دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

باغ آلوچه

کار به جایی رسیده که شبها خواب باغ آلوچه میبینم!

دیشب تا مرز خودکشی رفتم! آن قدر آلوچه از درخت کندم و با ولع خوردم که واقعا توی خواب شکمم درد گرفت! کلی هم جیبهایم را با آلوچه های بزرگ و ترش پر کرده بودم




پ.ن: آلوی خشک و آلو سیاه خارجی و آلوچه فریزی و انواع دیگر آلو افاقه نمیکند. در حال حاضر دردم فقط با آلوچه واقعی تازه و ترش حل میشود

نظرات 5 + ارسال نظر
حمیدهـ چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 00:25 http://patiok.blogfa.com

با ایت پشت منم نصفه شبی به هوس افتادم ..

نفس چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 10:26 http://m65-n68.blogfa.com

آخ که این ویار حاملگی چقد سخته
منم شدیدا دلم گیلاس میخواد
تازه ی تازه

بارانه پنج‌شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 13:32

الهی.. اندکی صبر.. بهار نزدیک است

شیوا مامان باران پنج‌شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 22:35

من دو هفته اخر بارداریم کاملا تو عید 90 بود. چاقالا بادام اومده بود. آی خوردم. آی خوردم. آی خوردم مردممممممممممممممم

داش بهی جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 20:57 http://behii.persianblog.ir/

میخوام یه چیزی بگم
میترسم دلتون بخواد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد