دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

لطفا دزد نباشید!

جناب آقا/ سرکار خانم دزد

خیلی وقیحانه هست که از مطالب وبلاگ من، بدون ذکر منبع، برای سایتت و کانال تلگرامت استفاده میکنی. متاسفانه چون منبع نوشته رو حذف میکنی کارت هیچ اسمی به جز دزدی نداره

حداقل شعور داشته باش و در مطالب دزدی دخل و تصرف نکن

شما حق نداری اسم بچه من که اینجا با عناوینی مثل :هشتاد و دو سانتی: و.... صدا میزنم به میل خودت تغییر بدی و جملات جایگزین بگذاری

یادت نره که من اول از همه یه خبرنگارم. بنابراین اگر بخوام میتونم با استناد به ماده قانونی از خودت و رسانه ت شکایت کنم

پس حد و مرز خودت رو بشناس و پاتو از گلیمت درازتر نکن

پری دریایی

دستات بوی پری دریایی میده!


اظهارات 92 سانتی بهاری خطاب به من

تناسخ مفتضحانه مامان:)

میگه: مامان یادته خیلی قدیما تو ببعی بودی؟ توی صحراها علف میخوردی و بازی میکردی؟ هی همش بع بع میکردی؟


خیلی مثلا عادی و ریلکس میگم: مگه تو یادته؟


میگه: آره. من اون موقع ها آدم بودم. خیلی باهات مهربون بودم. باهات بازی میکردم


:))


قصه دختر آلبالویی

بابا یادته اومدی مغازه منو خریدی؟ 

من آلبالو بودم. 

توی آلبالوها نشسته بودم. 

تو منو 80 تومن خریدی. 

مامان خونه منتظرت بود.

تو اومدی خونه.

مامان آلبالوها رو خورد.

من رفتم توی شکمش.

بچه شدم.

بزرگ شدم.

بعد دنیا اومدم.


راوی: 92 سانتی بانو

83 سانتی خانه ماو قسمت دوم

83 سانتی خانه ما دانا شده روز به روز دارد بر دانش عمومی اش می افزاید و مدام در حال غافلگیر شدن هستم

در حیطه خوردنی ها:

انار و انگور و موز و سیب و خیار را کاملا میشناسد. انار با تشدید روی حرف ن میوه محبوبش هست. از کنار میوه فروشی که رد میشویم هیجان زده میشود و اسم میوه ها را فریاد میزند و دست و پا میکوبد و میرقصد. وقتی هم که خرید میرویم با تحکم صدایمان میکند و هر میوه ای که هوس کرده نشان میدهد و اسمش را میگوید که برایش بخریم. گاه همکاری هم میکند و مثلا خودش انارهایی که پسندیده را بر میدارد و توی کیسه می اندازد

در حیطه رنگها:

قرمز، صورتی، زرد، سبز و آبی را بلد است. ولی هنوز خوب تشخیص نمیدهد. بنظر میرسد آبی را بیشتر از همه دوست دارد. چون در برابر هر سوالی که از او میپرسم که فلان چیز چه رنگیه؟قاطعانه میگوید آبی

در حیطه آناتومی بدن انسان:

خیلی وقت است که کل اندامهای بدنش را میشناسد. آنها را بی درنگ نشان میدهد. روی عروسک هم میتواند نشان بدهد. روی بقیه آدمها هم میتواند اجزای بدنشان را شناسایی کند. حتی اندام های کمتر در دسترس مثل اندام تناسلی و گردن را هم میشناسد.

در حیطه آشنایی با ابزارها و وسایل:

تقریبا 99 درصد وسایل و اشیا و ابزارهای داخل خانه را میشناسد. در مورد ابزار و وسایل جزئی تر مثل کنترل هم بصیرت بالایی دارد. کنترل دی وی دی، دیسیور و تلویزیون را کاملا از هم تشخیص میدهد و میداند هر کدامشان مربوط به چه چیزی است. ماشین لباسشویی را میشناسد. هر وقت لباسش را عوض میکنم، بدو بدو لباس کثیف را بر میدارد و میبرد و داخل ماشین لباسشویی می اندازد. بلد شده چطور سی در را داخل دستگاه بگذارد. خودش برای خودش بی بی انیشتن یا حسنی میگذارد. برایش درونی شده که سوار شدن ماشین مساوی با نشستن در کارسیت است. نه بهانه میگیرد نه بی قراری میکند.

در حیطه علم ریاضی:

از یک تا ده بلد است بشمرد. یک، دو، سه، چال، پنج، شیش، هف، هف، نوه، ده!!!! شواهدی دیده ام مبنی بر اینکه مفهموم اعداد را هم استنباط میکند. تابستان که بود و حدود 15 ماه سن و سال داشت، هوس بستنی کرد. در فریزر را باز کردم تا خودش هر بستنی که دوست دارد را بردارد. در کمال تعجب دیدم سه تا بستنی برداشت. یکی را برای مامان بزرگ زمستانی برد، یکی را به من داد و آخری را هم خودش گرفت دستش!

در حیطه هنر:

از تابستان به این طرف به نقاشی کشیدن علاقه مند شده. اولین چیزهایی که کشید یک سری خطوط دایره ای بود. مامان بزرگ بهاری میگوید خطوط دایره ای کشیدن برای بچه ای به این سن و سال خیلی عالی است! تازگی دیوارهای خانه بابابزرگش را هم با ماژیک صورتی صفا داده و برایشان طرح های پست مدرن نقاشی دیواری کشیده:) هر وقت ناغافل ماژیکی پیدا کند بدن خودش را هم نقاشی میکشد. یک عکس از او دارم که کل صورتش و گلویش و بازوهایش را سبز و مشکی کرده.

و این ماجرا ادامه دارد...

هر بچه ای فرمول خودش را دارد

توصیه روان شناسان رشد بر این است که همه بچه ها در حول و حوش سه سالگی راهی مهد کودک بشوند تا مهارتیهای ارتباطی شان تکمیل شود و سازگاری و تعامل درست با دیگران را تمرین کنند.

اما این یک فرمول کلی است و ممکن است برای هر بچه ای صادق نباشد

یکی از این بچه های خارج از فرمول، دخترک بهاری من است.

دخترک بهاری از همان 2- 3 ماهگی که کم کم نسبت به محیطش هوشیار شد بسیار اجتماعی بود و نشانه های رفتاری از خود بروز میداد که گویای این حقیقت بود که داشتن رابط عمومی قوی، یکی از شاخصه های شخصیتش محسوب میشود.

وقتی توی کالسکه مینشست و بیرون میبردمش، با همه آدمهای بیرون از خانه رابطه بر قرار میکرد. از سبزی فروش و ماست بند و بقال و بزار گرفته تا دکتر و پلیس و آتشنشان، با همه خیلی سریع ارتباط میگرفت و دوست میشد.

کم کم که بزرگتر شد و توانست روی پاهای خودش تاتی تاتی کند، دستش برای دوست پیدا کرن و ابراز علاقه به مردم بازتر شد. وقتی پارک میرفتیم، دوان دوان خوش را به بچه ها میرساند، بغلشان میکرد، موهایشان را نوازش میکرد و می بوسیدشان.

البته همیشه هم این مراسم روبوسی با اهالی پارک بدون اشکال برگزار نمیشد. بعضی از بچه ها که روابط اجتماعی ضعیف تری داشتند و درونگرا بودند، شوق دخترک برای ارتباط گرفتن و دوست شدن با خودشان را پس میزدند.

آنهایی که در خانه با اشکال خشونت خانگی بیگانه نبودند، میترسیدند و به خیالشان، دخترک قصد آزار رساندن به آنها را داشت

بعضی از بچه های پرخاشگر هم دخترک را هل میدادند یا موهایش را میکشیدند

گاهی هم بعضی از والدین ناآگاه، به خیال اینکه کودکشان در معرض خطر است، مداخله میکردند و جمله های مخرب و منفی میگفتند.

از طرفی میدیدم چنین رفتارها و اتفاق هایی اثرات ویرانگری روی دخترک میگذارد، از طرف دیگر هیچ راه حلی برای پر کردن ساعات تنهایی دخترک و پیدا کردن همبازی مناسب برای او به ذهنم نمیرسید. دور بودن از خانواده و فامیل زمانی که زوج ها بچه دار میشوند، بیشتر مشکل ساز میشود.

کلاسهای مادر و کودک گزینه های خوبی میتوانستند باشند. اما جایی که من زندگی میکنم، یکی دو تا کارگاه مادر و کودک بیشتر وجود ندارد. آن هم فاصله اش تا خانه زیاد است و من نمیخواستم به جای درست کردن ابرو، بزنم چشم را هم کور کنم و خستگی ناشی از دوری راه هم به مشکلاتم اضافه شود.

با چند مشاور و افراد با تجربه و صاحب نظر صحبت کردم و سرانجام به این نتیجه رسیم با توجه به شرایط دخترک و مشکلات اخیر خودم، بهترین راه حل این است که دخترک بهاری ام راهی مهد کودک شود.

از چند تا مهد کودک دیدن کردم، با مسئولینش حرف زدم و مزایا و معایب هر کدام را فهرست کردم و آخرش مهدی را انتخاب کردم که به روش مونته سوری فعالیت میکند، مربی شیرخواره هایش بسیار با حوصله و مهربان است، هر روز برای بچه ها غذای گرم سرو میشود و هر چهارشنبه جشن با موسیقی زنده اجرا میشود

حدود سه هفته است که دخترک مهد میرود و همه چیز تا حالا عالی پیش رفته



تقسیم وظایف

خیلی ها علنا میگویند چقدر سخت میگیری. خیلیها هم حرفی نمی زنند اما از نگاهشان معلوم است که به من به چشم زن تناردیه نگاه میکنند و توی دلشان میگویند: پهلو میزند به نامادری سیندرلا!

خیلیها هم به به و چه چه میکنند و میگویند:آفرین! مادر امروزی و روشنفکر و ایده آل یعنی همین

ولی واقعیت این است که من نه زن تناردیه هستم و نه یک مادر ایده آل

من فقط یک مادر خیلی معمولی هستم، مثل 99 درصد مادرهای دیگر

فرقم با خیلی از مادرها این است که روی خط قرمزهای خودم پابند هستم و نمیگذارم دخترک بهاری پایش را آن طرف خط بگذارد

یکی از این خط قرمزها تقسیم وظایف در خانه هست

همیشه از مادر سرویس دهنده تمام وقت و بچه سرویس گیرنده بدم می آمد. بنظرم بچه هایی که همیشه تمام و کمال سرویس گرفته اند و خورده و خوابیده اند، این سبک زندگی در وجودشان نهادینه میشود.60 سالشان هم که بشود منتظرند یکی بیاید و برایشان میوه پوست بگیرد، لباسشان را توی ماشین لباسشویی بریزد و نازکشان به حمام بفرستدشان.

برای اینکه دخترک بهاری یکی از همین 60 ساله های لوس سرویس گیرنده نشود، دارم سعی میکنم از همین سن و سال وظایف متناسب با سن و توانمندیهایش به او بدهم که همیاری در خانه را یاد بگیرد و بداند زندگی جمعی نیازمند تلاش گروهی است و هیچ کس وظیفه سرویس دادن همیشگی ندارد و انسان همیشه سرویس گیرنده با صفتهایی مثل" دست و پا چلفتی بودن" و "بی خاصیت بودن" برچسب میخورد.

الان دخترک بهاری ام دو وظیفه در خانه دارد:

1- وقتی که کارمان در دست شویی تمام میشود و خشکش میکنم، بیرون در دست شویی میگذارمش و میگویم : تا مامان دستاشو بشوه لطفا از توی کشو یه پوشک بیار. و او دون دوان و خوشحال میرود تا کاری که از او خواسته ام را انجام بدهد

2- وقتی کار جارو برقی کشیدن تمام میشود و سیم را از پریز بیرون میکشم، به او که خوشحال و هیجان زده دور و بر جارو میپلکد میگویم: لطفا به مامان کمک کن و این دکمه رو فشار بده که سیم جارو برقی بره توی لونه ش. و او از اینکه میتواند کمکم کند غرق در غرور و شادی میشود و به محض اینکه سیم جارو برقی در لانه اش آرمید، کلی قربان صدقه دخترک میروم و به او میگویم: به تو افتخار میکنم که این قدر خوب بلدی کمک کنی، خوشگلک من. و او ژست آدمهایی را میگیرد که هسته اتم را شکافته اند:دی


بازی های خوب برای بچه های خوب

این بازی مخصوص بچه هایی است که خیلی اجتماعی هستند، دوست دارند مدام با دیگران ارتباط داشته باشند و تنهایی حوصله شان را سر میبرد و تا یک روز در خانه با مادرشان تنها می مانند، خدجه غرغروی درونشان سر و کله اش پیدا میشود.

اصل این بازی در حیاط رو به آفتاب اجرا میشود

اما اگر حیاط آفتابگیر هم نبود، فدای سرتان

گام اول

یک سفره را جلوی تلویزیون پهن کنید

گام دوم

یک پتوی ضخیم را چند لا کنید و روی سفره پهن کنید

گام سوم

تلویزیون را روشن کنید. روی کانال برنامه کودک تنظیم کنید

تبصره:

میشود از سی دی کارتونی که بچه تان عاشقش است استفاده کنید

گام چهارم

وان بچه را بیاورید و روی پتو بگذارید

گام پنجم

با پارچ، قابلمه یا هر وسیله حجیم دیگر آب ولرم بیاورید و توی وان پر کنید

گام ششم

بچه را لخت کنید و بگذارید توی وان

گام هفتم

اسباب بازی توی وان بریزید

تبصره:حتی میتوانید از کاسه و کفگیر ملاقه پلاستیکی هم استفاده کنید

حالا با خیال راحت بنشینید و با گوشی موبایلتان وایبر، جیمیل، فیسبوک و هر جای دیگری که سر میزنید را چک کنید و حواستان به بچه هم باشد که سر نخورد

میتوانید مطمئن باشید که دست کم دو ساعت خدجه غرغرو را از خانه بیرون رانده اید و بچه تان حسابی کیفور میشود و به هیجان می آید و آدرنالینش بالا میزند!

پ. ن: این بازی را از یک دوست خوب، از یک دوست خیلی خوب یاد گرفته ام. امیدوارم به همه آرزوهایش برسد

این چیه؟

آموزش مسائل جنسی یکی از همان غولهای مرحله آخریست که اگر نکشیمش، نمیشود به مرحله بعدی برویم.

یکی از حساس ترین لحظه های مادرانه همان وقتی است که با این غول مرحله آخر رو به رو میشویم. کشتنش در کمال خونسردی و ظرافت و دقت کمی مهارت میخواهد و البته هوشیاری صد در صد!

معمولا بچه ها از 3 سالگی به بعد که مهارتهای کلامیشان افزایش پیدا میکند و درکشان از محیط و خودشان هم بالاتر میرود، درباره جنسیتشان کنجکاو میشوند و سعی میکنند از هر فرصتی برای کشف خودشان استفاده کنند.

تقبیح بچه ها در این مرحله بدترین اتفاقی است که میتواند بیوفتد و پیامد آن مشکلات رفتاری یا روحی و چه بسا ناهنجاری های جنسی در آینده است!

انکار این مسئله هم همان قدر مسخره است که بخواهیم وجود خورشید را انکار کنیم و به بچه ها بگوییم آن چیزی که در آسمان میبینی، فقط یک لامپ گنده هست!

در آموزش مسائل جنسی به بچه ها دو نکته خیلی مهم به نظر میرسد: صحت و راستی اطلاعاتی که قرار است به بچه بدهیم و کافی بودن میزان اطلاعات متناسب با سن بچه مان


در این باره نباید به چه ها دروغ بگوییم و اطلاعات تخیلی و غیرواقعی را در کله اش فرو کنیم. همین طور نباید بیشتر از درک او اطلاعات در اختیارش بگذاریم و با ورود انبوهی اطلاعات، فکرش را درگیر کنیم. کم بودن اطلاعات هم باعث میشود بچه مان برای تکیمیل پازل ذهنی خودش، دنبال کشف اطلاعات از منابع نادرست برود که این موضوع هم خودش یک تهدید جدی در راه فرزندپروری محسوب میشوذ

+++++

دقیقا یک هفته پیش، دخترک بهاری من را غافلگیر کرد و یک آن دیدم که غول مرحله آخر با قلدری رو به رویم ایستاده و دارد به من پوزخند میزند. ناخواسته در موقعیتی قرار گرفته بودم که برای رویارویی با آن آمادگی نداشتم


دخترک یک ماهی است که افتاده به "چیه چیه" گفتن. روزی هزار بار انگشت کوچکش را به همه سو دراز میکند و به همه چیز اشاره میکند و میپرسد :چیه؟چیه؟

آن روز وقتی پوشکش را باز کردم، شروع کرد به دست زدن به محدوده جنسی اش. پوشک تمیز را به یک دستش دادم و پماد را هم توی دست دیگرش گذاشتم که حواسش را غیر مستقیم پرت کنم و از او خواستم تا "اینها را برای مامان نگه دارد لطفا".

حربه ام بر خلاف همیشه اثر نکرد. دخترک پوشک و پماد را ول کرد و دوباره مشغول وارسی و کشف خودش شد. همانطور که مشغول بود، چشمش را در چشمم دوخت و خیلی جدی پرسید: این چیه؟

غافلگیر شدم. ثانیه های حساس و نفسگیری بود. انتظار نداشتم دخترک وقتی یک ساله شده من را در این موقعیت بگذارد و مجبور شوم غول مرحله آخر را بکشم

فرصت کم بود. نمیشد چیزی به دخترک نگویم. همچنان داشت خیره خیره نگاهم میکرد  منتظر بود برایش توضیح دهم که این چیز دقیقا چیست؟

خیلی جدی و در عین حال معمولی و عادی گفتم: "خوب این برای جیشه دیگه. آدما از اینجا جیش میکنن!"

دخترک قانع شد. چندبار گفت جیش...جیش...جیش... و خندید و دیگر سعی نکرد با لمس کردن بفهمد که "این چیه؟"

مشغول بازی شد و من پوشکش را بستم.


مامان بزرگ زمستانی که از سرکار برگشت، موضوع را با او در میان گذاشتم و او هم طبق شغل و رشته اش جوابی که به دخترک ادم را تایید و تحسین کرد. موضوع را با دوستان با تجربه ای که خیلی وقت است این غول مرحله آخر را شکست داده اند و دارند در مرحله های بالاتر بازی میکنند هم در میان گذاشتم و آنها هم تایید کردند که جوابی که به دخترک دادم متناسب با سن و سال و قوه درکش هم کافی و قانع کننده بود و هم درست و حقیقی.


این غول مرحله آخر را گرچه به خوبی کشتم، اما هنوز غولهای زیادی برای کشتن باقی مانده..... مادری پر است از رویارویی با غولهای مرحله آخر


پ.ن: یکی از نکات مهم در آموزش مسائل جنسی، آموزش نام صحیح یا علمی یا محاوره ای اندام جنسی به کودک است. کودک باید بداند برای طرح مشکلات یا سوالاتی که در ارتباط مستقیم با این محدوده است، از چه اسمی برای بیان منظورش استفاده کند. ما هنوز به مرحله اسم گذاری نرسیده ایم. کمی که دخترک مهارتهای کلامی اش افزایش پیدا کند، باید با این غول مرحله آخر رو به رو شویم


پ.ن2: حفظ حریم شخصی هم یکی دیگر از مسائل مهم در آموزش مسائل جنسی به کودک است. باید از همان کودکی به بچه ها یاد بدهیم هیچ کس جز مادر و پدر و دکتر حق ندارد به محدوده خصوصی اش دست بزند. آمار وحشتناک مربوط به کودک آزاری جنسی و تجاوز به بچه ها خودش دلیل محکمی است برای جدی گرفتن این موضوع

بادکنکه بادکنک

خدا پدر و مادر و همه کس و کار مخترع بادکنک را بیامرزد

با این اختراعی که این جناب کرده، دعای خیر یک عالمه مادر همیشه بدرقه راهش خواهد بود

کم جاست، سه سوته برپا میشود، سبک است و زور بچه بهش میرسد، تنوع رنگ و شکل دارد و برای بچه تکراری نمیشود. بعد از بازی کردن هم میشود دوباره به حالت اول برش گرداند و یک گوشه کیف یا ساک چپاند

خلاصه بگویم، در یک کلام این بادکنک جان میدهد برای سرگرم کردن بچه در مسافرت و مهمانی و توی ماشین و خلاصه هر جایی که برای برذن یک عالمه اسباب بازی محدودیت وجود دارد.


وقتی باب اسفنجی سوپ میخورد

همه چیز از آنجایی شروع شد که لثه های دخترک متورم و دردناک شد و خدجه غرغروی درونش ظهور کرد.

بد غذا شد و اشتهایش را از دست داد

هر روز کلی برایش آشپزی میکردم، سوپ و پوره و شیره گوشت و فرنی و حریره بادام و چه و چه میپختم و امیدوار بودم بلاخره میلش به یکی از آنها بکشد و کمی غذا بخورد

اما دخترک سرش را بر میگرداند و اگر هم اصرار میکردم، در نهایت آرامش و بی تفاوتی غذایش را پووووف میکرد و همه ش را روی سر و صورت من می پاشید.

لپ هایش آب شده بود و همیشه گرسنه بود و همین گرسنگی بداخلاقی اش را زیادتر میکرد

تا اینکه یک روز صبح وقتی دخترک همه صبحانه اش را روی صورتم پوووووووف کرد، فکری به سرم زد

باب اسفنجی و بره ناقلا را کنار دخترک نشاندم

به گردن هر کدام پیشبند بستم

قاشق دست گرفتم و به هر سه تایشان صبحانه خوراندم!

یک قاشق باب اسفنج، یک قاشق بره ناقلا یک قاشق دخترک بهاری

و این طور شد که دخترک بهاری صبحانه اش را با ذوق خورد و بعد از چند روز شکمش کاملا سیر شد و دوباره تبدیل شد به همان دخترک خوشحال و همیشه خندان و بازیگوش سابق

حالا هر روز صبحانه، ناهار، عصرانه و شام کلی مهمان دارم و باید برای یک جمعیت بیست سی نفره غذا بپزم و قاشق به دست توی دهن همه شان غذا بگذارم و حواسم باشد ماست بهشان بدهم و به تک تکشان آب تعارف کنم و لیوان نی دار را جلوی دهان همه شان بگذارم تا چند قلپ آب هورت بکشند

بپر بپر

من روی تخت دراز میکشم

دخترک روی شکمم مینشیند

بعد من خودم را تکان تکان میدهم و فنر تخت و من و دخترک هر سه با هم بالا پایین میپریم

همزمان آواز میخوانم و صدای جمیع اهالی محترم باغ وحش را از گلویم بیرون میدهم و دخترک قاه قاه میخندد و جیغ کشان دستهایش را به هم میکوبد

وقتی چند ثانیه توقف میکنم تا نفسی تازه کنم، پاهایش را - همان مدلی که اسب سوارها به شکم اسبشان میکوبند- به پهلویم میکوبد و با زبان بی زبانی میگوید: یالا بازم بپر بپر بازی کنیم مامانی

آن قدر این بازی بپر بپری به دخترک مزه میدهد که بعد از تمام شدنش تند تند ماچ آبدار به سر و صورتم میچسباند

پولتیک تازه من

تا پیش از اختراع این پولتیک، یکی از مصائب زندگی من وقتی بود که مجبور بودیم مسافتی را با ماشین طی کنیم

دخترک بهاری از ماشین سواری خوشش نمی آید و زود حوصله اش سر میرود. برای رفع حوصله سر رفتگی! این بانوی گرام، همیشه یک ساک پر از وسایل بازی  شامل انواع جغجغه و خرس و خر و خوک و اسب و گاو و قورباغه و سنجاب عروسکی را با خودمان همراه میکردم تا به محض روئت اولین نشانه های دال بر ظهور ناگهانی "خدجه غرغرو" آنها را جلوی دست دخترک بگذارم و سرش را گرم کنم

اما تازگی ها دخترک بهاری عادت زشتی پیدا کرده که البته یکی از مراحل رشد او به شمار می آید. خوشش می آید هر چیزی را که دست میگیرد، بعد از 3 ثانیه به دورترین نقطه ای که توانش را دارد پرتاب کند.

جنابان خرس و خر و خوک و اسب و گاو و قورباغه و سنجاب هم از این رفتار دخترک در امان نبودند و هر 3 ثانیه یک بار باید یکی شان را از زیر صندلی ها بیرون میکشیدم و فقط خدا میداند رفتن زیر صندلی های ماشینی که دارد توی خیابانهای سرشار از چاله و چوله ای که به جای سرعت گیر، یک چیزی شبیه به قله اورست وسطشان سبز شده راه میرود، چه قدر سخت و دشوار است. 

آن قدر در این راه زجر جسمی و روحی- به خاطر سایز جدیدم که به سختی زیر صندلی جایش میشود!- کشیدم که مجبور شدم به گردن جنابان خرس و خر و خوک و اسب و گاو و قورباغه و سنجاب "کش قیطانی رنگی" وصل کنم.

حالا جنابان فوق الذکر را مانند گردن بند می اندازم دور گردن دخترک بهاری

هر چه قدر هم که تلاش میکند، نمی تواند آنها را به جای خیلی دوری پرتاب کند و من وقت میکنم موقع ماشین سواری کمی هم به منظره های اطراف و مغازه ها و آدم ها نگاه کنم




چند روز بعد نوشت: وقتی چند کامنت اخطار دهنده حاوی مقادیر زیادی نگرانی از طرف دوستانم درباره این پست گرفتم، کلی به فکر فرو رفتم. هر جور که قضیه را بالا و پایین کردم دیدم در پولتیک تازه من هیچ مورد خطرناکی وجود ندارد. پس چرا دوستان این قدر ابراز نگرانی کرده اند؟

به این نتیجه رسیدم که من نوع کش مورد استفاده را بد توضیح داده ام. کشی که من با آنها جنابان فوق الذکر را به گردن بند تبدیل کردم اسمش کش قیطانی نیست! باید می نوشتم "کش ماسوره ای" که یک نوع کش بسیار نازک، زپرتی، نامقاوم و بی خطر است. 

دوستانم باز هم جای نگرانی وجود دارد؟

توی پرانتز نوشت: دوستان عزیزم به این نکته توجه کنید که من ذاتا یک موجود استرسی هستم که همیشه اول از همه موارد منفی و خطرزا و مورد دار! به ذهنم خطور میکند. با در نظر گرفتن این موضوع شاید کمی از مقدار نگرانی تان بابت من و دخترک کم شود:)

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

من و دخترک بهاری یک بازی جدید یاد گرفته ایم

کنار هم دراز میکشیم

من انگشتم را آهسته اهسته اما با سرعت روی لبش میزنم و او از گلویش صدا در میاورد

اینطوری

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

بعد هم هر دو قاه قاه میخندیم و توی بغل هم میرویم و نوک دماغهایمان را به هم می مالیم

یک بازی جدید

دخترکم مثل هر کودک 4 ماهه دیگر از چیزهای متحرک خوشش می آید و از تکان خوردن آنها کلی به وجد می آید و خودش را نیز میجنباند

این بازی مخصوص ساعات شیر خوردن او در روزهاست

همین طور که او کنار من دراز کشیده و دارد با لذت شیر میخورد، من دست آزادم را توی هوا میچرخانم و انگشتهایم را جوری تکان میدهم که بلرزد.

دخترک نگاهش به دستهای لرزان و متحرک من که بالای سرش دارد بال بال میزند می افتد و کلی سرش گرم میشود و ذوق میکند. ذوق زدگی اش آن قدر شدید است که تند و تند با آب دهانش حباب تولید میکند و به اطراف می پاشد

گاه دیده شده که با بالا آوردن شکمش سعی کرده از جا بپرد و آن چیز جنبان را در هوا بقاپد و آن را مال خودش کند

این چیز گردان، بسته به اینکه من چه صدایی از گلویم در بیاورم، ماهیتش فرق میکند.

گاه یک جوجه کلاغ است که دارد مادرش را صدا میکند تا به او کرم بدهد و بخورد، گاه نیز یک مرغ دریایی است که دم غروب دارد کنار دریا جیغ میکشد و این طرف و آن طرف پرواز میکند. گاهی نیز یک لک لک پا دراز است که بقچه به منقار گرفته و دارد یک نی نی را پیش مامان و بابایش میبرد

البته دخترک ورژن هلیکوپتری این دست جنبان و لرزان را بیشتر دوست دارد. مخصوصا اگر از آن بالا برایش دست تکان بدهد