دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

فستیوال بالشها

دقیقا پنج ششم محدوده تخت خواب را به همراه جمیع بالش های عزیزم غصب کرده ایم و بابای طفلکی بچه مجبور است خودش را توی آن یک ششم فضای باقی مانده جا به جا کند و یک جوری که زیاد هم سختش نشود بخوابد! یکی بالشی است که بدون آن بعید است خوابم ببرد و همراه همیشگی و محبوب دلم است. تا جایی که اگر قرار باشد مسافرت برویم اول باید بالش عزیزم را توی ماشین بگذارم و بعد خودم سوار شوم. جان من است و جان او یک بالش دیگر هم هست که دوستش دارم اما میتوانم دوری اش را تحمل کنم. تازگی ها او را هم روی تخت آورده ام و او را به لقب "بالش یدکی" مفتخر کرده ام وظیفه این بالش این است که شبهایی که توی معده ام "اسید پارتی" برقرار است و همه حفره شکمی من در حال جوشیدن و سوختن است، به کمک بالش دردانه ام بیاید تا سطح سرم بالاتر قرار بگیرد و کمی از شدت "اسید پارتی" کم شود و بتوانم یک چرت کوتاه بزنم یک بالش دیگر هم دارم که تازگی ها از روی مبل ها کش رفته ام. راه راه و سنگین و گنده است و وظیفه اش این است که وقتی یه پهلو خوابیده ام خودش را به کمرم بچسباند و اجازه ندهد وقتی خواب هستم شیطان گولم بزند و ناغافل و گانگستریبچرخم یک بالش سبز خوشگل دیگر هم دارم که تازگی ها مورد توجه ام قرار گرفته. وظیفه این بالش سبز که از قضا خیلی ظریف و ملوس است این است که وقتی در موقعیت "سه چهارم" خوابیده ام زیر آن پایی قرار بگیرد که رو به بالاست یک بالش نرم و کوچولوی دیگر هم دارم که با اینکه خیلی فسقلی است نقش خیلی مهم و حیاتی در زندگی ام بازی میکند و ثابت کرده که لیاقت داشتن به چثه نیست! این فسقلی کوشا وظیفه اش این است که وقتی به پهلو میخوابم بین دو تا زانوهایم قرار بگیرد تا به لگنم فشار نیاید و استخوان های دنبالچه ام درد نگیرد یک بالش دیگر هم هست که هنوز نقش مشخصی ندارد و فعلا شبها بلاتکلیف روی تخت ولو شده و سعی میکند خودش را با کارهای مختلف مناسبتی مشغول کند. بعضی وقتها زیر آرنجم قرار میگرد و بعضی وقتها هم برای اینکه خون به مغزم برسد زیر پایم میگذارمش توی فکرم زودتر به این بالش یک وظیفه مشخص بدهم که مسئولیت پذیری را یاد بگیرد روزها و شبهای قشنگی را به همراه بالش های دوست داشتنی ام میگذارنیم:)
نظرات 8 + ارسال نظر
مهشاد دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 00:16 http://mahshadjoon2008.blogfa.com

خدا حفظ کند شما را برای بالش ها و بالش ها را برای شما

نیمفادورا دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 10:38 http://www.nimfadora.persianblog.ir

به جای همه ی اینا یه بالش بارداری بدوز حالشو ببر

داش بهی دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 12:30 http://behii.persianblog.ir/

پس اونایی که اقندر بالش ندارن حالا حالاها فکر بچه را زا سر بیرون کنن !

آسمان دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 12:34 http://nahal.ebramcity.com

من ۳ تا دارم فعلا. یکی زیر سر یکی بغلم یکی لای پام. البته شبای اسید پارتی منم یه یدکی نیاز دارم. البته فکر کنم تعداد بیشتری باشم. چون گاهی بیدار می شم می بینم طاقباز خوابیدم. فکر کنم اواخر کار بابای بیجاره باید بره روی کاناپه بخوابه.
قلمتون قشنگه.

فسقلی دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 22:27

ههههه خیلی بامزه بود
ایشالا به زودی نی نی قلقلی بیاد وسط همه ی این بالش ها :)

آتنا مامان آرنیکا سه‌شنبه 3 بهمن 1391 ساعت 03:12

ششدانگ تخت رو صاحب شو دیگه عزیزم . چرا تعارف داری با همسری ! اون یه دانگ باقی مانده رو هم غصب کن خیال خودتو و بالشها و همسری و دخملی راحت . تازه اولشه ، بعدا جای بالش ها دخملیه که دانگ دانگ تختو غصب خواهد فرمود .قربونش

مامان پریناز چهارشنبه 4 بهمن 1391 ساعت 17:18

اومدن همینو بگم که آتنا جون گفت...فعلا حالشو ببر دخملی اومد حالتو می پرسم...پادشاه همچین نوع خوابیدنتو تعیین خواهد کرد که نتونی حرفی بزنی....یه وقتایی مجبوری کل شب تا صبح یه طرفی بخوابی و حتا اگه همه بازوت سوزن سوزن بشه نتونی حرکتش بدی!!

بارانه چهارشنبه 4 بهمن 1391 ساعت 21:39

امان از ذهن خلاق :))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد