دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

مادر خلاق

مادر که میشوی ناخودآگاه باید خلاق و مبتکر شوی

اطلاعات به دست آمده از گوگل و خواندن کتاب هایی با محور رشد کودک و توصیه پزشک و روانشناس همگی یک پیام در بر داشت! بازی هایی که همزمان قوه شنوایی و بینایی نوزاد را تحریک میکند برای سن 3 ماهگی او حیاتی است


اما با یک مشکل بزرگ رو به رو بودم!

دخترک بهاری جغجغه هایش را دوست نداشت. من جغجغه به دست رو به رویش خودم را تکه تکه میکردم، بالا پایین می پریدم، صدای همه حیوان های روی زمین را در می آوردم، روی دست راه میرفتم، با پاهایم سرم را می خاراندم، از توی گوش هایم حباب بیرون میدادم، دستها و پاهایم را به هم گره میزدم و هزار کار محیرالعقول دیگر میکردم تا بلکه دخترک بهاری خوشش بیاید و سرش گرم شود و یا احیانا ذوقی بکند و بلخندی بزند

اما تنها چیزی که وجود داشت نگاه های کلافه دخترک بود. انگار همه تلاشهای من برای بازی کردن با او به نظرش مضحک می آمد و کلافه اش میکرد. شاید هم توی دلش میگفت وای خدایا نمیشد یه مادر بهتر به من میدادی؟ این دیگر کیست؟ این چه کارهایی است که میکند؟ مثلا میخواهد من را سرگرم کند و بخنداند؟ مگر اینجا سیرک است؟


گفتم شاید اگر جغجغه را دست خودش بدهم بهتر باشد و بیشتر خوشش بیاید. اما باز هم مشکل بزرگی وجود داشت

عضلات دست و انگشتهای دخترک بهاری هنوز آن قدر قوی نشده بود که بتواند وزن جغجغه را تحمل کند. جغجغه هنوز یک ثانیه نشده روی زمین می افتاد و عملیات با شکست صد در صد رو به رو میشد


دخترک بهاری  از بازی لذت نمیرد. من غرق در حس خودمقصر پنداری میشدم. عذاب وجدان میگرفتم. دخترک کلافه میشد. باز هم از بازی لذت نمیرد و این دور باطل همین طور ادامه داشت

چند روزی را دور باطل سواری کردیم که معجره ای که منتظرش بودم از راه رسید

دو تا قوطی قرص جوشان که یادگار روزهای رژیم لاغری و خوش تیپی ام بود من را نجات داد

چندتایی قرص جوشان از آن سالها مانده بود که یک راست توی سطل زباله انداختمشان

چندتا نخود و لوبیا از جا حبوباتی کش رفتم و ریختمشان توی قوطی هایی که یکی شان لیمویی رنگ و دیگری هم پرتغالی رنگ بود

و این شد پایان دور باطل ما

الان دخترک از اینکه زورش به نگه داشتن قوطی ها میرسد و میتواند انگشتهای کوچولویش را دور قوطی حلقه کند و قوطی هم از دستش نمی افتد غرق در شادی میشود. از اینکه میتواند قوطی را نگه دارد و حتی صدای نخود لوبیای تویش را در بیاورد کلی احساس غرور میکند و علاوه بر تقویت حواس بینایی و شنوایی اش، عضلات دستش هم دارد قوی تر میشود و مهمتر از همه اینکه حس اعتماد به نفسش هم دارد به خوبی تقویت میشود.





نظرات 1 + ارسال نظر
کهکشان چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 01:55 http://galehje1234.blogfa.com

چقدر جالب...احتمالا تن صدای نخود ها براش جالب تر بوده...

بچه ها از چیزهای ساده بیشتر لذت میبرن گویا:)
وقتی به سنی برسن که بتونن خودشون برای خودشون سرگرمی تولید بکنن و چیزی بسازن، این لذت بیشتر هم میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد