دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

بازگشت به زندگی

بوهای خوبی می‌آید که می‌گوید زندگی دارد مثل گذشته روی غلتک می‌افتد. جدایی نادر از سیمین را دیدم و


 طوفان آمد و زندگیم زیر و زبر شد و من بچه به بغل در کولاک و طوفان تاب آوردم، پوشک کثیف عوض کردم، شیر


 در شیشه پستانک ریختم و روزی سه مرتبه کولیک‌سید در آن دهان کوچک همیشه غران چکاندم و یادم نرفت که


 ویتامین آ.د و آهن به او بخورانم. کم‌کم طوفان آرام شد. کشوی پوشک‌ها خالی ماند، پستانک به تاریخ پیوست و


 به یاد آوردم شب‌ها می‌توان بدون هزار بار بیدار شدن، تا صبح خوابید. طوفان بعد از حدود 5 سال فروکش کرد و


 پای بساط فروشنده نشستم و شاید خیلی بیشتر از تمام کسانی که روی صندلی‌های پشت سرم نشسته


 بودند و طوفان‌زده نشده بودند، لذت بردم....