دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

بحران جیش و پی پی و از هر دری سخنی

خیلی وقت است اینجا را یادم رفته. یعنی نه اینکه یادم رفته باشدها! اینستاگرام و فیسبوک به لطف گوشی های اندروید، دم دست تر شده اند. تایپ با گوشی سخت تر است و آلبالو هم مدتها شارژرش خراب بود و ....این بود که اینجا سوت و کور افتاده بود.

مدتها از روزی که اینجا را ساختم میگذرد. به گمانم یک ماهه تو را حامله بودم! حالا اما تو 35ماهه شده ای. یعنی یک ماه دیگر 3 سالت تمام میشود.

و چقدر زود گذشت...

موجود بی دست و پا و طفلک و نحیف من که پاهایش از لاغری شبه سوسیس آلمانی بود،  الان تبدیل به یک دختر سر زبون دار آتیش پاره و  زیبا  شده و همان قدر که شیرین و لذت بخش شده، دردسرساز و دغدغه آفرین هم!(هنوز هم دست و پاهایت عین سوسیس لاغر و دراز مانده و اصلا هم امید ندارم روزگاری تپل شوی)

دغدغه تازه ما  با تو جیش و است و دیگر هیچ!

هر چقدر سر مستقل خوابیدن توی اتاقت و دیگر "می می" نخوردن و دست کشیدن از پستانک و تنهایی غذا خوردن و کنار آمدن با مهدکودک و .....بی دردسر بودی، سرجیش کردن دمار از روزگارم در آوردی! بگذریم که چندین و چند بار سعی کردم از پوشک بگیرمت و مفتضحانه شکستم دادی....

از لحظه ای که مهد میروی جیش را نگه میداری تا برگردی خانه....

آن وقتی میروی توی وان حمام ( و نه دست شویی ایرانی و فرنگیوحتی لگن مخصوص خودت) مینشینی و کلی جیش میکنی

تو هنوز خیلی کوچکی و نمیفهمی سیستم ادرار ادمها چطور کار میکند و چقدر حساس است و برگشت ادرار به کلیه در دراز مدت چه فاجعه ای درست میکند و ....

اما متاسفانه من اینها را میدانم. برای همین است که اینقدر روی این موضوع حساس شده ام و داریم اعصاب همدیگر را خورد میکنیم و کلاف داستان را بیشتر از قبل سردرگم میکنیم و تو بیشتر لج میکنی و من بیشتر عصبی و نگران میشوم و ....

امروز لگن مخصوص جیشت را آوردم مهد کودک. دیشب قول دادی توی لگنت جیش کنی.

دستشویی مهد را هم دیدم که کشف کنم احیانا چه چیزی نمیگذارد آنجا راحت باشی. خب یک دستشویی معمولی ایرانی مثل بقیه دست شویی ها بود و البته که تو از دست شویی ایرانی میترسی...

کمک مربی به پیشنهاد خودم لگنت را توی حمام مهد گذاشت و به نظرم این کار به نفع همه ماست. حالا تو در مهد کودکی و من اینجا پشت آلبالو دارم برایت مینویسم. امیدوارم غروب که دنبالت می آیم، خاله مینا بگوید که توی لگن جیش کردی تا بلکه قلب پر دلهره من هم کمی از بابت کلیه های کوچولوی تو راحت شود.


پ.ن: بخاطر دعوای دو روز قبل مامان را ببخش. باشه؟

پ.ن2: رگبار بهاری همین الان شروع شده و چقدر کار خوبی کردیم که هنوز سورو سات بخاری مان به راه هست

پ.ن3: چهارشنبه وقت دارم تا با مشاور مهدت  صحبت کنم. امیدوارم راه حل امروز به نتیجه برسد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد