دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

اولین دیدار ما

امروز روز خاصی بود

روزی که با یک دلهره شروع شد و آخرش با یک آسودگی خاطر و البته مثانه ای پر از ادرار تموم شد

امروز همون روزی بود که برای اولین بار وقت سونوگرافی داشتم

گرچه چیزی که میخواستم و دنبالش بودم دیده نشد, اما از خیلی از جهات خیالم آسوده شد


ترس از اینکه تو یک جایی بیرون از خونه امن خودت باشی کابوس این روزها و شب های من بود

ولی خدا رو شکر که سر جای خودت نشسته بودی

هنوز برای شنیدن صدای قلب کوچولوت زود بود و باید دو هفته دیگه باز هم دکتر بریم تا صدای قشنگ قلبتو بشنویم

تو الان دقیقا 5 هفته و 4 روزته و همش 16 میلیمتر هستی!

زودتر بزرگ بشو

باشه؟

دیشب پدر مهربونت خوابتو دید که موهای خرمایی فرفری داشتی:)


قول بده که دو هفته دیگه صحیح و سالم باشی و ما با شنیدن صدای قلبت احساس خوشبختی کامل کنیم


هنوز در برابر مسئولیت های مادری گیج هستم

از مادری چیزی جز تهوع‌های گاه به گاه و دل درهای خفیف و بی حوصلگی حس نمیکنم

برای همینه که سردرگم به نظر میام:)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد