دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

نتیجه منطقی

خانومی که از رو به رو داشت می آمد، اول از همه نگاهی به سر تا پای بابای بچه انداخت

بعد نگاه خیره اش را که آمیخته ای از شگفتی و پوزخند بود، روی کیف مامان بچه که توی دست بابای بچه تلوتلو میخورد متمرکز کرد

بعد به مامان بچه که هن هن کنان داشت راه میرفت نگاه موشکافانه ای انداخت

و آخر از همه متوجه برجستگی گرد و قلنبه شکم مامان بچه شد

و حالت نگاهش جوری شد که به راحتی میشد پی برد به یک نتیجه گیری کاملا منطقی رسیده است!

نظرات 8 + ارسال نظر
بارانه چهارشنبه 2 اسفند 1391 ساعت 18:23

سمیرا چهارشنبه 2 اسفند 1391 ساعت 20:15


این قضاوت های منطقیییییییی منو کشته بخدا ...

ملودی پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 10:18

شانس آوردی اون شکم قلمبه رو داشتی تا تبرئه بشی وگرنه احتمالا با ضربات مشت و لگد چشمام یه بادمجون زیر چشمت میکاشت....

یک فرشته سقوط کرده پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 22:24 http://fallen-angel.blogsky.com/


-
برکت باشد

حمیدهـ جمعه 4 اسفند 1391 ساعت 19:42 http://patiok.blogfa.com

محیا جمعه 4 اسفند 1391 ساعت 20:14

از دست این ملت فوضول و خاله زنک

ooldooz یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 11:55

سلام عزیزم بچت دختره عین من خوشحال شدم

نیمفادورا یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 16:58 http://www.nimfadora.persianblog.ir

اساساً بعضیا اگه نظر ندن غمباد می گیرن حتی اگه شده توی دلشون!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد