ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
آن هفته های اول بارداری که به خیال خودم فکر میکردم هنوز هیچ کس از ماجرا خبر ندارد یک روز پسر دایی ۷ ساله ام آمد کنارم نشست و بعد از کلی مقدمه چینی از من پرسید: از چیزهای ترش بیشتر خوشت میاد بخوری یا چیزهای شیرین؟
یک پسر بچه ۷ ساله به خیال خودش خیلی زیر پوستی و غیرمستقیم و زیرکانه داشت از من اطلاعات میگرفت که جنسیت بچه چند میلیمتری ام را حدس بزند!!!!!!!!!
واقعا ما بچه های دهه ۶۰ چه موجودات پاک دل و زودباوری بودیم که تا سن ۱۳-۱۴ سالگی عمیقا ایمان داشتیم که برای بچه دار شدن کافی است باباها و مامان ها به درگاه خداوند دعا کنند و بچه بخواهند
بعد خداوند بچه را لای بقچه بپیچد و آن را به پای لک لک های مهاجر ببندد
و بعد هنگام کوچ لک لک های مهاجر هر بچه را جلوی خانه ای که پدر و مادرش منتظر بچه هستند می اندازد و پدر و مادرها گره بقچه را باز میکنند و خدا را شکر میکنند که بچه شان را صحیح و سالم فرستاده!
آخ
آخ
بعدأ که بزرگ شدم و ... حس کردم نه نه آقام چه خیانتی در حقم کردن
خب برای من همون قضیه ی دعا کردن و خدا دادن بود ولی لک لک نداشتیم! تعیین جنسیت هم به روش ریختن نمک روی سر مادر آینده انجام می شد طوری که خودش نفهمه و بعد اگه اول به سرش دست می کشید بچه دختر بود و اگه به صورتش، پسر! آی انتظار می کشیدیم و زل می زدیم توی صورت بیچاره... امان از اون خنده های زیرجلکی لودهنده!!!
حال ِ مامان و نینی چطوره؟
فقط میتونم بگم از خوندن وبلاگت لذت میبرم....