دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

مینویسم که یادم نره

این یاد داشت صرفا شخصی است

تنها انگیزه ام برای نوشتن این پست اینه که بعضی چیزها رو هرگز از یاد نبرم

اسمش هر چیزی میتونه باشه

غر غرهای ناشی از تغییر سطح هورمونهای بدن به خاطر بارداری, سو تفاهم, بدبینی یا هر چیز دیگه

مهم اینه که بعضی چیزها رو هرگز نباید از یاد ببرم

مینویسم که یادم نره

 

هزار بار بهت گفتم اما عبرت نمیگیری

همه آدمها مهربان و خوش طینت نیستن

سعی کن بفهمی. حداقل در آستانه 25 سالگی اینو بفهم

 

اینو هزار بار تجربه کردی

اما این قدر به صورت ابلهانه ای خوشبین هستی که هرگز باورت نمیشه خیلی ها هستن که نقاب به صورت دارن و وقتی نقابشون می افته چیزی جز یک چهره بد طینت خبیث پشتشون نیست

خباثت ها رو ببین و سعی کن ازشون دور بشی

 

مینویسم که یادم نره

 

کدوم ابلهی گفته برای اینکه جو متشنج نشه و کسی از دستت نرنجه همیشه تویی که باید ساکت باشی؟ این تویی که باید گنده گویی ها و جملات تحقیرآمیز و کنایه های نیش دارو بشنوی,اماهی خودتو گول بزنی که که نه,اینطوری ها هم نیست. فلانی منظورش چیز دیگه ای بوده و من بد برداشت کردم

 

ها؟؟کدوم ابلهی اینو بهت گفته؟

حالا اینو بدون

من خیلی زیاد از دستت عصبانی هستم

به خاط همه این خوشبینی های افراطی و سکوت الکی و احمقانه ات نمیبخشمت

و اگر بار دیگه فقط یک بار دیگه به این روند احمقانه خودت ادامه بدی مطمئن باش برای همیشه باهات قهر خواهم ماند

 

مینویسم که یادم نره

آدمهایی با رذالت اخلاقی حسادت خیلی زیاد هستن

متاسفم برات که 25 سالت شده, اما هنوز نمیتونی حسودها رو از غیر حسودها تشخیص بدی

 

شاید هم تشخیص میدی, اما به خاطر همون اخلاق گند خوشبینی افراطیت سعی میکنی به روی خودت نیاری

در هر صورت اینو بدون  کم نیستن افرادی که به خاطر چیزهای مهم و غیر مهم زندگی دیگران از حسادت تا فیها خالدونشون آتیش میگیره

لازم نیست یه لامبورگینی بخری تا اون دسته از آدمها بهت حسودی بکنن, حتی یه اتفاق معمولی و طبیعی مثل بارداری هم میتونه این جماعتو از فرط حسادت به ورطه نابودی بکشونه

و تو ای احمق خوشبین 25 ساله

نمیبخشمت اگر دوباره بخوایی با حسود جماعت دمخور بشی و مثل همیشه با یه جمله دوستانه ساده همه چیز از دلت در بیاد

 

مینویسم که یادم نره

متاسفم که 25 سالت شد اما هنوز فرق بین دوست و دشمنو نفهمیدی

اصلا من نمیفهمم ریشه این حماقتهای ذاتی تو کجاست؟ چی باعث شده تا این اندازه توی روابطت با دیگران ابله باشی؟ها؟

کسی که حاضر نیست به خاطر همه خدمتهایی که روزگاری در حقش کردی, کمی از خودش مایه بذاره دوستت نیست

مهم نیست چیه؟اما دوستت نیست

 

کسی که حاضره روزی 5 ساعت وقتشو توی اداره صرف جومانجی بازی و ورق بازی و کوفت و زهرمار بازی اون هم به صورت آنلاین بکنه, اما با وقاحت تمام میگه که نمیتونه دو تا برنامه خبری ناقابلو جای تو بره دوستت نیست

میفهمی؟ یا بازم خودتو داری به خریت میزنی؟

مهم نیست که روزگاری وقتی اون دوست نماها نیاز به حمایت داشتن تو همه مسئولیت هاشونو رو به دوش کشیدی. اصلا مهم نیست

مهم اینه که حالا که به خاطر شرایطی که کنترلش هم دست خودت نیست نیاز به مساعت همون جماعت داری, با وقاحت میگه که نمیتونه

مهم نیست اگر روزگاری جای همونها برنامه خبری رفتی, علاوه بر گزارش های خودت گزارشهای اونها رو هم بدون هیچ چشمداشتی نوشتی, اینها الان هیچ اهمیتی نداره

میدونی چرا؟

چون الان نه تنها حمایت همون حسودان دوست نما رو نداری, بلکه جوری باهات رفتار میشه انگار خون پدرشون رو ریختی

 

مینویسم که یادم نره

 

کسی که به خاطر بیمار شدنت بهت اخم میکنه دوستت نیست

میفهمی؟

دوست اونیه که حداقل به خودش زحمت بده بپرسه این چند روزی که نبودی و من میدونم که درگیر بیمارستان و دوا و دکتر بودی ان شالله مردی یا متاسفانه هنوز زنده ای؟

کسی که وقتی مشکل جسمی پیدا میکنی باهات حرف نیمزنه, روشو میکنه اون طرف و قیافشو عین سگ هار میکنه دوستت نیست

امیدوارم بفهمی

چون دیگه داره برای فهمیدنت  دیر   میشه

این چیزها رو حتی بچه های 5 ساله هم میفهمن. اما تو با 20 سال تاخیر هنوز نفهمیدی و این جای سوال داره!

 

 

مینویسم که یات نره

کسی که به خاطر شنیدن خبر بارداریت باهات قهر میکنه یک موجو حقیر بدبخت بیش نیست

مهم نیست اگر خودشو پشت یک نقاب روشنفکری و فرهیختگی قایم کرده

مهم اینه که این آدم اون قدر حقیر و بدبخته که هنوز نمیتونه بر حسادتهای درونی خودش غلبه بکنه

خیلی فرق هست بین اون هفت پشت غریبه ای که بدون اینکه حتی تو رو یکبار هم دیده باشه, وقتی فهمید دلت آش دوغ میخواد, با اون کمردرد و پا دردش رفت دوغ تازه و سبزی تازه خرید  و برات آش پخت و داد دست عروسش تا برات بیاره, با اونی که وقتی شیرینی بارداریتو خورد حتی یه تبریک زبانی ساده هم نگفت و به جاش گفت:دستت درد نکنه

 

 

اینها رو نوشتم چون لازم بود بنویسم تا بعضی چیزها یادم نره

و حالا تو ای بچه کوچولوی من

خیلی چیزها هست که لازمه برات بویسم تا تو هم یادت نره

امیدوارم زودتر حوصله کنم و برات بنویسم

نظرات 2 + ارسال نظر
روزهای روشن یکشنبه 7 آبان 1391 ساعت 11:33


صد در صد هیچکدوم از این آدمها دوست تو نیستن
حتی ارزش ندارن که دیگه از این به بعد بهشون فکر کنی یا براشون وقت بذاری
و از همه مهمتر
بخاطرشون حرص بخوری
این ها همه درسه . هر چی زودتر بتونیم آدمهای اطرافمون رو بشناسیم ، کمتر ازشون ضربه میخوریم
روابط همکاری هم کلا خیلی روابط سطحی و الکیه . یه سری آدم کلی با هم وقت میگذرونن ولی عملا رابطه قوی بینشون نیست چون از گذشته های دور با هم نبودن و ریشه های همو نمیشناسن ..
اگه برای کسی کاری کردی از روی لطف و خوبیت بوده :)
اجازه نده بدی های دیگران ، خوبی های تو رو ازت بگیره ولی دیگه برای کسی که لیاقتش رو نداره بیشتر از حدش انرژی نذار .

مرسی از نظرت دوستم:)
قطعا که حق با توئه و چنین مسائلی ارزش حتی یه لحظه فکر کردن هم نداره
قصدم بیشتر این بود که خودمو حسابی تنبیه کنم که دیگه این قدر ابلهانه و احمقانه به آدمها خوشبین نباشم:)
بلاخره ماهی رو هر وقت از آب بگیریم تازه است. به گمونم الان وقتش بوده که من خیلی از درسهای زندگیمو یاد بگیرم و بازم خدا رو شکر دیتر از این نشده:)

نیمفادورا سه‌شنبه 9 آبان 1391 ساعت 10:57 http://www.nimfadora.persianblog.ir

یکی دیگه خریت کرده تو چرا خودتو دعوا می کنی؟

چون من بودم که با خوش بینی های احمقانه اجازه دادم چنین رفتاری باهام بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد