دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

تجربه های مادرانه 5

مادر یک بچه۲۵ماهه میتواند شادمان و شاکر باشد و مانند دوران بی بچگی, راحت و آسوده و عمیق بخوابد.زیرا بچه۲۵ماهه اش کل شب را توی تخت خودش میخوابد و دیگر از هر ده دقیقه یک بار بیدار شدن و پیش پیش لالا کردن و شیشه شیر توی دهن بچه گذاشتن(در دوران۱۸ماهگی)خبری نیست.

تجربه های مادرانه 4

بچه۱۸ماهه نسبت به پرنده ها و سگها و گربه ها و مورچه ها و مگسها و پشه ها و کلیه حشرات و جانوران توجه نشان میدهد.اما فقط به دلیل اینکه این"چیزها" خیلی جالب تکان میخورند. بچه۲۵ماهه اما با همه این"چیزها"ی تکان خورنده دوست میشود.با آنها حرف میزند. غذایش را به مگسها تعارف میکند, از کفشدوزک میپرسد که خانه ش کجاست, با گربه های خیابانی چاق سلامتی میکند, شیر پاکتی اش را جلوی سگها می اندازد و تاکید میکند با نی بخور.به پشه ها خیلی دوستانه تذکر میدهد که من را نخورید,دردم می آید.

تجربه های مادرانه 3

بچه۲۵ماهه حدود یازده برابر بیشتر از بچه۱۸ماهه علاقه به سواری گرفتن از آدم بزرگها دارد و به محض رویت یک پای آویزان از مبل و صندلی,یا یک پشت بیکار که به جایی تکیه نداده است, دوان دوان خودش را به سوژه(قربانی) میرساند و یک دل سیر سواری میگیرد.

تجربه های مادرانه 2

بچه۲۵ماهه به حدی از استنباط و تحلیل میرسد که متوجه نکات طنز توی کارتنها و برنامه های تلویزیونی مخصوص خودش میشود و قاه قاه میخندد.

تجربه های مادرانه 1

بچه۱۸ماهه,به غایت کله شق و گلاب به رویتان زبان نافهم است.همین بچه وقتی به۲۵ماهگی میرسد, نشانه هایی از خود بروز میدهد که میتوانی امیدوار باشی دارد به یک انسان فهمیده و منطقی تبدیل میشود که میتواند احساسات اطرافیانش را درک کند و رفتار مناسب نشان دهد.

چرا باب اسفنجی توقیف شد 4


آقای خرچنگ مالدوست حساب کتاب میکند و میبیند سود این ماه، 3 دلار از ماه قبل کمتر شده. به هول و ولا می افتد که چکار کند تا سودش بیشتر شود. تصمیم میگیرد از باب اسفنجی و آقای خرچنگ به خاطر اینکه لطف کرده و گذاشته تا در رستورانش کار بکنند پول بگیرد. باب اسفنجی ساده دل قبول میکند و میگوید: همبرگر عشق منه. من حاضرم تا آخر عمر به خاطر اینکه منو به عشقم رسوندید بهتون پول بدم آقای خرچنگ. آقای اختاپوس ژرف اندیش سعی میکند باب اسفنجی را متوجه سو استفاده آقای خرچنگ بکند. به باب اسفنجی میگوید که آقای خرچنگ حقوق اولیه و بدیهی کارگری ما را رعایت نمیکند. بنابراین برای رسیدن به حقوقمان اعتصاب میکنیم و آنقدر سرش می ایستیم تا پایه های ظلم و ستم تجارت فاسدآقای خرچنگ را از ریشه قطع کنیم.
باب اسفنجی تحت تاثیر حرفهای آقای خرچنگ قرار میگیرد و از هیجان اعتصاب کرن استقال میکند. منتها چون کلا اصل موضوع را نگرفته، مدام گند میزند. تا جاییکه روی پلاکارد اعتراضی خودش مینویسد: خرچنگ دوستت داریم. و آنقدر خرابکاری میکند که اختاپوس به او میگوید: تو یک اعتصاب کننده افتضاح هستی باب اسفنجی.
وسط هرج و مرج صورت رفته در بیکینی باتم؟باتن؟ و شروع اعتصاب ها و اعتراضهای خیابانی، آقای خرچنگ از فرصت پیش آمده به نفع خودش استفاده میکند و همه شهروندان بیکینی باتن؟باتم؟ را داخل رستوران دعوت میکند تا همبرگر بخورند و خستگی اعتصاب را از تن بیرون بکنند و شهروندان هم که تا یک دقیقه قبل در مقابل آقای خرچنگ، علیهش شعار اعتراضی میدادند، خوشحال میشوند و دوان دوان داخل رستوران میروند.
اختاپوس در تنهایی به فکر چاره می افتد تا راهی پیدا کند و شغلش در رستوران خرچنگ را پس بگیرد. اما باب اسفنجی همچنان به اعتصابش و هرج و مرج و شعار دادن ادامه میدهد. خرچنگ و اختاپوس دیدار خصوصی میکنند و دور از چشم اعتصاب کننده ها به تفاهم دوجانبه دست پیدا میکنند و به هم دست میدهند. در آن سو باب اسفنجی که سخت در جو اعتصاب و اعتراض غرق شده، رستوران خرچنگ را نابود میکند. میزها و صنلیها را میشکند. دیوارها را خراب میکند و ....در آخر، باب اسفنجی که هنوز هم نفهمیده ماجرای اعتصاب و اعتراض چه بوده به عنوان یک خرابکار معرفی میشود و در ازای ویرانی هایی که به بار آورده، موظف میشود تا آخر عمرش بدون حقوق در رستوران خرچنگ کار بکند(بیگاری بدهد

چرا باب اسفنجی توقیف شد 3

( این یک یادداشت قدیمی اس که تازه منتشر شده)

روز ولنتاین است.باب اسفنجی به دوستانش در بیکینی باتم؟باتن؟هدیه میدهد.اما چون پاتریک (که او هم یک پسر است) برایش یک دوست معمولی نیست,تصمیم میگیرد سورپرایزش کند تا خیلی خوشحال شود و به او افتخار کند
از سندی سنجاب کمک میگیرد و قرار بر این میشود که توی شهربازی,وقتی باب اسفنجی حرفهای قشنگ به پاتریک زد, سر و کله سندی پیدا شود و بالن بزرگ شکلاتی که سورپرایز باب اسفنجی برای پاتریک است را بیاورد تا باب اسفنجی آن را به پاتریک هدیه دهد.

سندی وسط عملیات، توسط عروسهای دریایی لجباز دچار مشکل میشود و نمیتواند طبق نقشه عمل کند. باب اسفنج و پاتریک در شهربازی هستند و پاتریک منتظر هدیه باب اسفنجی است. باب اسفنجی میخواهد اوضاع را مرتب کند و سعی میکند با گفتن اینکه" کادوی ولنتاینم به تو یه دست دادن محکمه"، پاتریک را از انتظار در بیاورد.

پاتریک ناراحت میشود و میگوید: من فکر میکردم برای تو یه دوست خاص هستم نه یه دوست معمولی. تو فقط میخوایی به من دست بدی؟

البته سرانجام سندی موفق میشود از دست عروسهای دریایی لجباز فرار کند و بالن شکلاتی را به شهر بازی بیاورد. پاتریک شگفت زده و سورپرایز میشود و میگوید: مطمئن بودم برای تو فقط یه دوست معمولی نیستم باب افسنجی جونم:)

بابا جان مملکت اسلامیه.چه معنی میده دوتا پسر اونم از نوع چلمن, اینقدر عشقولانگی بکنند و روز ولنتاین برای سورپرایز کردن هم نقشه بکشن؟:-) رعایت کنید.خانواده تو ماشین نشسته:-)))

چرا باب اسفنجی توقیف شد 2

پاتریک و باب اسفنجی یک نوزاد صدف دریایی پیدا میکنند.دلشان به حال صدف کوچولو میسوزد.میاورندش خانه و تصمیم میگیرند بزرگش کنند. بعد به این نتیجه میرسند بچه هم پدر میخواهد هم مادر!ولی آنها هر دوشان پسر هستند. یعنی صدف کوچولویشان به جای ی پدر و مادر، دوتا پدر دارد. تصمیم میگیرند که یکی پدر و دیگری مادر صدف بشود.
پاتریک میگوید من باباش میشم.باب اسفنجی هم با پوشیدن یک دامن نقش مامان صدف را بر عهده میگیرد.
پاتریک مثل یک پدر وظیفه شناس روزها میرد سرکار تا برای خانواده کار کند.باب اسفنجی تازه مادر شده هم نقش زنهای خانه دار را بازی میکند و سرگرم بچه و زندگیست و شبها که پاتریک می آید هی به جانش غر میزند که بچه امروز خیلی کثیف کرد و خسته شدم بس شستم و جمع کردم و من به یه استراحت نیاز دارم و ...پاتریک هم که در نقش پری- همسری غرق شده باب اسفنجی را دلداری میدهد که آره حق داری. تو به یه استراحت نیاز داری عزیزم. فردا زودتر میام و بچ رو نگه میدارم تا تو استراحت بکنی
البته هردو میگویند"مثلا" این کارها را میکنند تا بچه شان دچار کمبود نشود و فکر نکند که در خانواده ای غیر طبیعی زندگی میکند:-)
این قسمت من را عجیب یاد مساله ازدواج همجنس گرایان و بحث بر سر حق داشتن یا نداشتن فرزند خوانده برای زوجهای همجنس گرا انداخت:-)
و البته در مملکتی که رییس جمهور سابقش علنا اعلام میکند,در ایران همجنس گرا نداریم, نشان دادن کارتنی که در آن دو پسر,سرپرستی یک بچه را به عهده میگیرند, مصداق بارز"القای مفاهیم ضد ارزشی"است:-)

چرا باب اسفنجی توقیف شد 1

( این یک یادداشت قدیمی است که تازه منتشر شده)

بعد از اینکه خبر رسید پخش کارتن باب اسفنجی به دلیل"القای مفاهیم نامناسب و ضدارزشی"از شبکه های داخلی ممنوع شده, کنجکاو شدم کارتن را ببینم.دست بکار شدم و همه قسمتهایش را دانلود کردم(خداوند مرا بخاطر رعایت نکردن حق کپی رایت ببخشاید:-)
حالا روزها با هشتاد و پنج سانتی مینشینیم و آلاسکا به دست باب اسفنجی میبینیم و تازه میفهمم که چرا پخش این کارتن از شبکه های داخلی ممنوع شده!
در قسمتی که امروز دیدیم, آقای خرچنگ مال دوست حساب کتاب میکند و میبیند سود حاصل از رستوران چندان جالب نیست

فکری به سرش میزند. به باب اسفنجی و پاتریک میگوید جلوی در رستوران خرچنگ, چاه بکنند و اسمش را "چاه جادویی آرزوها" بگذارند و به اهالی بیکینی باتم ؟باتن؟بگویند که این چاه آرزوهایشان را برآورده میکند. فقط کافیست توی چاه پول بیندازند!


باب اسفنجی را هم تحت عنوان"ارتقای مقام" وا میدارد توی چاه برود و آروزهای مرم را بشنود، بعد یواشکی آنها را براورده کند و پولهایی که توی چاه می انداند را هم جمع کند.

اختاپوس بدقلق و نچسب حرص خوران فریاد میزند:آقای خرچنگ این کار سو ءاستفاده از احساسات مردمه.چاه جادویی آرزوها وجود نداره!هیچ چاهی هیچ آرزویی رو برآورده نمیکنه!!!شما دارید از مردم سو استفاده میکنید!


چقدر این چاه جادویی آرزوها آشنا به نظر میرسد!

آکواریوم

همچنان که سر مبارکم داره از درد میترکه و دل و روده همایونیم از شدت تهوع ناشی از درد در حال پوکیدنه,سرکار خانوم هشتاد و پنج سانتی بساط نقاشی رو میاره و روی تخت میریزه.
بهم میگه ماهی بکش. میکشم. میگه مامانشم بکش.میکشم.حالا باباش. یه بابای سبز هم میکشم.باز میگه براش داداشی بکش.میکشم.میگه خاااایر هم بکش.برای ماهیش خواهر هم میکشم.میگه بابوزورگ هم بکش.میکشم.ماندوزورگ.مامان بزرگ ماهی رو هم میکشم. یکم فکر میکنه و میگه عموووو.عمو هم میکشم.بعد میگه عمه بکش.عمه هم میکشم.یادش میوفته به محیا.میگه محیییی.محی رو هم میکشم.
باز یکم فکر میکنه و یاد دوستای مهدش میوفته.آریو و بنیامین و یکتا و سهیل که همه شون هم ماهی هستن و میکشم
نشون به اون نشون که با این حالم۲۳تا ماهی رنگی رنگی کشیدم.البته تا این لحظه.امکان افزایش آمار هم وجود داره
تخت نیست که.ماشالا آکواریوم شده.برم مایو بپوشم

من آمده ام وای وای

بعد از مدتها یادم آمد وبلاگی دارم و باید آپ دیتش کنم

دغدغه ها و دلمشغولیهای این مدت آن قدر زیاد بود که کلا وبلاگ عزیزم را فراموش کرده بودم

میخواهم باز هم بیایم و بنویسم

قصد دارم پستی مبسوط درباره تربیت بچه ها بدون اعمال نظرات مذهبی بنویسم( الان خیلی ها رگ گردنشان کلفت میشود)

می آیم...