایش به اندازه یک دانه لوبیا بود که انگار ۵ تا شاهدانه را با ظرافت به آن چسبانده اند و دستهای مشت کرده اش اندازه یک دانه فندق بود بچه من بوده! 

باورم نمیشود آن آدم مینیاتوری ظریف و طناز دخترک من بوده! 

مامان یک دختر بودن بهترین حس و حالی است که یک زن میتواند در زندگی تجربه اش کند

تولد بابای نی نی مبارک

نی نی فسقلی من


فردا تولد بابای مهربان توست و فردا یک جشن تولد سه نفره به سبک خودمان داریم


راستی

خبر داری بابایت در ماشین به دنیا آمده؟

یک روز خاص

کوچولوی تقریبا 10 سانتی متری من


امروز 12/ 12/ 2012 هست


این اولین تاریخ بامزه و ماندگار زندگی تو محسوب میشود


راستی

در تاریخ 1399/9/9 چند ساله میشوی؟


به گمانم با لبخندی که یکی از دندان هایش را موش خورده، دانش آموز کلاس اولی میشوی:)

کلاس بسکتبال

فسقلی ریزه میزه


توی همه کتابها و مراجع نوشته شده که تو در این سن باید به صورت میانگین 11 سانتی متر قد و بالا داشته باشی

اما دکتر سونولوژیست میگوید تو همش 9 سانت و 9 میلی متر هستی!

به گمانم از همین الان باید در فکر پیدا کردن یک کلاس بسکتبال خوب برایت باشم!

به عطسه های مامان عادت کن

شب بود

مامانت در تاریکی اتاق به پشت دراز کشیده بود و با چشمهای باز داشت تاریکی های روی سقف را تماشا میکرد و همزمان با دستش تو را ناز میکرد و برایت شعر میخواند


تو هم که گویا بچه ملوسی هستی و از نازکردن خوشت می آید، باسنت را هی قلنبه تر میکردی تا مامانت آن را بیشتر ناز کند

 

ناگهان


مامانت عطسه کرد


و بعد

در کمتر از یک دهم ثانیه تو مثل یک ماهی قرمز کوچولو از زیر دستش سر خوردی و رفتی آن طرف شکم مامانت خودت را قلنبه کردی!

تا یک ساعت هم از جایت تکان نخوردی


از صدای عطسه های مامانت نترس عزیز دلم


معذرت میخوام

معذرت میخوام اگر اعصابت را به هم ریختم

شاید هم ترسیدی


به هر حال من را ببخش....

و سعی کن تحت تاثیر عصبانیت من قرار نگیری

قول بده

فسقلی کوچولوی من

قول بده که با من و دکتر همکاری بکنی

باشه؟


خوابتو دیدم

نی نی کوچولوی من

دیشب خوابت را دیدم


خیلی کوچولو بودی

و خیلی نرم


داشتی نق میزدی

و من وقتی بغلت کردم دیدم که حسابی خیس و داغ و سنگین هستی:)

پوشکت را که باز کردم دیدیم ای واااااااااااااای

چه قدر خرابکاری کردی:)

بغلت کردم و با هم رفتیم حمام که تو را تمیز کنم

با همدیگر رفتیم زیر دوش آب گرم و همان جا من تو را شستم

وای که چه قدر خوب و لذت بخش بود

آن قدر نرم و لیز بودی که نگران بودم سر بخوری

ولی تو آرام و دوست داشتنی توی بغلم بودی و با من همکاری میکردی

وقتی حوله پیچت کردم و خشک شدی، چشمهایت را بستی و به یک خواب شیرین و قشنگ فرو رفتی

راستی این را هم بگویم که تو یک دختر مو سیاه و چشم سیاه بودی

راستش را بگو

خودت بودی دیگر؟آره؟

حالا دست دست

کوچولوی فسقلی

یک خبر خوش دارم


ما بلاخره موفق شدیم!


از وقتی به بابایت گفتم که تو حالا دو تا گوش قشنگ داری و میتوانی همه چیز را بشنوی و به صداهای ناگهانی و بلند هم واکنش نشان میدهی خیلی نگران وضعیت بحرانی خودش شده


بابایت به خاطر غرغرهای من و البته بیشتر به خاطر آرامش تو راضی شده رژیم کم چرب بگیرد که زودتر چربی خونش پایین بیاید و خر و پف نکند



بعد از سی و چندی سال زندگی بی بالش، راضی شده زیر سرش بالش بگذارد که راه تنفسی اش صاف و صوف باشد و خر و پف نکند


هر روز کلی پیاده روی می کند و شبها هم عرقیجات کاهش دهنده چربی خون میخورد


و نتیجه آنکه بابایت همان بابای همیشگی شده و دیگر توی خواب صدای چکش برقی یا موتور سیکلتی که توی سربالایی گاز میدهد و یا تراکتور در حال کار نمیدهد


حالا دست دست

تاتی تاتی های دو نفره


کوچولوی ریزه میزه من


تو مامان عجیبی داری که با خیلی از مامانها فرق دارد

مامان تو نمیتواند مثل خیلی از مامانها لباس بپوشد

لباسهایی که از نظر بقیه خانم ها و مامان ها خیلی شیک و رسمی و قشنگ می آید را دوست ندارد


راستش اصلا بلد نیست خانومانه لباس بپوشد. روحیه اش هم با لباسهای خانومانه سازگار نیست و اگر مجبور شود این مدل لباسها را بپوشد از خود واقعی اش خیلی دور میشود و دیگر آن مامان همیشگی تو نیست


در عوض دلش ضعف میرود برای لباس هایی با مدلهای عجیب و غریب و رنگهای شاد و طرح های جینیگلی


برای اینکه این مدل لباسها را توی هیچ مغازه ای پیدا نمیکند، مجبور شده خودش دست به کار شود و برای خودش لباس طراحی کند و بدوزد


حالا اتفاق جالبی که دارد می افتد این است که مامانت دارد با اضافه پارچه های شاد و شنگول لباسهای خودش برای توی فسقلی لباسهای خوشگل و خوش مدل میدوزد


بین خودمان بماند، مامانت این پاچه ها را از عمد زیادتر خریده تا روزگاری نقشه اش را عملی کند و مثل اینکه الان وقت عمل کردن به نقشه اش رسیده!


مامانت از الان منتظر روزهایی است که هر دو با هم لباس مثل هم بپوشید و تو در پارک تاتی تاتی کنی و او هم دنبالت  تاتی تاتی کنان بیاید و مراقبت باشد که خدای نکرده نیوفتی زمین...



یک بابا با صدای تراکتور!

کوچولوی فسقلی من

اگر اوضاع همین جوری پیش برود و بابایت هیچ فکری برای این خر خرهای کر کننده اش نکند، شاید مجبور شویم از اتاق بیرونش کنیم تا تنهایی روی مبل بخوابد!


نمیدانم تو هم صدایش را میشنوی یا نه؟

من هر شب با صدای خر خرهای بابایت که بعضی وقتها شبیه صدای موتورسیکلتی میشود که در سربالایی یک خیابان خاکی راه میرود و بعضی وقتها هم شبیه به صدای تراکتور، از خواب میپرم و قلبم تند تند میزند

همه نگرانی ام از این است که نکند تو هم با این صدا از خواب بپری و قلبت تند تند بزند!


امیدوارم تا وقتی که قرار است تو به دنیا بیایی، بابایت یک فکری برای این مشکلش که بر اثر پرخوری و خوردن غذاهای چرب و چیلی و بی تحرکی بروز کرده را درمان کند تا ما هم مجبور نشویم او را روی مبلها تبعید کنیم!

بوم بوم بوم

بوم بوم

بوم بوم

بوم بوم

بوم بوم



اشتباه نکنید


اینها صدای طبل نیستند


صدای قلب نی نی کوچولو و فسقلی ما هستند

یک بابای همه کاره

بچه‌ام

تو یک بابای خیلی بامزه داری که ادعا می‌کند از عهده هر کاری بر می‌آید و همه رشته‌های صنعتی و هنری را انجام داده و دستی توانا در هر چیزی دارد

به قول خودش: در هر موردی حرفی برای گفتن دارم

 

از آهنگری و جوشکاری گرفته تا آشپزی و باغبانی. تقریبا کاری نیست که این بابا انجام نداده باشد و یا حداقل اصول اولیه برای انجام دادن آن را بلد نباشد

 

بابایت وقتی می‌خواهد از توانمندی‌های بی‌شمارش حرف بزن اول از همه به آن تابستانی اشاره می‌کند که برای پر کردن اوقات فراغتش همراه با دایی جانش کارهای لوله کشی آب و گاز ساختمان‌‌های مسکونی را انجام داده

 

بعد کمی جلوتر می‌رود و به زمانی اشاره می‌کند که از یکی از مانتوهای مامان بزرگش برای خودش یک شلوارک قشنگ دوخته. طوری که جیب‌های مانتو تبدیل به جیب‌های شلوارک شده‌اند و کلی هم توی آن احساس راحتی می‌کرده است

 

شاید اگر بچه حرف گوش کنی باشی و نسبت به تعریف‌های بابایت رغبت نشان بدهی، از روزهای آن سال‌هایی که پشت کنکوری بود نیز برایت تعریف کند. آن روزها بابایت به شدت درس می‌خواند تا در رشته‌ای که دوست داشت وارد دانشگاه شود. این قدر شدت درس خواندنش شدید بود که حتی وقت نمی‌کرد به آرایشگاه برود و موهایش را کوتاه کند. بنابراین آن یک سال خودش به سر و کله‌اش صفا داده و کوتاهی مو را هم به لیست افتخارآمیز توانمندی‌هایش اضافه کرده است

 

بعدها، وقتی بابایت دانشجو بود، مامان بزرگت راهی یک سفر زیارتی شد و وقتی برگشت، این بابای تو بود که برای همه مراسم‌های سریالی بازدید از زائر و سفره‌های ولیمه آشپزی کرد.

 

شاید اگر روزگاری بابایت این خاطره را برایت تعریف کرد، اشک جمع شده را گوشه چشمش ببینی که ناشی از یادآوری طعم رویایی غذاهایی است که آن روزها در مقیاس بزرگ پخته و اقوام نوش جان کرده‌اند

 

بابایت کارهای افتخارآمیز دیگری هم کرده است. از تغییر رنگ وسایل چوبی خانه گرفته تا طراحی برای چیدمان جدید آشپزخانه و سیستم نورپردازی و تعمیر موتور اتوموبیل و باز کردن راه آب و تعمیر کفش مجلسی مامانت و جمع کردن تخم مرغ شکسته از روی فرش، جوری که لکه‌اش نماند و تعمیر وسایل برقی خانه و نصب کردن پرده خانه مامان بزرگ مامانت و ارائه کلاس‌های تقویتی خصوصی در دروس ریاضی و فیزیک برای همه بچه‌های پشت کنکوری فامیل و سرگرم کردن نی نی‌ها، جوری که مادرشان بتواند یک دل سیر در بازار بچرخد و خرید کند گرفته تا کارهای مهم‌تر و حساس‌تری مانند پارک کردن ماشین در دو متر جا تنها با یک فرمان و تبدیل شیشه سس مایونز به یک لوستر زیبا

 

شاید روزگاری- اگر بچه با حوصله‌ای باشی و از صحبت‌های بابایت لذت ببری، همه این‌ها و خیلی از موارد دیگری که من یادم رفته را برایت  با هیجان تعریف کند

 

ولی

 

به نظرم هیچ وقت بابایت توانمندی تازه‌ای که دیشب برای اولین بار  آن را تجربه کرده و به فهرست افتخاراتش افزوده را برایت تعریف نمی‌کند!

 

دیشب بابایت مثل یک اپیلاسیون کار ماهر و با تجربه وارد عمل شد و مامانت را از شر همه این موهای اعصاب خورد کن نجات داد!

 

به افتخار بابایت یک دست مرتب

 

 

این دوشنبه های عزیز

دوشنبه ها روز خوب من است

چون

هر دوشنبه که بیاید یک هفته بزرگتر میشوی:)


در انتظار روزی هستم که آن قدر بزرگ شوی تا جست و خیزهای دلبرانه‌ات را حس کنم

زودتر بزرگ شو دردانه من

این روزها ندانستن بهتر است


آگاهی به دست آوردن و دانستن همیشه خوب است

اصلا آدمی زاده شده تا بیاموزد و تجربه کسب کند

این روزها اما با همه وجود احساس می‌کنم این اصل مهم درباره بارداری صد در صد اشتباه است

کسی که می‌خواهد باردار شود هر چه کمتر بداند برای خودش بهتر است


وقتی بیش از اندازه تحقیق و بررسی کرده‌ای و از عوارض بارداری و تهدیدهایش و مشکلاتش می‌دانی، فرصت چندانی برای آسوده‌خاطر بودن و لذت بردن و شادی کردن از حضور عضو جدید خانواده نداری

اگر هیچ ندانی دیگر با تیر کشیدن شکمت ته دلت خالی نمی‌شود و هزار جور فکر بد نمی‌کنی


دیگر با کم و زیاد شدن عوارض و حالت‌های بارداری دلشوره نمی‌گیری و آرزو نمی‌کنی کاش فقط یک عوق بزنی تا مطمئن شوی هنوز بارداری


دیگر درباره مولکول‌های تشکیل دهنده شام و ناهارت وسواس فکری نمی‌گیری و اندازه‌گیری ادویه مناسب برای آشپزی با کمک ترازوی مخصوص زرگرها شغل دومت نمی‌شود


وقتی ندانی عفونت لثه ممکن است چه خطراتی برای مادر و کودکش داشته باشد یا تماس با کبوتر همسایه یا دست زدن به گوشت خام چه عوارضی روی جنین دارد، فرصت بیشتری برای لذت بردن از بارداری ات داری

وقتی ندانی بعضی از جنین‌ها هنگام انجام تست آمنیوسنتز ممکن است برای همیشه معلول شوند، و یا تعدادی از آن‌ها به دلیل قصور پزشکی ممکن است هنگام زایمان لگنشان در برود و همه عمر پایشان کج شود، روزهای بارداری ات شادتر می‌شود


وقتی از آمار مربوط به سقط جنین در سه ماهه اول و دوم و سوم، آمار مرگ نوزادان هنگام تولد، آمار مرگ زنان هنگام زایمان و آماز تولد نوزادان معلول هیچ ندانی بهتر می‌توانی از روزهای دو نفره بودن با فرزندت نهایت استفاده را کنی

 

احمقانه‌ترین کار در بارداری، کنجکاوی درباره علایم اختصاری روی برگه‌های آزمایش یا نسخه پزشک، و یا تفسیر آزمایش‌ها با مشورت در و همسایه، فامیل و دوستان و اطرافیان است.به هیچ عنوان نباید به این حس ویرانگر کنجکاوی پر و بال داد و در پی یافتن اسرار این علایم اختصاری و تفسیر آن‌ها بود


زیرا تجربه نشان داده  که در 99 درصد موارد،‌ چیزی جز اشک و آه و ناله و فغان و ضجه زدن‌های بی‌مورد که ناشی از سو تفاهم در معنی علایم اختصاری است نصب مادر نمی‌شود


حالا با این تفاسیر، تکلیف مادری که به صورت بالقوه و خدادادی توانایی زیادی در زمینه استرسی شدن در حد اعلا دارد،‌ از سالیان دور و دراز درباره عوارض بارداری و مشکلات مادر و جنینش تحقیق کرده،‌ تقریبا از همه بیماری‌های شایع و غیر شایع در بارداری روی مادر و کودک خبر دارد، به طور رسمی عضو یک سایت بارداری و بچه‌داری نیز هست و از همه مهم‌تر به صورتی باورنکردنی در زمینه خودبیمار انگاری تلقین پذیر است با این حجم وسیع دانسته‌ها چه می‌شود؟

 

 

یادم می‌آید یکی از دوستان گفته بود استرس و نگرانی از ضربه مستقیم به شکم زن باردار بدتر است


این را خوب می‌دانم. چیزی که نمی‌دانم روش‌های مبارزه با این حس ویرانگر و مختل کننده است

اگر کسی راه حلی می‌داند به من هم بگوید

یک خط یا دوخط؟ مساله این است!

دقیقا چه چیز باعث می‌شود آدم‌ها در گذر روزها و سال‌ها تغییر کنند؟


از صبح دارم به این موضوع فکر می‌کنم که دقیقا چه اتفاقی می‌افتد که گاهی کابوس‌ها  جایشان را به  رویا‌ها می‌دهند؟ مرز بین یک آرزوی خواستنی و یک رویداد غیر منتظره نخواستنی دقیقا کجاست و در کجای مغز یا روح یا قلب تغیر و تحولاتی ایجاد می‌شود که گاهی از صمیم قلب در پی رسیدن به آرزویی هستیم که در گذشته‌ای نه چندان دور بزرگترین و وحشتناک‌ترین و غم‌انگیزترین کابوس زندگی‌مان بود؟


روزهایی بود که دیدن دو خط پر رنگ روی تست خانگی بارداری یکی از وحشتناک‌ترین کابوس‌های زندگی من بود.


هر ماه یک هفته از زندگی من غرق در توهم باردار شدن می‌شد. روزهایی بود که سر کلاس درس، چیزی نمی‌شنیدم و نمی‌دیدم. همه حواسم پی این موضوع بود که نکند خدای نکرده غافلگیر شوم. لحظه به لحظه به ساعتم نگاه می‌کردم و خدا خدا می‌کردم زودتر کلاس تمام شود.


در فاصله بین دو کلاس، خودم را به داروخانه می‌رساندم و خیلی سریع، یک بی بی چک می‌خریدم و با یک لیوان یک بار مصرف خودم را توی یکی از همان دست‌شویی‌های نه چندان جذاب و همیشه بودار دانشگاه می‌انداختم.


30 ثانیه بیشتر طول نمی‌کشید. این 30 ثانیه سرنوشت ساز بود. نفسم را توی سینه حبس می‌کردم. به نوار بی‌بی چک خیره می‌شدم و بالا رفتن قطره‌های ادرار را نگاه می‌کردم. وقتی خط بالایی پر رنگ می‌شد خیالم جمع می‌شد. حالا وقت بیرون دادن نفسم بود. زندگی دوست داشتنی می‌شد و همه چیز عادی و لذت بخش.  و این روند هر ماه ادامه داشت.


 در خیلی از این مراسم دوی 540 متر تا داروخانه، حبس شدن در دست شویی‌های بودار دانشگاه و 30 ثانیه سرنوشت ساز حبس کردن نفس در سینه، دوستم هم همراهم بود.


هر دو با هم خودمان را با سرعتی مثال زدنی به داروخانه می‌رساندیم، در دست ‌شویی را روی خودمان می‌بستیم و 30 ثانیه بعد، صدای رها شدن نفسمان و " آخیش" جانانه‌ای که بعد از آن از زبانمان جاری می‌شد را از بالای دیوارهای دست شویی که به سقف نمی‌رسید، می‌شنیدیم. بیرون می‌آمدیم و خوشحال و خندان سر به سر همدیگر می‌گذاشتیم.


حالا، بعد از گذشت چند سال از فارغ التحصیلی، همه چیز عوض شده.

حالا مراسم بی بی چک خریدن از داروخانه و حبس شدن در دست شویی و 30 ثانیه نفس‌گیر خیره شدن به نوار تست جور دیگری پیش می‌رود.


حالا هم من و هم دوستم نفسمان را در سینه حبس می‌کنیم و بدترین چیزی که ممکن است ببینیم همان یک خط پر رنگ روی نوار تست است.


حالا دیگر با دیدن یک خط پر رنگ ذوق زده نمی‌شویم و " آخیش" نمی‌گوییم. حالا آرزویمان دو خطی شدن نوار تست است. سطح توقعمان را پایین آورده‌ایم و در پی دیدن دو خط خیلی پر رنگ نیستیم و به یک خط کمرنگ‌تر و یک خط پر رنگ‌تر هم رضایت داده‌ایم.


حالا با دیدن آن یک دانه خط پر رنگ کذایی ذوق که نمی‌کنیم هیچ، ساعت‌ها توی دست شویی می‌مانیم و چه بسا همزمان با باز کردن شیر آب، اجازه می‌دهیم اشک‌هایمان نیز در بیاید و هق هق‌مان را لا به لای شر شر آب گم می‌کنیم.


و حالا

من در آستانه 25 سالگی خیلی خوشحالم که بلاخره کابوس روزهای نه چندان دورم به رویای این روزهایم تبدیل شده.


این بار باز هم طبق رسم دیرین دوره دانشجویی، با دیدن نوار تست بارداری خانگی یک " آخیش " بلند، جانانه و از صمیم قلب گفتم.

 اما به قول شاعر این "آخیش" کجا و آن کجا؟


من حالا یک مادرم....

مادری که همراه با همه استرس‌های دوران بارداری و نگرانی‌های عادی و غیر عادی آن، روزها را می‌شمارد تا زودتر به کودکش برسد و رویای در آغوش کشیدن او، تک تک ثانیه‌های خواب و بیدارش را پر می‌کند....