دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

زنی تنها در آستانه فصلی سرد...

این روزها به شدت احساس تنهایی میکنم

دلیلش هم ساده است

مشابه حس مادرانه‌ای که در من ایجاد شده، گویا هنوز در پدر بچه ایجاد نشده

 

اصولا چنین به نظر میرسد که مردها تا چیزی را با چشم نبینند، به وجودش ایمان ندارند.

اگر بخواهیم این فرضیه را قبول کنیم، مشخص می‌شود چرا آمار مردهایی که نماز می‌خوانند و به وحدانیت الهی ایمان دارند کمتر از گروه زن‌ها است!

 

در زمینه بارداری هم همین طور به نظر می‌رسد

انگار یه جنین کوچولوی 16 میلیمتری برای پدرها تقریبا مساوی با هیچ به حساب می‌آید و قطعا که هیچ حس مسئولیت و احساس لطیف پدرانه را درونشان بر نمی‌انگیزد

 

پدر بچه نمی‌تواند هضم کند چرا ساعت‌های بیشتری به خواب توی تخت یا ول شدن روی مبل جلوی تلویزیون احتیاج دارم

 

و یا اینکه چرا او مجبور شده توی دست شویی و حمام مایع جرم گیر بریزد و برای اولین بار در تاریخ زندگی مشترک، سرویس بهداشتی را نظافت کند

 

پدر بچه هنوز سر در نمی‌آورد چرا تلاشی برای غذا پختن نمی‌کنم و به نظرش مسخره می‌آید که یک بچه 16 میلی‌متری بتواند حالت تهوع و بیزاری از غذا ایجاد کند

 

پدر بچه نمی‌تواند بفهمد چرا باید تا پایان 3 ماه از جشن‌های شبانه اتاق خواب چشم بپوشد و به نظرش پزشک مربوطه زیادی دارد سخت می‌گیرد و اصلا به فکر او نیست!

 

پدر بچه هنوز نمی‌داند جارو برقی کشیدن فرش‌ها یا دستمال نمدار کشیدن پارکت‌ها " کار سنگین" به حساب می‌آید و از الان برای آخر هفته بعد برنامه مسافرت چیده و اصلا سر در نمی‌آورد چرا مسافرت برای زن باردار مضر است

 

پدر بچه از این همه تغییرات ناگهانی که در زندگی‌مان ایجاد شده حیرت کرده! سردرگم شده و هنوز نتوانسته خودش را با شرایط جدید وفق دهد

 

اینک

من

زنی تنها در آستانه فصلی سرد

 

امیدوارم به زودی کودک کوچولوی 16 میلیمتری‌ام رشد کند، بزرگ شود و حرکت‌‌ها و جست و خیزهایش درون شکمم احساس شود

 

می‌دانم تازه آن وقت است که خیلی از ابهامات پدر بچه بر طرف می‌شود و می‌فهمد موجودی که دارد با چشمهایش می‌بیند و با دست‌هایش حس می‌کند چیزی جز حقیقت مطلق نیست

 

آن وقت است که او هم سرشار از حس پدرانه می‌شود...

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
نیمفادورا چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 16:18 http://www.nimfadora.persianblog.ir

واقعاً؟ آخه پس چرا من نمی دونستم؟ بسیار بسیار مبارکه.
مردها کلاً چیز زیادی از زندگی نمی فهمن خواهرررر

نسیم چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 16:20

عزیزکم..مامان کوچولو...امیدوارم کوچولوی 16 میلیمتریتو صحیح و سالم تو بغلت بگیری...

در ضمن مطمئن باش بابای کوچولو هم زود میفهمه که بابا شده و دنیایی از مسئولیتهای شیرین رو دوششه نگران نباش...

mary چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 17:07


این منم دارم میگم چرا زودتر خبر خوش ندادى



بازم این منم میگم مبارک باشه و روزهاى خیلى خوبى در پیش باشه


اینم منم
دارم میگم مرسی عزیزم

مریم چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 17:49 http://zendegeam.blogfa.com/

همه تون واسه من مرموز بازی در میاریدا

توی کی مامان شدی که که نی نیت 16 میلیمتر شده؟
هان؟

مبارک باشه به شادی هر سه در کنار هم روزگار بگذرونید

راستی لینکت کنم یا نه؟

مریم
امروز تازه بچه ها فهمیدن:)
نی نی 16 میلیمتری هنوز 7 هفته اش نشده:)


مرسی عزیزم
لینک هم بکن:)

اتنا چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 17:52

تبریکات صمیمانه من رو حالا به صورت رسمی إبلاغ میشه رو دریافت کنین. زودتر اونچه فکرش رو کنین حس و لذتش هم میاد کوچولوی ١٦ میلیمتری.

من هم به صورت رسمی تشکرمو ابلاغ میکنم:)

امیدوارم زودتر حداقل 16 سانتی بشه!

روزهای روشن جمعه 21 مهر 1391 ساعت 21:02

شما اصلا هم زنی تنها در آستانه فصلی سرد نیستی .. شما یک زن با شهامتی که داری به یکی از مقدس ترین موجودات عالم تبدیل میشی ... فقط یه کم باید بیشتر صبور باشی ..

صبر!!

چه قدر این روزها بهش نیاز دارم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد