دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

کولر بی کولر

وقتی مادر یک نوزاد یک ماهه هستی، باید بدانی که خبری از کولر و هیچ وسیله خنک کننده دیگری نیست!

این تویی و این گرمای ناجوانمردانه هوا

پس به آن عادت کن و از قطرات عرقی که از سر و رویت میچکد لذت ببر

قربون بوی پیرهنت

دخترک بهاری من

اعتراف میکنم زمانی که خوابی دلم برایت به شدت تنگ میشود. دوست دارم زودتر بیدار شوی تا بغلت بگیرم و حسابی بچلانمت. وقتی تو در آغوش منی من خوشبخت ترین مادر دنیا هستم


کوچولوی چشم تیله ای من

اعتراف میکنم که عاشق بوی بدنت هستم و دوست دارم سرم را زیر گلویت بگذارم و زمان بایستد و من سیر دلم ببویمت. بوی عطر بدن و لباس تو من را دیوانه و سرمست میکند


نازنینم

اعتراف میکنم وقتی نگاهمان در هم گره میخورد و تو با آن چشمهای براق و درشت به چشمهای من خیره میشوی، آرامش بخش ترین لحظات زندگی را تجربه میکنم و آرزو میکنم این نگاه تا ابد ادامه داشته باشد


زیبای دوست داشتنی من

اعتراف میکنم تو ارزشمندترین و دوست داشتنی ترین موجود برای من هستی

دلتنگی

مسخره به نظر میرسد

اما میان این همه مشغله روزانه و عوض کردن پوشک و لباس و خوراندن شیر آن هم هر دو ساعت یکبار و گرفتن آروغ و ماساژ شکم برای رفع نفخ و جست و جو در انواع سایتها و وبلاگها برای به روز کردن اطلاعات مربوط به نگهداری کودک و پیاده روی شبانه آن هم دور میز آشپزخانه به منظور خواباندن دخترک بهاری و شب بیداریهای ویران کننده و تیک زدن جلوی فهرست داروها و قطره هایی که باید سر ساعت مشخص به دخترک بهاری بخورانم و دانلود کردن موسیقی های مربوط به کودک از اینترنت و حمام بردن و شست و شوی بدن و لباس دخترک بهاری و کارهای تمام نشدنی خانه و رسیدگی به امور مالی و غیر مالی زندگی و آب دادن و نگهداری از گل ها و مهمان داری و  پیگیری روند رشد دخترک بهاری و انجام بازی های متناسب با سن او و صله رحم و مهمان بازی و به روز کردن وبلاگ و فعالیت در محیط مجازی و یک  دو جین کارهای عجیب و غریب دیگر.... دلم لک زده است برای کار بیرون از خانه. برای روزنامه نگاری. برای فضای تحریریه




پ.ن: سالهاست که پی برده ام زن خانه نیستم. هویت اجتماعی من در گرو کار بیرون از خانه است.

یک ماه گذشت

دخترک بهاری ام

یک ماه است که با بوی خوشت سرمستیم و با خیره شدن در چشمان مشکی ات، غوطه ور شدن در خوشبختی را تجربه میکنیم

تولد یک ماهگی ات مبارک فرشته کوچک من

به حول و قوه الهی بعد از 29 روز بلاخره جسارت و شهامت پیدا کردم و دخترک بهاری را خودم حمام بردم

حالا دست دست:)


پ.ن:در این 29 روز بابای دخترک یک روز در میان او را حمام میکرد و این وسط من نقش توپ جمع کن ماجرا را داشتم

مادری یعنی صبوری

در این چند روزی که از زمینی شدن دخترک بهاری میگذرد، احساس میکنم سالها بزرگتر شده ام.

دارم بالغ میشوم و این را مدیون کوچولوی بهاری خودم هستم

آمدن یک نوزاد خیلی چیزها به یک تازه مادر می آموزد

اولینش صبور بودن است. چیزی که من خیلی زیاد آن را کم داشتم و به شدت محتاجش بودم


وقتی علی رغم داشتن دردی جانکاه و موذی خودت را موظف میدانی از شیر خودت نوزاد چند روزه ات را تغذیه بکنی و با هر مکش او دنیا دور سرت تیره و تار میشود، اما برای اینکه روحیه کوچولویت خراب نشود توی چشمهایش خیره میشوی و به او لبخند میزنی، خواه ناخواه صبوری را تمرین میکنی


زمانی که آن قدر گرفتار نگهداری از کودک چند روزه ات و کارهای تمام نشدنی خانه هستی که یادت میرود چیزی بخوری یا حتی دستشویی بروی، صبوری را تمرین میکنی


وقتی که تمام طول شب را به انتظار روی هم رفتن پلکهای یک کودک چند روزه به چشمای سیاه و درشتش خیره میشوی و لالایی میخوانی و آرام آرام دور خانه یک پیاده روی تمام نشدنی را از سر میگیری، صبوری را تمرین میکنی



وقتی سعی میکنی جیغ های بی دلیل کودکت هنگام پوشاندن لباسش بعد از حمام یا تعویض پوشک عصبی و دست پاچه ات نکند داری صبوری را تمرین میکنی



وقتی تنها برای پاک کردن بینی اش سه ساعت زمان میگذاری و آخر سر هم کودک بازیگوش و تخس چند روزه ات اجازه نمیدهد به حریم خصوصی بینی اش کاری داشته باشی، داری صبوری را تمرین میکنی


صبوری. صبوری. صبوری

این اولین درسی است که مادری کردن دارد به من یاد میدهد

کودکم دارد بزرگ میشود و من را نیز همپای خود بزرگ میکند...

بدون شرح

پاهای کوچکی که قرار است قدمهای بزرگی بردارد...



http://s4.picofile.com/file/7794981284/SAM_2509.jpg

http://s4.picofile.com/file/7794984515/SAM_2515.jpg

عینک دودی

به نور عادت ندارم

در تمام سالهای زندگی ام عادت داشتم در تاریکی مطلق بخوابم

حالا به خاطر دخترک بهاری در حالی میخوابم که چراغ خواب با اقتدار کامل تا خود صبح نورافشانی میکند و حال و هوای خوابیدنمان را عوض کرده است و خدا میداند که این مدل خوابیدن چه قدر برایم ناآشنا و عجیب است

شاید مجبور شوم با عینک دودی بخوابم...

قصه دخترک بهاری

یکی بود یکی نبود

غیر از خدا هیچ کس نبود

یک دخترک بهاری بود که خیلی شیرین و دوست داشتنی بود

دخترک بهاری با اینکه خیلی کوچولو بود، اما اخلاق های مخصوص به خودش را داشت

مثلا اینکه دخترک بهاری عاشق بوی خودش بود. وقتی که پتوی همیشگی اش را جیشی کرد و مامانش مجبور شد یکی دیگر از پتوهایش را دورش بپیچد، آن قدر غر زد و جیغ کشید تا بلاخره مامانش فهمید از بوی پتوی جدید خوشش نمی آید و وقتی که مامانش پتو را با پودر مخصوص شست، دخترک بهاری با پتوی جدید آشتی کرد و دیگر نق نزد

دخترک بهاری شیفته آغوش مامانش بود. دوست داشت از صبح تا شب توی بغل مامانش باشد و با چشمهای تیله ای خوشگل و درشت و هوس برانگیز ، به چشمهای مامانش خیره شود و مامان برایش آواز بخواند و دخترک بهاری گوش بدهد. دخترک بهاری آن قدر آواز و لالایی ها و آغوش مادرش را دوست داشت که حتی حاضر نمیشد شبها توی گهواره بخوابد. دوست داشت مامانش بغلش بکند و دوتایی با هم در آغوش هم بخوابند

دخترک بهاری یک عادت دیگر هم داشت که از توی بیمارستان مامانش به آن پی برد و عاشق این عادتش شد. دخترک بهاری دوست داشت وقتی دارد شیر میخورد و همزمان به چشمهای مامانش خیره میشود، انگشتهای کوچولو و ظریفش را دور انگشت مامانش حلقه کند و آن قدر این کار را ادامه بدهد تا سیر شود


قصه ما به سر رسید کلاغ به خونش نرسید

بالا رفتیم دوغ بود پاین اومدیم ماست بود قصه ما راست بود


چهار دست

در کارتن"نیک و نیکو"- همان زنبورهای بازیگوش و شاد- یک شخصیت بامزه به نام "چهار دست" وجود داشت که به گمانم یک ملخ بود

از روزی که دخترک بهاری به دنیا آمده و من در واقعی ترین روزهای مادرانه شیرجه زده ام، در این فکرم که ای کاش یک "چهار دست" بودم!

اینطوری میتوانستم با 3 تا از دستهایم مشغول امورات مربوط به پوشک و پی پی و آروغ و ... شوم و با تنها دست باقی مانده به کارهای شخصی خودم برسم!