دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

شاید دنیایی دیگر

من یک مادر هستم.  مادری که روزگاری نه چندان دور خبرنگار بود. خبرنگاری و سر و کار داشتن با مطبوعات فقط شغل من نبود. بزرگترین سرگرمی و لذت زندگی ام بود. بخش بزرگی از هویت من بود. عشق زندگی من و رویای تحقق یافته کودکی ام بود

در دنیای خبرنگاری بود که بزرگ شدم. پخته شدم. کلی ویژگی منفی ام را تعدیل کردم، کلی خصلت مثبت پیدا کردم. ژرف شدم، نگاهم به زندگی، دنیا، سیاست، دین، عشق، انسان و کلا همه چیز عمیق شد. روزهای خوب دوران خبرنگاری هرگز فراموشم نمیشود.

اما این طور به نظر میرسد که در این دنیا هر چیزی تاریخ انقضایی دارد. تاریخ انقضای خبرنگاری من هم تمام شده. قبل از دنیا آمدن دخترک بهاری، آن قدر سر پر شوری داشتم که فکر میکردم بچه دو ماهه نشده، من بر میگردم پشت میز عزیزم. دوباره خبر تهیه کردنها، کنفرانسهای مطبوعاتی، کلنجار رفتن برای گرفتن وقت مصاحبه، نوشتن و نوشتن و نوشتن شروع میشود و من میشوم یک مادر/خبرنگار!

اما دنیا آدمدن دخترک بهاری همه چیز را تغییر داد. به هزار و یک دلیل دیگر نمیشود به خبرنگاری فکر کنم. انقضایش برایم تمام شده. از همه مهمتر دیگر از آن سر پر شور و نترس و بی پروا خبری نیست! جایش یک زن بیست و اندی ساله که مادر یک دخترک بهاری یک و اندی ساله است نشسته که محتاط شده. دور اندیش شده. محافظه کار شده و همه چیز را با حساب دودوتا چهار تایی پیش میبرد.


حالا که دوران خبرنگاری من تمام شده، حالا که همه خاطرات خوب و آدمهای خوب آن روزها را بسته بندی کرده ام و یک جای دلباز توی حافظه ام گذاشته ام، وقتش رسیده که کار دیگری را شروع کنم....

یک کار مادرانه، لذت بخش، لطیف و البته پر درآمد....

پیش به سوی روزهای جدید. پیش به سوی دنیای جدید


نظرات 5 + ارسال نظر
پیمان ظهرابی چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 02:57 http://ghalebsky.ir

سلام

مطلبات عالی بودن

به منم سر بزن قالب جدید برا بلاگ اسکای دارم

http://ghalebsky.ir

مرسی

آزاده پنج‌شنبه 6 شهریور 1393 ساعت 00:49

عزیزمممم میدونم که خداحافظی با کاری که دوسش داشتی سخته اما عشق به دخترک و هیجان ولذت وارد شدن به یه کار نو و یه دنیای جدید خودش کلیییییییییییییی بهت انرژی مثبت میده.خدا رو چه دیدی.یه وقتم بعد چند سال شاید دوباره اون سر پرشور برگرده و بکشوندت به کار قبلی.هر چی و هر جا امیدوارم سرحال و سلامت باشی هم خودت هم دخترک

موافقم:) این روزا کللللی هیجان و انرژی دارم برای کار جدید
امیدوارم خوب پیش بره

ساینا پنج‌شنبه 6 شهریور 1393 ساعت 13:58

سلام مهر آفرین جان
من یه مشکلی برام پیش اومده یعنی مشکل من تنها نیست مشکل خیلی ها ست اما مثل این که همه جز من نسبت بهش بی تفاوت هستند من با مونی تو نی نی سایت مشورت کردم گفت بهترین راهش اینه که تو یه روزنامه منعکس بشه یادم اومد شما روزنامه نگار بودی خواستم ببینم من اگر موردن را برای شما میل کنم می تونی یکمی راهنماییم کنی که جه طوری میشه تو یه روزنامه منعکیش کرد؟البته اگر بشه

عزیزم,خوب حقیقتش اینه که من الان روزنامه نگار رسمی نیستم. ولی میتونم با دوستام در میون بذارم که اگر اینقدر جدی و مهمه پیگیرش باشن. لطفا موضوعو بهم بگو.سعی میکنم پسورد ایمیلمو یادم بیاد;-)

barann چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 15:11

سلام عزیزم. ستاره سهیل شدی گفتم حالی ازت بپرسم. چه خبرنگار رسمی باشی و نباشی تحلیل و نوشتن جزء لاینفک وجودته. امیدوارم تو زندگی و کار جدیدت روزهای خوب و روشنی در پیش داشته باشی. دخترک بهاریتو ببوس

به به کیو اینجا میبینم:-) کجاااایی؟؟؟؟یهویی ناپدید شدی چراااا
هی خواستم بیام احوال بپرسم, دخترک برام وقت نمیذاره که

نیمفادورا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 16:06 http://nimfadora.persianblog.ir

مبارکه. وقتی با این عشق و انرژی شروع کردی حتما موفق میشی.

ایشالا;-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد