ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دفتر به جای جدید منقل شده. همه توالتهای هر 3 طبقه فرنگی است و با اینکه دستمال و کاور یکبار مصرف هم هست، هر
بار با عذاب و چندش میروم دستشویی. آخر یکی نیست بگوید باباجان ما ایرانیها به این چیزها عادت نداریم
دستشویی فرنگیهایمان فقط توی خانههایمان هست و عین مسواکمان شخصی است. حتی منزل کسی هم میرویم، سعی میکنیم
از دست شویی ایرانی میزبان استفاده کنیم. حالا توی دفتر کار یکهوووو باید با فرهنگ غربی دست و پنجه نرم کنیم؟ خب
سختمان است دیگر
دفتر جدید دورتر است. هر روز مجبورم هزارها تومان کرایه تاکسی بدهم. آخرش هم تاخیر میخورم. با همه وجودم از ترافیک
هرگز تمام نشدنی این شهر متنفرم.
دفتر جدید سرد است. دستمایم هر روز یخ میکند. با دستکش هم که نمیشود کار کرد.
دفتر جدید تاریک است. صاحبان قبلیاش احتمالا بنگاه سری جاسوسی داشتهاند. وگرنه این همه بستن راه نفوذ هر گونه
نور طبیعی با شیشههای صددرصد دودی چه توجیهی دارد؟
از همه بدتر اینکه میزم وسط سالن است و این یعنی تشویش و ناآرامی همیشگی. حس میکنم وسط یک جای شلوغ،
میدان آزادی شاید، شاید هم چهار راه ولیعصر نشستهام و اصلا احساس راحتی و امنیت روانی ندارم. دلم برای گوشه دنج و
راحت خودم تنگ شده و خدا میداند با نشستن وسط چهارشنبه بازارکنار میآیم یا نه؟
سلام
خیلی از نوشته هاتونو خوندم.
دخترتونو خدا حفظش کنه
اون ماجرای مانی اسحاقی واقعا جالب بود.
چه دنیای کوچیکیه
کی اولین بار پوشک رو از دخترتون گرفتین.
البته که دغدغه این روزای من جدا کردن جای خواب پسرمه.
سلام. ممنونم:)
چرا ماجرای مانی اسحاقی جالب بود؟!
کا سر مراسم پوشک گیری خیلی اذیت شدیم. دخترک اصلا همکاری نمیکرد. مخصوصا که مشکل دفع هم داشت.... خلاصه که حدود 2 سال و ده ماهگی بود که با دغدغه زیاد و کلی تلاش از پوشک گرفتیمش. البته که بازم من نتونستم این کار رو بکنم و برای همین چنددددد ماه رفتیم منزل مادرم. مادرم دخترکمو از پوشک گرفت. بعد اون هم خیلی دغدغه داشتیم. تا سر حد ترکیدن خودشو نگه میداشت....
تو میتونی! یا با این شرایط کنار میای یا یه جای بهتر پیدا میکنی!
دنبال جای بهتر نیستم:)