دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

ماما ماما اوئه اوئه

دروغ چرا؟

 از اینکه دخترک بهاری فرت و فرت بابای پاییزی اش را صدا میزد و هر وقت بیکار میشد برای سرگرم شدن خودش مدام تکرار میکرد" بابا، بابا، بابا،" داشت کم کم حسودی ام میشد

تا اینکه

دیشب برای اولین بار دخترک من را هم صدا زد!

خواب بودم که صدای گریه اش بلند شد. بابای پائیزی که به تازگی- به طور مشخص از اولین شب استقلال دخترک- مسئول سرویس ایاب و ذهاب او شده، دوان دوان خودش را به اتاق دخترک بهاری رساند. او را در آغوش گرفت و به اتاق خودمان آورد تا شیرش بدهم.

همین طور که با چشمهای بسته داشت گریه میکرد و سرش را این طرف و آن طرف می چرخاند تا من را پیدا کند مدام تکرار میکرد" ماما، ماما، اوئه اوئه، ماما، ماما، اوئه اوئه، ماما، ماما، اوئه اوئه"

دلم میخواست لفتش بدهم تا بیشتر صدایش را بشنوم:)

باید تاریخ 9 آذر، این روز خجسته همیشه خاطرم بماند:)

نظرات 12 + ارسال نظر
فسقلی شنبه 9 آذر 1392 ساعت 14:32

واییییییییییییییییییی الهییییییییییی

تبریک می گممممممممممممممممممممم

ماماننننننننننننننننننن قشنگ ترین و خوش آوا ترین واژه ی زندگیه

مبارکت باشه مامان بهاری

این دفعه ازش فیلم بگیر یا صداشو ضبط کن تا برای همیشه ماندگار بشه

مررررسی عزیزم:)) عجب ایده خوبی! آره این بار بهتره فیلم بگیرم ازش:)

کافر خداپرست یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 15:15 http://www.deist.persianblog.ir

همین طوره. روز خاطره انگیزیه. من نخستین روزی که دخترم منو بابا صدا زد، یادم نیست. شاید منم اون روز رو باید ثبت می کردم.

parniyan یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 19:25

وای چه زود داره میگه.....9 آذر تولد من هم هست.

فکر نمیکنم خیلی زود باشه. معمولا بچه ها توی 7 ماهگی یه کلمه هایی میگن:)) پیشاپیش تولدت مبارک:))

آخی چه داره بزرگ میشه ، ملوس تر و تو دل برو تر
واقعا می بینی که داره شیرین کاری هاش شروع میشه .
اونوقته که هز روزتو باید ثبت کنی ، گرچه "ماما " " ماما " گفتنش یه چیز دیگست .
قربون نازدونه دختـــــــر

راستی بازم برام از اون ایمیل ها بفرست ...میشه ؟

عه! شکر خدا که بلاخره ایمیلو دیدی:)))) گفتم شاید به یکی دیگه رسیده یا توی راه گم شده یا ندیدی و پاکش کردی:))) بله که میشه. منتها من با ایملم مشکل دارم. خیلی بد باز میشه. حالا این بار که با سلام صلوات بازش کردم آدرستو میارم توی جیملم. اینطوری راحت تر میتونم ایمیل بازی کنم باهات:))

غزی دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 11:26

آرهههههه آدم حسودیش میشه
ولی ظاهرا بابا از همه چی راحت تره اول اونو میگن

آره واجگاه ب خیلی راحت تر از واجگاه م هست. برای همین بچه ها اول بابا رو صدا میزنن:))

فسقلی دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 13:05

می دونی داشتم به چی فکر می کردم؟
این که تاریخ رو اشتباه زدی یا دخملی از یه ماه پیش ماما گفتن رو شروع کرده؟؟؟؟

باید تاریخ 9 آبان، این روز خجسته همیشه خاطرم بماند:)


فکر کنم 9 آذره مامان بهاری :)))

چون همیشه به موقع همه ی وقایع رو می نویسی فکر نکنم مسئله به این مهمی رو با یه ماه تاخیر ثبت کرده باشی

بووووس

!
وای خاک عالم

این قدر فکرم درگیره که از تاریخ عقب موندم! چرا همه ش فکر میکردم الان آبانیم؟:((( برم ویرایش کنم

اسطوره دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 22:41 http://oos2re.blogsky.com

بعضی روزا هیچوقت تکرار نمیشه
بعضی روزا همیشه تکرار میشه
ولی لذت اولین ها هیچوقت تکرار نمیشه
نه دومین ها نه سومین ها و نه هزارمین ها

اولین ها همیشه ماندگار خواهند بود. برای همینه که باید روی بعضی از اولین های زندگیمون زیاد از حد حساسیت به خرج بدیم!
:)

سیاه سفید دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 22:44 http://30ahsefeed.blogfa.com

یه افسانه ای در مورد من وجود داره که میگن وقتی من یک سال و نیمم بوده به محض اینکه میدیدم مامانم بهم شیر نمیده یه آواز غم انگیز که شعرش یک بیت بیشتر نبوده و ساخته ی خودم بوده رو با صدای بلند قرائت میکردم که الان نمیشه بگم چه شعری بوده! چون در این شعر از کلمات غیرارشادی استفاده شده!! و جالب اینجاست که مامانم کاملا خام میشده.البته شکی در این نیست که عشق واقعی من بابام بوده و به مامانم نیرنگ میزدم!

نتیجه گیری اخلاقی: دخترک بهاری یک فریبکار کوچکه.گولش و نخور.چون اگه بابای پاییزیش میتونست بهش شیر بده ،این دیگه صد سال سیاه طرف شما نمی اومد!

دقیقا همین طوره:) از وقتی 5 ماهش بود باباشو صدا میزد. اما من در 6 ماه و نیمگی صدا زده شدم:) ضمن اینکه اون قدر که از دیدن باباش خوشحال میشه و بال بال میزنه و به شوخی هاش قهقهه میزنه، نسبت به من واکنش هیجان زده نشون نمیده

مرضیه سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 17:47 http://rouzhayezendegi.persianblog.ir

من مادر نیستم اما از اونجا که عاشق مادرشدنم و بارها خودم رو در این کسوت تصور کردم خیلی خوب میتونم ذوق و هیجان تو رو از شنیدن اولین ؛ماما؛ ی دخترک بهاری درک کنم. تاریخ ۹ آذر سال آینده رو اگه یادم باشه بهت تبریک میگم.

پیشاپیش از تبریکت برای سال آینده ممنونم:))) امیدوارم یه روزی یه نی نی تو رو هم ماما صدا بزنه و به آسمونها بری از فرط لذت:))

کافر خداپرست سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 23:03 http://www.deist.persianblog.ir

"می خواستم لفتش بدم تا بیشتر صداشو بشنوم"
جالب بود... این بار که برگشتم لطافتش بیشتر نگاهم رو جلب کرد.

بارانه چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 23:47

ای جانمممم.. آدرس وبلاگ تو سیستم کذایی معیوبم بود. امشب که داشتم پیغامامو پاک میکردم آدرس اینجا رو پیدا کردم

ای جانممم به این دختر و مامان گفتنش.. روی ماهشو ببوس

شکر خداااااا پیدا شدم:))
دلم تنگت شده بودااااا

من یکشنبه 17 آذر 1392 ساعت 20:52 http://niniravanshenas.persianblog.ir

اوخی ی ی ی
چه بابای فهمیده ای .... خوشبحالتون... ایکاش شوعر منم اینطوری باشه


یه ضرب المثل قدیمی میگه مردها موجودات تنبلی هستن که به صورت مستقل کار نمیکنن بلکه باید به کار کردن "وادار" بشن:))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد