-
یک شب خیلی معمولی در خانه خیلی معمولی ما
دوشنبه 17 آبان 1395 11:35
اسم این عروسکه چیه؟ جواب:" اسب آبی ". اگه اسب آبیه چرا زرده؟ مگه اسب آبی زرد هم داریم؟ چرا بهش نمیگیم اسب زردی؟ اگه تو آب زندگی میکنه چرا رنگش آبی نشده؟ اسب آبی آبی هم داریم؟ بچههای اسب آبی آبیکمرنگ میشن؟ اسب آبی صورتی هم داریم؟ دخترای اسب آبی صورتی میشن؟ اسب آبی همون اسب دریاییه؟ چرا اسب آبی با اسب...
-
لطفا دزد نباشید!
یکشنبه 16 آبان 1395 16:47
جناب آقا/ سرکار خانم دزد خیلی وقیحانه هست که از مطالب وبلاگ من، بدون ذکر منبع، برای سایتت و کانال تلگرامت استفاده میکنی. متاسفانه چون منبع نوشته رو حذف میکنی کارت هیچ اسمی به جز دزدی نداره حداقل شعور داشته باش و در مطالب دزدی دخل و تصرف نکن شما حق نداری اسم بچه من که اینجا با عناوینی مثل :هشتاد و دو سانتی: و.... صدا...
-
من غر میزنم. پس هنوز زنده ام
دوشنبه 3 آبان 1395 12:24
دفتر به جای جدید منقل شده. همه توالتهای هر 3 طبقه فرنگی است و با اینکه دستمال و کاور یکبار مصرف هم هست، هر بار با عذاب و چندش میروم دستشویی. آخر یکی نیست بگوید باباجان ما ایرانیها به این چیزها عادت نداریم دستشویی فرنگیهایمان فقط توی خانههایمان هست و عین مسواکمان شخصی است. حتی منزل کسی هم میرویم، سعی میکنیم از...
-
بازگشت به زندگی
شنبه 3 مهر 1395 11:41
بوهای خوبی میآید که میگوید زندگی دارد مثل گذشته روی غلتک میافتد. جدایی نادر از سیمین را دیدم و طوفان آمد و زندگیم زیر و زبر شد و من بچه به بغل در کولاک و طوفان تاب آوردم، پوشک کثیف عوض کردم، شیر در شیشه پستانک ریختم و روزی سه مرتبه کولیکسید در آن دهان کوچک همیشه غران چکاندم و یادم نرفت که ویتامین آ.د و آهن به او...
-
پری دریایی
شنبه 29 خرداد 1395 16:44
دستات بوی پری دریایی میده! اظهارات 92 سانتی بهاری خطاب به من
-
تناسخ مفتضحانه مامان:)
شنبه 29 خرداد 1395 13:05
میگه: مامان یادته خیلی قدیما تو ببعی بودی؟ توی صحراها علف میخوردی و بازی میکردی؟ هی همش بع بع میکردی؟ خیلی مثلا عادی و ریلکس میگم: مگه تو یادته؟ میگه: آره. من اون موقع ها آدم بودم. خیلی باهات مهربون بودم. باهات بازی میکردم :))
-
قصه دختر آلبالویی
شنبه 29 خرداد 1395 13:02
بابا یادته اومدی مغازه منو خریدی؟ من آلبالو بودم. توی آلبالوها نشسته بودم. تو منو 80 تومن خریدی. مامان خونه منتظرت بود. تو اومدی خونه. مامان آلبالوها رو خورد. من رفتم توی شکمش. بچه شدم. بزرگ شدم. بعد دنیا اومدم. راوی: 92 سانتی بانو
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 فروردین 1395 13:04
تازه از مهد برگشته ایم. دست و رویش را شسته ام و تند و تند و زبر و زرنگ دارد شلوارش را در می آورد، جورابها را توی هم می پیچاند و موهایش را باز میکند.میگویم: جورابت کثیفه دخترم. جورابها را همان جور گوله شده میبرد توی ماشین لباسشویی می اندازد. شیر را از یخچال در می آورم. میپرسم: امروز چطور بود؟ از کشوی لباسش شلواری...
-
خوشبخت بشو. باشه؟
چهارشنبه 25 فروردین 1395 13:40
میدانم برای این سوال خیلی زود است و اساسا سوال چندان مناسبی هم نیست. اما وسوسه میشوم و همین طور که دارم پوست سیب زمینی های آب پز را میگیرم میپرسم: 92سانتی مامان. دوست داری بزرگ که شدی چکاره بشی؟ همین جور که روی میز نشسته و با چنگال، مرغهای ریش ریش شده و نخود فرنگیها و خیارشورهای نگینی را شلخته به هم میریزد و به خیال...
-
بحران جیش و پی پی و از هر دری سخنی
سهشنبه 24 فروردین 1395 14:52
خیلی وقت است اینجا را یادم رفته. یعنی نه اینکه یادم رفته باشدها! اینستاگرام و فیسبوک به لطف گوشی های اندروید، دم دست تر شده اند. تایپ با گوشی سخت تر است و آلبالو هم مدتها شارژرش خراب بود و ....این بود که اینجا سوت و کور افتاده بود. مدتها از روزی که اینجا را ساختم میگذرد. به گمانم یک ماهه تو را حامله بودم! حالا اما تو...
-
....
سهشنبه 24 فروردین 1395 14:19
ییتا بچه دیگه بیاریدون توصیه تازه همسایه بالایی به من:-/ واقعا چرا به ذهن خودم نرسیده بود ییتا بچه دیگه بیارم! حتی دوتا دیگه! یا سه و چهار و پنج تای دیگه!
-
فرشته کوچک من
سهشنبه 24 فروردین 1395 14:17
میگه: مامان به نظرت من کی بال در میارم؟ میگم: آدمها هیچ وقت بال در نمیارن میگه: ولی من بال در میارم.چون میخوام پرواز کنم !!!!
-
دخترکی با موبایلی در دست....
سهشنبه 24 فروردین 1395 14:16
دیده که من شبا با موبایل میرم تو تخت( کتاب میخونم بخخخخدا) حالا چند شبه موقع خواب،حتما باید با موبایل «باب استنجی» زرد خودش بره تو تخت. اگر زبونم لال موبایل« باب استنجی» دم دست نبود، کل اهالی خونه باید بسیج بشیم و این جناب زردرنگ بی ریخت بدصدا رو از زیر مبل یا پشت کابینت یا توی کشوی لباسها یا حتی اگر در ثریا باشد،...
-
بحران ماهی مرده
سهشنبه 24 فروردین 1395 14:13
ماهی۹۲سانتی مرد. بچه ۳ساله درکی از مرگ نداره و نمیشه خیلی منطقی درباره ش بابچه صحبت کرد. ناچار گفتم چون عید دیگه تموم شده،مامان ماهی میاد دنبالش که اونو ببره خونهشون.سال دیگه عید بازم ماهی کوچولو رو میاره که عید پیشمون باشه. شب وقتی۹۲سانتی خوابید، ماهی مرده رو انداختم تو سطل زباله. حالا از صبح داره میپرسه: اسم مامان...
-
تجربه های مادرانه 5
یکشنبه 14 تیر 1394 18:00
مادر یک بچه۲۵ماهه میتواند شادمان و شاکر باشد و مانند دوران بی بچگی, راحت و آسوده و عمیق بخوابد.زیرا بچه۲۵ماهه اش کل شب را توی تخت خودش میخوابد و دیگر از هر ده دقیقه یک بار بیدار شدن و پیش پیش لالا کردن و شیشه شیر توی دهن بچه گذاشتن(در دوران۱۸ماهگی)خبری نیست.
-
تجربه های مادرانه 4
یکشنبه 14 تیر 1394 17:59
بچه۱۸ماهه نسبت به پرنده ها و سگها و گربه ها و مورچه ها و مگسها و پشه ها و کلیه حشرات و جانوران توجه نشان میدهد.اما فقط به دلیل اینکه این"چیزها" خیلی جالب تکان میخورند. بچه۲۵ماهه اما با همه این"چیزها"ی تکان خورنده دوست میشود.با آنها حرف میزند. غذایش را به مگسها تعارف میکند, از کفشدوزک میپرسد که خانه...
-
تجربه های مادرانه 3
یکشنبه 14 تیر 1394 17:59
بچه۲۵ماهه حدود یازده برابر بیشتر از بچه۱۸ماهه علاقه به سواری گرفتن از آدم بزرگها دارد و به محض رویت یک پای آویزان از مبل و صندلی,یا یک پشت بیکار که به جایی تکیه نداده است, دوان دوان خودش را به سوژه(قربانی) میرساند و یک دل سیر سواری میگیرد.
-
تجربه های مادرانه 2
یکشنبه 14 تیر 1394 17:58
بچه۲۵ماهه به حدی از استنباط و تحلیل میرسد که متوجه نکات طنز توی کارتنها و برنامه های تلویزیونی مخصوص خودش میشود و قاه قاه میخندد.
-
تجربه های مادرانه 1
یکشنبه 14 تیر 1394 17:57
بچه۱۸ماهه,به غایت کله شق و گلاب به رویتان زبان نافهم است.همین بچه وقتی به۲۵ماهگی میرسد, نشانه هایی از خود بروز میدهد که میتوانی امیدوار باشی دارد به یک انسان فهمیده و منطقی تبدیل میشود که میتواند احساسات اطرافیانش را درک کند و رفتار مناسب نشان دهد.
-
چرا باب اسفنجی توقیف شد 4
یکشنبه 14 تیر 1394 17:55
آقای خرچنگ مالدوست حساب کتاب میکند و میبیند سود این ماه، 3 دلار از ماه قبل کمتر شده. به هول و ولا می افتد که چکار کند تا سودش بیشتر شود. تصمیم میگیرد از باب اسفنجی و آقای خرچنگ به خاطر اینکه لطف کرده و گذاشته تا در رستورانش کار بکنند پول بگیرد. باب اسفنجی ساده دل قبول میکند و میگوید: همبرگر عشق منه. من حاضرم تا آخر...
-
چرا باب اسفنجی توقیف شد 3
یکشنبه 14 تیر 1394 17:53
( این یک یادداشت قدیمی اس که تازه منتشر شده) روز ولنتاین است.باب اسفنجی به دوستانش در بیکینی باتم؟باتن؟هدیه میدهد.اما چون پاتریک (که او هم یک پسر است) برایش یک دوست معمولی نیست,تصمیم میگیرد سورپرایزش کند تا خیلی خوشحال شود و به او افتخار کند از سندی سنجاب کمک میگیرد و قرار بر این میشود که توی شهربازی,وقتی باب اسفنجی...
-
چرا باب اسفنجی توقیف شد 2
یکشنبه 14 تیر 1394 17:52
پاتریک و باب اسفنجی یک نوزاد صدف دریایی پیدا میکنند.دلشان به حال صدف کوچولو میسوزد.میاورندش خانه و تصمیم میگیرند بزرگش کنند. بعد به این نتیجه میرسند بچه هم پدر میخواهد هم مادر!ولی آنها هر دوشان پسر هستند. یعنی صدف کوچولویشان به جای ی پدر و مادر، دوتا پدر دارد. تصمیم میگیرند که یکی پدر و دیگری مادر صدف بشود. پاتریک...
-
چرا باب اسفنجی توقیف شد 1
یکشنبه 14 تیر 1394 17:48
( این یک یادداشت قدیمی است که تازه منتشر شده) بعد از اینکه خبر رسید پخش کارتن باب اسفنجی به دلیل"القای مفاهیم نامناسب و ضدارزشی"از شبکه های داخلی ممنوع شده, کنجکاو شدم کارتن را ببینم.دست بکار شدم و همه قسمتهایش را دانلود کردم(خداوند مرا بخاطر رعایت نکردن حق کپی رایت ببخشاید:-) حالا روزها با هشتاد و پنج سانتی...
-
آکواریوم
یکشنبه 14 تیر 1394 17:42
همچنان که سر مبارکم داره از درد میترکه و دل و روده همایونیم از شدت تهوع ناشی از درد در حال پوکیدنه,سرکار خانوم هشتاد و پنج سانتی بساط نقاشی رو میاره و روی تخت میریزه. بهم میگه ماهی بکش. میکشم. میگه مامانشم بکش.میکشم.حالا باباش. یه بابای سبز هم میکشم.باز میگه براش داداشی بکش.میکشم.میگه خاااایر هم بکش.برای ماهیش خواهر...
-
من آمده ام وای وای
جمعه 12 تیر 1394 12:00
بعد از مدتها یادم آمد وبلاگی دارم و باید آپ دیتش کنم دغدغه ها و دلمشغولیهای این مدت آن قدر زیاد بود که کلا وبلاگ عزیزم را فراموش کرده بودم میخواهم باز هم بیایم و بنویسم قصد دارم پستی مبسوط درباره تربیت بچه ها بدون اعمال نظرات مذهبی بنویسم( الان خیلی ها رگ گردنشان کلفت میشود) می آیم...
-
khersoos
دوشنبه 17 فروردین 1394 11:46
khersoos چیست؟ ترکیب خرس و خرگوش میشود خرسوس یکی از عروسکهای دخترک که در واقع یک خرگوش سقید و توپول است اما گوشهایش به قدر کافی - آن طور که مورد پسند بانو دخترک بهاری واقع شود- دزار نیست، شده خرسوس( hkersoos)
-
دختر شیرین من
دوشنبه 17 فروردین 1394 11:41
آنهایی که مو فرکره اند میدانند که باید وقتی موها خیس است، سر را به پایین خم کرد و به موها موس زد تا فرها خوشگل بایستد داشتم موهای تازه فر شده ام را موس میزدم دخترک بهاری آمد توی اتاق با تعجب و هیجان نگاه به کله فرفریم کرد و همینطور که با حیرت- انگار که دارد به ناخنهای یک کروکدیل دست میزند- به موهایم دست میزد پرسید:...
-
بهار...
سهشنبه 26 اسفند 1393 20:59
نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش بحال روزگار...
-
دیالوگهای ماندگار
دوشنبه 6 بهمن 1393 16:43
من: بابای پاییزی، نخود چیتی که توی آبگوشت نمیریزن. باید نخود سفید جاش میریختی. بابای پاییزی: خودم میدونم نخود سفید برای آبگوشته ولی نداشتیم. مجبور شدم نخود چیتی بریزم. من: اتفاقا نخود سفید هم داشتیم. توی اون ظرف ته کابینته. بابای پاییزی: نه اونا نخود سفید نیستن که. نخود چشم بلبلی هستن. ناسلامتی روی هم 36 سال هم درس...
-
83 سانتی خانه ماو قسمت دوم
سهشنبه 9 دی 1393 01:14
83 سانتی خانه ما دانا شده روز به روز دارد بر دانش عمومی اش می افزاید و مدام در حال غافلگیر شدن هستم در حیطه خوردنی ها: انار و انگور و موز و سیب و خیار را کاملا میشناسد. انار با تشدید روی حرف ن میوه محبوبش هست. از کنار میوه فروشی که رد میشویم هیجان زده میشود و اسم میوه ها را فریاد میزند و دست و پا میکوبد و میرقصد. وقتی...