دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

میروم تا لب عرش...

دخترک بهاری روی شکم دایی اش نشسته و دارد با خوشحالی به گردن او لگد میزند و از اینکه میتواند به اطراف لگد بپراند آن قدر ذوق زده شده که خودش با صدای بلند به توانمندی های تازه اش قهقه میزند


میرم پهلویشان و دخترک را صدا میکنم

دستهایم را باز میکنم و به دخترک میگویم :عزیزکم بیا بغل مامان

همان طور که مدام دارد لق میزند و کنترل کاملی روی نشستن و حرکات دست و پایش ندارد و آدم را به شدت یاد عروسکهای خیمه شب بازی می اندازد، دستهایش را از هم باز میکند و تلو تلو خوران خودش را به سمتم پرت میکند

و من میرم تا لب عرش

حجم کوچولوی بدنش که آغوشم را پر میکند خوشبخت ترین مادر دنیا میشوم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد