دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

غول پلید یبوست

یکی از مهمترین دغدغه های مادرانه را معرفی میکنم

جناب پی پی

بله همین موضوع خلاف ادب و نزاکت یکی از مهترین دغدغه های مادرانه هست. خیلی از مادرها از جمله خودم بهترین روزهای مادرانه خود را وقتی میدانند که شکم بچه هایشان مثل ساعت کار میکند. در عوض سیاه ترین روزهای مادرانه همان روزهایی است که ما مادرها از صبح چشم انتظار ذره ای پی پی مینشینم و یک گوشه غمبرک میزنیم و از همه نیروهای ماورایی کمک میطلبیم تا حتی شده به اندازه چند مولکول از این ماده بی نزاکتانه! نصیبمان شود.

من در مقام مادر دخترک بهاری به اندازه موهای سرم از این قضیه حرص خورده ام و رنج دوران برده ام!

همه چیز خوب و میزان بود و دخترک بهاری هر روز چندبار با تحویل دادن پی پی به من موجبات رضایت و خوشنودی ام را فراهم می آورد. تا اینکه دخترک بهاری وارد 6 ماهگی شد و به دستور پزشکش غذای کمکی را برایش شروع کردم.

لعاب برنج خوردن دخترک بهاری همان و سفت شدن شکمش همان! یک روز، دو روز، سه روز، چهار روز، یک هفته به انتظار نشستم. اما انگار نه انگار! هیچ خبری نبود. دعا و انرژی مثبت هم کارگر نیوفتاد و هیییچ خبری از آن یار سفر کرده نبود که نبود!

با پزشکش به امید اینکه یک داروی ملین معرفی کند صحبت کردم. اما در کمال حیرت شنیدم که"همه چیز طبیعی است و نیازی به دارو نیست"! دلم شکست و خودم را یک مادر درمانده بی دست و پا دیدم که برای حل کردن مشکل دخترکش هیچ کاری از دستش بر نمی آید. شدیدن دچار احساس "خود بی خاصیت پنداری" شده بودم.

شبها موقع خوابیدن سرم را روی بالش میگذاشتم و به خاطر مصیبتی که سرمان آمده بود هق هق گریه میکردم. هر کسی هر توصیه ای میکرد انجام میدادم. حتی یک بار با سرنگ بدون سوزن مقداری روغن زیتون در مقعد دخترک خالی کرده بودم( بگذریم که از ترس اینکه شاید کارم دور از جان بلایی سر دخترک آورده باشد چهار ستون بدنم مانند بید میلرزید) اما تاثیری در نتیجه کار دیده نمی شد.

روز دهم بود که بلاخره آن اتفاق فرخنده افتاد و چه قدر هم انبوه افتاد!!! در کمتر از یک ساعت 8 بار پوشک دخترک بهاری را عوض کردم. همه آن لعاب برنج هایی را که طی ده روز گذشته احتکار کرده بود داشت به من پس میداد.

آن قدر ذوق زده شدم که کیک پختم و بین در و همسایه پخش کردم. آهنگ شاد گذاشتیم و آن شب را جشن گرفتیم.

چند روزی اوضاع رو به راه بود و به دوران خوش گذشته برگشته بودیم و شکم دخترک خوب و دقیق کار میکرد.

تا اینکه طبق چارتی که پزشکش کشیده بود، غذایش را یک درجه مترقی تر کردم و به او فرنی خوراندم.

فرنی خوراندن همانا و تکرار مصیبتهای قبلی همان! باز هم دوران سیاه زندگی ام شروع شد. زار میزدم و افسرده و غمگین بودم و  سندروم "خود بی خاصیت پنداری" ام عود کرده بود.

باز هم دست به دامن دکتر شدم. اما او میگفت" این اتفاق برای خیلی از بچه ها می افتد. نباید دخالت کنیم. سیستم گوارش باید خودش با مواد غذایی جدید تطبیق پیدا کند و دخالت ما در این قضیه کار درستی نیست."

هر بار که ماده غذایی جدیدی به برنامه غذایی دخترک می افزودم همین آش و همین کاسه را داشتیم و حرص خوردن به خاطر کار نکردن شکم دخترک، مثل غذا خوردن و یا حمام رفتن جزء ثابت زندگی ام شده بود.

حالا که دخترک وارد 9 ماهگی شده و تقریبا همه جور غذا و ماده غذایی را چشیده، اوضاع گوارشش دارد منظم میشود و به طبع زندگی مادرانه من هم دارد شیرین و شیرین تر میشود. هر بار که دخترک آن ژست خاص! را میگیرد و بعدش پوشکش را باز میکنم و چشمم به جمال جناب پی پی روشن میشود، از ته دل میخندم و شادی را با ذره ذره وجودم حس میکنم.

در واقع یکی از شیرین ترین لحظه های زندگی ام همان موقع است! فقط یک مادر که از یبوست فرزندش درد کشیده حال روحانی من را در آن لحظه متوجه میشود!

البته برای رسیدن به این لحظه و این نقطه خجسته، مجاهدتهایی هم کرده ام! یکی از این رشادتها خوراندن آب ولرم به دخترک بهاری بود. هر روز صبح قبل از خوردن صبحانه به او آب ولرم می نوشاندم. این کار را چند بار در طول روز انجام میدادم و هنوز هم میدهم و تاثیر فوق العاده اش را دارم میبینم.

به غذاهای دخترک کره و یا روغن زیتون اضافه کردم. همین طور از انجیر خشک هم غافل نشدم. مدت دو هفته هر روز صبح به او از انجیری که شب قبل در آب خیس کرده بودم دادم که بخورد. در واقع رمز موفقیت من در برابر غول پلید یبوست دخترک، همین انجیر خشک بود! نتیجه اش چیزی شبیه به معجره و یا حتی فراتر از معجزه بود! و من همه عمر مدیون انجیر خشک خواهم بود.

پ.ن1: این پست ممکن است حال خیلی ها از جمله مجردهای عزیز را به هم بزند. بنابراین در اینجا از همه دل به هم خوردگان عزیز کمال پوزش را میطلبم.

پ.ن2: تا حد امکان سعی کردم از واژه های بی نزاکتانه! استفاده نکنم. به خاطر آن معدود دفعاتی که این اتفاق افتاده، از همه پوزش میخواهم.


نظرات 7 + ارسال نظر
طنین آوا جمعه 27 دی 1392 ساعت 23:27 http://nedashahheidar.blogfa.com

فقط یک مامان بچه ی (بهاری ،تابستانی ،پاییزی یا زمستانی) این قضیه را درک میکند الان خوشحالی؟

خییییییییییییییییلی:))))

سیاه سفید شنبه 28 دی 1392 ساعت 00:11 http://30ahsefeed.blogfa.com

سلام عزیزم
مطلب و فردا برات ایمیل میکنم و سعی میکنم تاجایی که بتونم باز هم بنویسم.

وایییییییییییی مرررررررسی:))

پرنیان یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 10:20

سلام عزیزم.برای یبوست اگه بتونی از عطاری ها برگ سنا تهیه کنی و دمکردشو بهش بدی هم خیلی خوبه.میتونی هم سنا رو پودر کنی و مخلوط با ماست بهش بدی.کلا داروی یبوسته.

این یک قلمو امتحان نکرده بودم:)) در صورت ظهور اون غول پلید حتما استفاده میکنم
مرسی:)

غزی چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 08:10

آفریننننن . استفاده از ملین ها در بلند مدت روده رو ضعیف میکنه عزیزم همون سیاست آب ولرم رو پیش بگیری خوبه ;)
-
بعضی وقتا به پوشک اکتفا نکن ، بچه رو توی اون پوزیشن سر دستشویی سرپا بگیری و یا ماساژ بدی هم حل میشه;)

آخه خیلی کوچولوئه! لیز نخوره!

نیمفادورا چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 11:52 http://nimfadora.persianblog.ir

برام عجیبه چون خیلی از میوه ها پی پی بچه رو نرم و روون می کنه!
به هر حال این قضیه پی پی چیزیه که مادرها روزشون رو بر اون اساس بنا می کنند! خدا رو شکر که یبوست دخترکت بهتر شده. ولی خدا نکنه از اون وری بشه و اسهال بگیره... یک روزه آب می کنه بچه رو. حسابی مواظبش باش و بوس بوسش کن.

اگر قرار به انتخاب باشه والا من ترجیحم روی اسهاله!
البته انتخاب بین بدتر و بدترینه ها:))

سیاه سفید پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 10:42 http://30ahsefeed.blogfa.com

جناب پی پی رو خوب اومدی!
آره انجیر خشک و ذرت! ذرت معجزه میکنه.البته من تا حالا بچه نداشتم و نمیدونم تو این سن میتونن ذرت بخورن یا نه!
امیدوارم همواره بازار پی پی ها گرم باشد!

+اون کیک! جالب بود! کیکی که به مناسبت پی پی پخته شود خوردن ندارد! به همسایه ها که مناسبتش و نگفتی؟!

فکر کنم بی دندون ها نتونن ذرت بخون:))

نه بابا مگه دیوانه مبه همسایه ها مناسبت کیکو بگم؟:)))

مریم جمعه 4 بهمن 1392 ساعت 11:34

نظر دکترا با هم فرق میکنه. من اولین چیزی که به پسرم دادم سیب آبپز بود بعدا موز و بعدش فرنی و برنج و... مشکلی براش پیش نیومد.
مگه دخترک بی تابی می کرد بخاطر یبوست؟ در ضمن حتی در بدترین شرایط به استفاده از سرنگ فکر نکن. من یه شیاف میخوام برا بچه م بزارم میمیرم.

موقع دفع خلی جیغ میزد:( طفلکی
اون سرنگ که واقعا حماقت بود:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد