دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

شیرجه در واقعی ترین روزهای مادرانه


یک شب سخت

بیخوابی و اضطراب

یک درد طاقت فرسا

و بعد

حس کردن یک حجم خیس و گرم روی شکمت که دارد با چشمهای سیاه تیله ای خیره خیره نگاهت میکند و بعد از یکی دو ثانیه نگاه خیره، آب دهانش را تف میکند و با همه وجودش گریه سر میدهد


و روزهای واقعی مادرانه من دقیقا از همین لحظه آغاز شد

روزهایی که میفهمی دستهایی با ناخن های از ته گرفته شده هم میتوانند زیبا باشند

روزهایی که میفهمی یک شب نخوابیدن میتواند چند میلی متر زیر چشمهایت را گود بیاندازد

روزهایی که میفهمی با یک روز دوش نگرفتن دنیا به آخر نمیرسد

روزهایی که میفهمی بغل گرفتن و این ور آن ور کردن یک نوزاد 3 کیلویی برخلاف تصور قبلی ات اصلا پدیده ترسناکی نیست

روزهایی که با همه وجود در قبال موجود کوچک و بی دفاعی که مظلومانه در آغوشت خوابیده احساس مسئولیت میکنی


روزهای واقعی مادرانه

نظرات 5 + ارسال نظر
آتنا مامان آرنیکا دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 00:36

آفرین به مامان قـــــــــوی و مسئولیت پذیر
آفرین

فسقلی دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 18:37

ای جااانم قدمش مبارک و پر از خیر و خوشی باشه ایشالله
مامان و دخمل همیشه خوشگل و زیبا هستند
خدا قوت بده این شب و روزهای بی خوابی رو
نینی رو ببوس
برامون عکس بزار
اسم نداره این خانم کوچولوی بهاری؟

اسمم داره:) خوشگلشم داره

محیا پنج‌شنبه 2 خرداد 1392 ساعت 19:57

آخی چه حسای زیبایی پر از لطافت مادرانه...
قررررررررررررررررررررررررررررربونت برم نی نی فرشته ای چرا اینقد نازی؟؟؟؟ دلم برات تنگ شده.....

به به عمه خانوم:)

تبریک میگم مامان خانوم
چه توصیف جالبی داشتید از اون لحظه تولد

۱۰ روز مونده تا پسر ما بدنیا بیاد و میدونید که چقدر این لحظه ها هیجان انگیزه
واسه دختر خانومت و خودتون آرزوی سلامتی میکنم
ایشالا با همین دو تا دست به همه کارهاتون برسید
خسته نباشید

بسیار سپاس
امیدوارم...:)

بهار سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 21:31

وااای چقدر رومانتیک و اشک اور بود این متنت

مرسی عزیزم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد