دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

سندروم آقای پدر

تازه مادرها هزاران دغدغه دارند

دغدغه شیر دادن به یک نوزاد پر خور و شکمو که انگاری معده اش ته ندارد و به هیچ وجه پر نمیشود، دل دردها و نفخ های تمام نشدنی یک موجود تازه به دنیا آمده، ادرار سوختگی های احتمالی و تست کردن مدام انواع پوشک و تعیین اینکه کدامشان به نوزاد می سازد، حمام بردن نوزاد بدون نقش زمین کردنش و شستن سر نرمش بدون له کردن آن، مبارزه های دلاورانه با هزاران حرف و حدیث و کامنتهای خاله زنکانه اطرافیان درباره شیوه فرزند پروری و غلیظی و رقیقی شیر و خوراندن یواشکی انواع عرقیجات به نوزاد، بی خوابی ها و بدخوابی های عضو جدید خانواده که ترجیح میدهد شیفت شب کار کند، رد کردن یک دست ترد و باریک از میان حلقه آستین بدون کنده شدن آن، پاک کردن گوش و بینی نوزاد طوریکه این اعضای بدنش دچار نقص عضوهای دائم و یا موقت نشود، چاره جویی برای درمان زردی و اگزما و کهیر  ویخ کردن دست و پا یا داغ شدن کله نوزاد و....

یکی از مضحک ترین دغدغه های همه تازه مادرها، شیوه برخورد با مردی است که گرچه ابعاد طول و عرض بدنش تفاوت چشمگیری با یک کودک دارد، اما با ورود نوزاد به یک پسر بچه زیر 3 سال تبدیل میشود و حس حسادتش گل میکند و علی رغم میل باطنی دست به کارهایی میزند که حیرت تازه مادر را بر می انگیزد!

این پسر بچه بزرگ قد و قامت و سن و سال دار، کسی نیست جز جناب آقای پدر

فرقی هم نمیکند این جناب آقای پدر چند سالش است، موقعیت کاری و منزلت اجتماعی اش چگونه است، سوادش در چه سطحی است و چه قدر نسبت به فرزند دار شدن تمایل داشته است

نمیدانم اسم این پدیده چیست. به نظر می آید "سندروم آقای پدر" اسم مناسبی برای این عارضه روحی تازه پدرها باشد


آقای پدر دخترک بهاری هم از این قاعده مستثنی نبود و علی رغم داشتن 35 سال سن و عشق و شوق وصف نشدنی برای بچه دار شدن، در روزهای بعد از دنیا آمدن دخترک یادش رفت که مدیر یک کارخانه صنایع غذایی است و چند صد کارگر زیر دستش کار میکنند و کلی ابهت دارد و 35 سال هم از سن و سالش میگذرد و سالهاست از دنیای آن پسر بچه ننر و لوس فاصله گرفته و به عبارتی برای خودش مردی شده

تبدیل شده بود به یک پسرک حسود 3 ساله که به صورت خیلی زیرکانه و زیر پوستی به نوزاد تازه به دنیا آمده حسادت میورزد، دیدن صحنه های دو نفره من و نوزاد دلش را به درد می آورد، به خاطر هر چیزی لب و لوچه اش آویزان میشد و به خاطر توجه بیش از حد من به نوزاد بغض میکرد


من در نقش یک تازه مادر، وقتی متوجه کودک حسود 3 ساله جناب آقای پدر شدم که یک هفته از به دنیا آمدن دخترک گذشته بود. آن قدر غرق در دغدغه های نقش تازه ام شده بود و از طرفی بخیه ها و دردهای بعد از زایمان اذیتم میکرد که کلا یادم رفته بود باید تعاملاتم با بابای بچه را هم به همان کیفیت قبل حفظ کنم

داشتم بادگلوی دخترک بهاری را میگرفتم و همزمان موهای سرش را ناز میکردم که دیدم یک کله موفرفری متعلق به یک مرد 35 ساله روی پایم افتاد و بعد نرم نرمک خزید و خودش را جمع و جور کرد و درست مانند یک پسرک 3 ساله همه حجم بدنش  را توی بغلم جا کرد

بعد با یک جفت چشم معصوم و غمزده به چشمهایم نگاه کرد و گفت: میشه موهای منو هم ناز بکنی؟

اولش عصبانی شدم! چه معنی داشت مرد به این گندگی خودش را توی بغل منی که هنوز بخیه هایم خوب نشده بیندازد؟ چه معنی داشت به جای اینکه نازم را بکشد، سرشانه هایم را بمالد، به نق و نوق هایم گوش بدهد و برایم آبمیوه خنک بیاورد خودش را این مدلی برایم لوس کند؟

اما بعد به صورت کاملا غریزی به یک شهود رسیدم! فهمیدم قضیه خیلی جدی تر از یک ناز و نوازش ساده است و شاید دقیقا در لحظه بزنگاه زندگی زناشویی خودم قرار گرفته ام! روی لبه تیغ ایستاده بودم و باید تصمیم مهمی میگرفتم. یا باید آن پسرک حسود 3 ساله را دعوا میکردم و تشر میزدم که "برود دم در خانه خودشان بازی کند"، یا دل آن چشمهای غمزده را به دست می آوردم و اجازه نمیدادم شزایط طوری شود که پسرک حسود 3 ساله فکر کند به دنیا آمدن دخترک بهاری همه لحظه های خوب دونفره مان را از بین برده و سدی میان روابط عاطفی و عاشقانه و احساسی مان کشیده شده

نمیدانم چه شد که طبق غریزه عمل کردم. همان طور که دخترک بهاری روی شانه ام داشت چرت میزد، موهای بابایش را ناز کردم و چند لحظه بعد دیدم که آن حالت غمبار چشمهای پسرک حسود 3 ساله از بین رفت و جایش را عشق گرفت

عشق به من

عشق به دخترک بهاری

عشق به نقش جدید پدر شدن


این اتفاق چند بار دیگر و در موقعیت های دیگر هم رخ داد. یکبار وقتی داشتم با گوش پاک کن گوش و بینی دخترک را تمیز میکردم. آن پسر بچه 3 ساله حسود ظاهر شد و از من خواست گوش او را هم پاک کنم. یا وقتی توی حمام داشتم با یه کاسه پلاستیکی رنگی روی بدن و سر دخترک بهاری آب میریختم، بعد از حوله پیچ کردن دخترک دیدم که آن پسر حسود 3 ساله توی وان نشسته و دارد با همان کاسه پلاستیکی سر خودش آب میریزد و خودش را می شوید

اعتراف میکنم خیلی خودم را کنترل میکردم تا کرک و پر این پسر بچه حسود و لوس را نریزم و با شیوه های تربیتی نسلهای گذشته حسابش را نرسم!

البته مهم ترین دلیلش هم این بود که پسرک حسود 3 ساله، گهگداری پیدایش میشد و اغلب لحظه ها ما- یعنی من و دخترک بهاری- از حمایت های معنوی و عاطفی و عشق بابای بچه بدون حضور و مزاحمت آن پسرک حسود 3 ساله برخوردار بودیم

حالا که چند ماه از تولد دخترک بهاری میگذرد، آن پسرک حسود 3 ساله تقریبا رام شده و خیلی وقت است که دیگر توی خانه مان سر و کله اش پیدا نشده

روابط من و دخترک، من و بابای بچه و دخترک بهاری و بابایش هم به یک ثبات رسیده و آن افراط و تفریط های هفته های نخست از بین رفته و همگی در نقشهای جدید خودمان داریم پخته و کارآزموده میشویم. حالا دیگر نه من آن مادر تمام وقت هفته های نخست هستم که حتی دست شویی رفتن را نیز جفا در حق بچه ام میدانستم، و نه آقای پدر آن پسرک لوس و حسود 3 ساله است که از دیدن لم دادن خترک بهاری در آغوش من حسودی اش گل می کرد

همه اینها را گفتم که بگویم دغدغه های تازه مادرها بسیار وسیع تر از محدوده آروغ و پوشک و پی پی نوزاد تازه به دنیا آمده است و یک زن باید برای روزهای نخست بعد از آمدن بچه خیلی قوی باشد. قوی برای یک مبارزه تمام عیار در واقعی ترین روزهای مادرانه

نظرات 1 + ارسال نظر
شهرزاد یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 18:21

وااااى این زندگیه منه! اى کاش منم زودتر مى فهمیدم و آگاه مى شدم! چه تجربه اى بود اما....
خیلى متنتون رو دوست داشتم؛ اگر این نوشته رو دیدید خیلى خوشحال میشم بتونم بیشتر باهاتون براى استفاده از تجربیاتتون آشنا بشم.... آخه خیلى ى ى ى زیباااااا زندگى ٥ ماهه ى اخیر من رو به تحریر آورده اید!!!!!

ای جونمممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد