دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

قصه دخترک بهاری

یکی بود یکی نبود

غیر از خدا هیچ کس نبود

یک دخترک بهاری بود که خیلی شیرین و دوست داشتنی بود

دخترک بهاری با اینکه خیلی کوچولو بود، اما اخلاق های مخصوص به خودش را داشت

مثلا اینکه دخترک بهاری عاشق بوی خودش بود. وقتی که پتوی همیشگی اش را جیشی کرد و مامانش مجبور شد یکی دیگر از پتوهایش را دورش بپیچد، آن قدر غر زد و جیغ کشید تا بلاخره مامانش فهمید از بوی پتوی جدید خوشش نمی آید و وقتی که مامانش پتو را با پودر مخصوص شست، دخترک بهاری با پتوی جدید آشتی کرد و دیگر نق نزد

دخترک بهاری شیفته آغوش مامانش بود. دوست داشت از صبح تا شب توی بغل مامانش باشد و با چشمهای تیله ای خوشگل و درشت و هوس برانگیز ، به چشمهای مامانش خیره شود و مامان برایش آواز بخواند و دخترک بهاری گوش بدهد. دخترک بهاری آن قدر آواز و لالایی ها و آغوش مادرش را دوست داشت که حتی حاضر نمیشد شبها توی گهواره بخوابد. دوست داشت مامانش بغلش بکند و دوتایی با هم در آغوش هم بخوابند

دخترک بهاری یک عادت دیگر هم داشت که از توی بیمارستان مامانش به آن پی برد و عاشق این عادتش شد. دخترک بهاری دوست داشت وقتی دارد شیر میخورد و همزمان به چشمهای مامانش خیره میشود، انگشتهای کوچولو و ظریفش را دور انگشت مامانش حلقه کند و آن قدر این کار را ادامه بدهد تا سیر شود


قصه ما به سر رسید کلاغ به خونش نرسید

بالا رفتیم دوغ بود پاین اومدیم ماست بود قصه ما راست بود


نظرات 1 + ارسال نظر
بهاره شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 00:38 http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام
انقدر زیبا و دلنشین توصیف کردی که من اگه خودم الان یه دخترک 4 ماه و نیمه نداشتم، دلم هوس داشتن یک دختر با مشخصاتی که تعریفشو کردی می کرد.
امیدوارم قدمش مبارک باشه براتون

:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد