ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
بوهای خوبی میآید که میگوید زندگی دارد مثل گذشته روی غلتک میافتد. جدایی نادر از سیمین را دیدم و
طوفان آمد و زندگیم زیر و زبر شد و من بچه به بغل در کولاک و طوفان تاب آوردم، پوشک کثیف عوض کردم، شیر
در شیشه پستانک ریختم و روزی سه مرتبه کولیکسید در آن دهان کوچک همیشه غران چکاندم و یادم نرفت که
ویتامین آ.د و آهن به او بخورانم. کمکم طوفان آرام شد. کشوی پوشکها خالی ماند، پستانک به تاریخ پیوست و
به یاد آوردم شبها میتوان بدون هزار بار بیدار شدن، تا صبح خوابید. طوفان بعد از حدود 5 سال فروکش کرد و
پای بساط فروشنده نشستم و شاید خیلی بیشتر از تمام کسانی که روی صندلیهای پشت سرم نشسته
بودند و طوفانزده نشده بودند، لذت بردم....
خدا رو شکر
:))