دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

پیش به سوی استقلال

باور کن برای من اصلا آسان نبود

یکی دو ماه بود که فکر این کار عین جوجو افتاده بود به جانم و شب و روز نداشتم

قورباغه ای بود که باید هر چه زودتر میخوردمش

هر روزی که میگذشت راه را برای اجرای این تصمیم سخت تر و سخت تر میکرد. چون تو داشتی بزرگ و بزرگتر و وابسته و وابسته تر میشدی

بلاخره دیشب اولین گام را برای اجرای این تصمیم مهم اما سخت برداشتم.

تو بر خلاف همیشه که ساعت 8 میخوابی، بی خوابی به سرت زده بود و داشتی آواز میخواندی و شیطنت میکردی

گذاشته بودمت توی کریر و همین طوری که داشتم با نوت بوکم کار میکردم و برای تو هم شعر"اتل متل روبوسی، رفته بودیم عروسی" را میخواندم، کریر را تاب تاب میدادم و بلاخره حدود ساعت 10 شب،تو آن داخل خوابت برد.

در یک چشم بر هم زدن تصمیم گرفتم عملیات را اجرایی کنم و تو را توی تخت خودت گذاشتم.

ظاهرا از این کار خیلی خوشت آمد. چشم باز کردی و آقا خرسه و خانوم خرگوشه و کمد لباسها و ابر و ماه و ستاره های سقف را دید زدی و از فرط خوشی لبخند روی لبت آمد و بعدش هم چشمهایت بسته شد.

تو خوابیدی اما من بیدار ماندم و زار زدم.

میدانستم این بهترین کار است و اول از همه برای تو منفعت دارد. اما نمیدانم چه ام شده بود که بیتابی میکردم.

سرم را توی بغل بابای پاییزی گذاشته بودم و زار زار اشک میریختم.

وَر ِ بی منطق وجودم داشت وسوسه ام میکرد که بگویم"گور بابای استقلال فردی" و بیایم تو را از توی تختت بیرون بکشم و به خودم بچسبانم و تا صبح در آغوش هم بخوابیم.

اما وَرِ منطقی، مثل مادری مهربان داشت دلداری ام میداد و مزایای این کار را دانه به دانه برایم بازگو میکرد و هر بار که میخواستم خودم را از اتاق پرت کنم بیرون و به سمت تخت تو بدوم، جلویم را با مهربانی میگرفت.


حالا که صبح شده و هر دو بیداریم، حالم بهتر است. دیگر دلم نمیخواهد مثل دیشب زار بزنم. آرام تر و منطقی تر شده ام

میدانم اقدام دیشب اولین گام برای کسب استقلال تو بود.

من نمیخواهم تو یک بچه وابسته بشوی که همیشه منتظر تایید مادرش نشسته و مادرش باید برای همه چیزش تصمیم بگیرد.

من نمیخواهم عین جاسوییچی همیشه آویزان من باشی و بدون من نتوانی بازی کنی، چیزی بخوری، خوشحال باشی و بخندی.

من نمیخواهم یک بچه همیشه چسبان باشی که انگار با چسب دوقولو به دامن مادرش الصاق شده است و در همه موقعیت ها کنارم باشی و بدون من بی تابی و بی قراری بکنی.

من میخواهم تو یک کودک مستقل، شاد و آزاد باشی که میتواند به تنهایی فکر کند، تجزیه و تحلیل کند، تصمیم بگیرد و از تصمیمش هم شاد و راضی باشد. اینها به معنی این نیست که دارم تو را طرد میکنم! هرگز

البته که همیشه میتوانی روی کمک من، حمایت من، عشق من و تجربه های من حساب کنی. اما یادت باشد این تو هستی که بازیگر نقش اول زندگی خودتی! پس باید یاد بگیری که مستقل باشی تا بتوانی بهترین نقش ها را در زندگی خودت بازی کنی 

اولین قدم برای کسب استقلال هم این است که بتوانی شبها توی تخت خودت در اتاق خودت لالا بکنی.



پ.ن1: روان شناس ها میگویند بچه ها پیش از 6 ماهگی با پدیده ای به نام "اضطراب جدایی" آشنا نیستند. این اضطراب حول و حوش 6 ماهگی در بچه ها شکل میگیرد و در 18 ماهگی به اوج خود میرسد. بنابراین اگر کسی قصد دارد جای خواب کودک را مستقل کند، بهتر است پیش از بروز اضطراب جدایی این کار را انجام دهد.


پ.ن2: دیشب شب سختی بود. وقتی نوبت اول شیر دخترک بهاری شد، ما هنوز نخوابیده بودیم. شیرش را که خورد، بابای پاییزی او را دوباره به تخت خودش منتقل کرد. جای خوابش را زیر تخت دخترک بهاری پهن کرد و تا صبح همان جا خوابید تا حواسش به دخترک باشد

پ.ن3: عملیات دیشب صد در صد موفقیت آمیز نبود. توی گرگ و میش صبح، دخترک بهاری بیدار شد. گرسنه بود و گریه کرد. بابای پاییزی دخترک را پیش من آورد تا شیرش بدهم. وقتی شیرش را خورد و دوباره خوابید، من هم خوابم برده بود. بنابراین بقیه خواب دخترک توی تخت من و بابا ادامه پیدا کرد و ادامه عملیات ناکام ماند.اما به نظرم برای شب اول چندان هم بد نبود.


نظرات 7 + ارسال نظر
کافر خداپرست سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 18:42 http://www.deist.persianblog.ir

عجب عملیات های پیچیده ای! دی/ حالا این وسط مامانه چه فصلیه؟ تابستانی یا زمستانی؟
خیلی خوب بود. البته وقتش که برسه آدما به سوی استقلال و تنهایی گام بر میدارن... تا روزی که مرگ رو ملاقات می کنن و...

مامان هم بهاریه:)

بچه ها باید از همون کوچیکی با مفهوم استقلال آشنا بشن:) هر چه زودتر بهتر

مرضیه چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 18:27 http://rouzhayezendegi.persianblog.ir

واقعا کارتو تحسین میکنم. به نظرم تو به تمام معنا در حق فرزندت مادری کردی عزیزم. مادران ما ما رو به شدت به خودشون وابسته کردن طوریکه حتی بعد ازدواج و گاهی در میانسالی هم نیاز به تایید اونها داریم، اما تو با این کارت به کودکت میاموزی که باید روی پای خودش بایسته.... گریه دیشب تو در آینده ای نه چندان دور به گریه شوق تبدیل میشه از دیدن فرزندی که با مادری تو به بالندگی و رشد و شکوفایی در جامعه خفقان آور امروز ما رسیده. آفرین میگم به درایت و ذهن باز و روشن تو مادر مهربون. دختر بهاری از تو ممنون خواهد بود.

مرسی از لطفت مرضیه جون
امیدوارم همین طور بشه
آرزوم اینه که دخترک بهاریم یه دختر مستقل و شاد و موفق باشه

ف چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 22:22

عزیزم چقدر سخت بوده
می دونم تا صبح چقدر دلتنگش بودی
اما مسلماٌ همین که یادت می افتاد این کار به نفع استقلال و شخصیت دخترک بهاری در آینده اس کلی به خودت دلگرمی می دادی

من مامان دخترک رو می شناسم . خیلیی خیلی منطقی و آیده نگره و هیچ کارش بی دلیل و غیر منطقی نیس
مطئن باش دخترک بهاریمون هم در آینده از این هم دور اندیشی مامان بهاریش به خودش افتخار می کنه

خیلی خیلی خیلی سخت بود:(:(
امیدوارم همین طوری که میگی بشه و دخترک بهاری بعدها منو سرزنش نکنه

فسقلی چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 22:23

دوست جونم نظر قبلیم اسمم ناقص بجای فسقلی ف افتاد

راستی در مورد نی نی خبر دارم براتتتتتتتتت

تونستی ایمیلت رو چک کن

بوووس

مامان دختررررررررررررررررررررررررر:))))))))))))

فسقلی شنبه 9 آذر 1392 ساعت 00:26



مامان دختررررررررررررررررررررررررر:)))))))))))) از نوع دخترک بهاری
خیلی خیلی باید لذت بخش باشه . نه؟؟؟
:))))))))))))

خداروشکررررررررر

حرررررررررررف نداره:)))))

گلنار شنبه 9 آذر 1392 ساعت 09:30 http://nahal.ebramcity.com

وای من شرح حال شما رو می خونم به این نتیجه می رسم چقدر من بی احساسم. فرهاد یه شب کنار من می خوابه هی میگم ای خدا عجب گیری کردم. همه بدنم درد میگیره. کمر کتف دست. مثلا توی مسافرت ها. آخه بعد از چهل روزگی فرهاد پدرش در صدد بر اومد که جای از دست رفته اش رو پس بگیره و به این ترتیب فرهاد به تخت خودش منتقل شد و دنیا گلستان شد :))))

اما نکته ای که هست اتاق ما مشترکه. کاش خونه مون دوخوابه بود. چون می دونم جداکردن اتاقش کار خیلی سختیه.

اما در کل تبریک میگم بهت. واقعا استقلال خیلی مهمه. بخصوص برای مادری که احتمالا خارج از خانه هم فعالیت خواهد داشت. به نفع هر دوی شماست.

بی احساس نیستی واقع نگری:)

دخترک اغلب توی گهواره ش که کنار تخت منه میخوابید. اما حالا رسما دارم اتاقشو مستقل میکنم

محیا شنبه 16 آذر 1392 ساعت 22:12

آفرین دخمره ناز حالا ما توی آینده یه دختر خانوم داریم که مستقله و عمه ش خییییییلی دوسش داره...

بوس به عمه:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد