ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دخترک بهاری ام
میخواهم رازی را با تو در میان بگذارم. اما قول بده به رازها و دغدغه های مامانت نخندی!
این روزها یکی از مهمترین دغدغه های مامانت این است که لحظه دیدارمان چگونه میتواند باشد؟
به گمانم اشکهای مامانت وقتی تو را برای اولین بار میبیند مثل سیل توی خیابانهای پر شیب جاری میشود و همه جا را خیس میکند! مخصوصا اگر تو را در حال گریه کردن ببیند
و این میتواند بدترین اتفاق ممکن باشد
چرا باید لحظه ورود قشنگ تو به این دنیا مادرت اشک بریزد؟در حالی که دارد شیرین ترین اتفاق زندگی اش را تجربه میکند؟
پس لطفا با لبخند وارد این دنیا بشو. جوری که مامانت هم مجبور شود به خنده های تو بخندد و لحظه دیدارمان خیس نباشد!
ای جانم.. چه لبخندی از باران شادی چشمان مادر قشنگ تر..
خیسش هم قشنگه. اون لحظه به هیچکدوم اینا فکر نکن بذار حست هر چی گفت همونو انجام بده