دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

بچه های امروز...بچه های دیروز

آن هفته های اول بارداری که به خیال خودم فکر میکردم هنوز هیچ کس از ماجرا خبر ندارد یک روز پسر دایی ۷ ساله ام آمد کنارم نشست و بعد از کلی مقدمه چینی از من پرسید: از چیزهای ترش بیشتر خوشت میاد بخوری یا چیزهای شیرین؟ 

 

یک پسر بچه ۷ ساله به خیال خودش خیلی زیر پوستی و غیرمستقیم و زیرکانه داشت از من اطلاعات میگرفت که جنسیت بچه چند میلیمتری ام را حدس بزند!!!!!!!!! 

 

واقعا ما بچه های دهه ۶۰ چه موجودات پاک دل و زودباوری بودیم که تا سن ۱۳-۱۴ سالگی عمیقا ایمان داشتیم که برای بچه دار شدن کافی است باباها و مامان ها به درگاه خداوند دعا کنند و بچه بخواهند 

بعد خداوند بچه را لای بقچه بپیچد و آن را به پای لک لک های مهاجر ببندد 

و بعد هنگام کوچ لک لک های مهاجر هر بچه را جلوی خانه ای که پدر و مادرش منتظر بچه هستند می اندازد و پدر و مادرها گره بقچه را باز میکنند و خدا را شکر میکنند که بچه شان را صحیح و سالم فرستاده!

نظرات 4 + ارسال نظر
داش بهی پنج‌شنبه 19 بهمن 1391 ساعت 12:09 http://behii.persianblog.ir/

آخ
آخ
بعدأ که بزرگ شدم و ... حس کردم نه نه آقام چه خیانتی در حقم کردن

نیمفادورا پنج‌شنبه 19 بهمن 1391 ساعت 15:58 http://www.nimfadora.persianblog.ir

خب برای من همون قضیه ی دعا کردن و خدا دادن بود ولی لک لک نداشتیم! تعیین جنسیت هم به روش ریختن نمک روی سر مادر آینده انجام می شد طوری که خودش نفهمه و بعد اگه اول به سرش دست می کشید بچه دختر بود و اگه به صورتش، پسر! آی انتظار می کشیدیم و زل می زدیم توی صورت بیچاره... امان از اون خنده های زیرجلکی لودهنده!!!

حمیدهـ دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 18:50 http://patiok.blogfa.com

حال ِ مامان و نینی چطوره؟

زیبا سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 08:19

فقط میتونم بگم از خوندن وبلاگت لذت میبرم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد