دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

روزهای پوچ

آخرین روزی که سرکار بودم 2 آبان ماه بود

به عبارتی حدود 2 ماه تمام است که کار را بوسیدم و گذاشتم کنار

البته که این موضوع هیچ وقت مطابق خواست قلبی من نبود


هیچ وقت نمیخواستم با این سرعت و یکدفعه و مهمتر از همه "اجباری" خانه نشین شوم


شاید اگر میدانستم که قرار است خیلی زود به خانه ماندن و استراحت افراطی دچار شوم هیچ وقت اسم وبلاگم را نمیگذاشتم "مادرانه های یک خبرنگار"! اینجا به هر چیزی میخورد به جز مادرانه های یک خبرنگار!


آن چیزی که من توی تصوراتم بود با آن چیزی که الان دارد در دنیای واقعی اتفاق می افتد زمین تا آسمان فرق دارد


رفتن به برنامه های خبری و نشست های مطبوعاتی با شکم گنده، قرار مصاحبه گذاشتن با مقام های دولتی و یا هنرمندان و افراد صاحب نظر در حالی که چیزی شبیه به هندوانه زیر مانتویت قایم کرده ای، حضور در برنامه های جانبی مثل نمایشگاه ها و افتتاحیه ها و اختتامیه ها همراه با یک موجود زنده چند سانتی متری درون شکم و رفتن و آمدن هر روزه به فضای تحریریه و دست آخر تعریف کردن اتفاقات خنده دار روز هنگام خوابیدن در آخر شب برای بچه ای که توی شکمت دارد وول میخورد و اصلا قصد خوابیدن ندارد، تنها بخشی از رویاهای من از دوران بارداری بود


اما الان همه چیز فرق میکند و از هیچ کدام از این رویاها و خیال پردازی ها خبری نیست


برای آدمی مثل من که از 20 سالگی کار کرده و از 18 سالگی توی اجتماع بوده و به حضور زنان در پستهای اجتماعی و فعالیت های بیرون از خانه به اندازه خود خدا اعتقاد دارد، خیلی سخت است که یکدفعه و با سرعت و اجباری خانه نشین شود


البته شاید این از ایرادها و نقطه ضعف های من است که "فکر همه جایش" را نکرده بودم و اصلا حواسم به نیمه خالی لیوان نبود


من حتی در مخیله ام هم نمیگنجید که یک بارداری دشوار داشته باشم


شاید خیلی فانتزی و غیر واقعی به موضوع بارداری نگاه میکردم


و شاید هم خودم را یک "سوپر مام" تصور میکردم! مادری که میتواند با داشتن یک بچه در شکم هم کار بکند، هم در اجتماع، پرشور و پررنگ حضور داشته باشد، هم استقلال مالی داشته باشد، هم به زندگی خصوصی اش برسد و هم یک فرزند سالم و تپل و شاداب به دنیا بیارود و به هیچ کدام از ابعاد زندگی اش هم هیچ آسیبی وارد نشود و همه چیز را بتواند در بهترین حالت اداره کند!


حالا

بعد از گذشت دو ماه از خانه ماندن های اجباری و دور شدن از همه آن چیزهایی که عاشقانه دوستشان داشتم و هدفهای اجتماعی که مصرانه پیگیری شان میکردم، به شدت احساس پوچی، بی خاصیتی و مصرف گرایی میکنم

از کار در تحریریه، ارتباط با اقشار مختلف مردم، بودن در اجتماع و در کنار مردم، رفتن به کلاس های طراحی دوخت، چرخ زدن در خیابانهای تاریخی شهر، زیر و رو کردن مراکز خرید، سر زدن به فروشگاه های شهر کتاب و انتشاراتی ها و ورق زدن کتابهای تازه چاپ شده و مست شدن از بوی کاغذشان و کلا از همه چیزهای خوب و دوست داشتنی بیرون از خانه زندگی ام دور مانده ام و این برای من خیلی کسل کننده و دوست نداشتنی است


کاش زودتر بهار بیاید


پ.ن: این پست صرفا بیان احساسات این روزهای خودم هست و یک جورهایی مثل "تخلیه روانی" و "درد دل درونی" تعبیر میشود و معنی اش اصلا این نیست که من از بارداری ام و از داشتن آن کوچولوی بازیگوشی که مدام دارد توی دلم میرقصد و بازی میکند ناراحتم! یا او را مسبب این روزهای کسالت آور میدانم

نظرات 3 + ارسال نظر
فسقلی جمعه 1 دی 1391 ساعت 12:16

نگران نباش دوست جونم
این روزا هم زودی می گذره و دوباره بر م یگردی سرکار. بخاطر نی نی الان باید استراحت کنی. عوضششششششش نی نی که اومد می شی یه مامان فعال و روزنامه نگار دوست داشتنی. تازه خیالتم راحته که تو این هوای آلوده و شلوغیا و خستگی هات نی نی اذیت نمی شه. از روزای بارداریت لذت ببر عسیسممممممم

بارانه یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 14:45

عزیزم..امیدوارم روزهای پیش روت قشنگترین و پربارترین روزهای زندگیت باشن

زینب سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 16:37

می خواستم بگم بهترین لحضات توی دنیا برای یک زن اینه که ببینه بچه اش جلوی چشماش بزرگ میشه به کارایی که قبلا دوست داشتی خیلی فکر نکن به این فکر کن که گاهی احساسی که الان داری و بعدا هم خواهی داشت به هیچ عنوان با قبل از اونا عوض نخواهی کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد