دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

ورژن جدید

خودکفا شده. یاد گرفته مشت کوچکش را تند و تند روی دهانش میکوبد و میگوید:آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ


نظرات 3 + ارسال نظر
گلنار دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 17:44 http://nahal.ebramcity.com

پس فردا هم خودش غذا می‌خوره هم خودش می‌ره دستشویی هم خودش لباس می‌پوشه.
یه روزی هم می‌شه علاوه بر خودکفایی صادرات انجام می‌ده.
«مامان دارم می‌رم بیرون. چیزی لازم نداری برات بخرم؟»

:)))))))یعنی کی اون روز میرسه؟:))

نیمفادورا سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 16:02 http://nimfadora.persianblog.ir

ای جانم. ببوس اون دستای خوشگلشو.

اگه راست میگی خودت بیا ببوسش:دی

مرضیه جمعه 24 آبان 1392 ساعت 02:23

سلام قدر این لحظاتو بدون.همیشه طوری باهاش رفنار کن که اگه مث من یدفعه ازت گرفتنش حسرت نخوری

سلام
خیلی متاسف شدم:( بچه ت رو گرفتن؟:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد