دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

تقسیم وظایف

خیلی ها علنا میگویند چقدر سخت میگیری. خیلیها هم حرفی نمی زنند اما از نگاهشان معلوم است که به من به چشم زن تناردیه نگاه میکنند و توی دلشان میگویند: پهلو میزند به نامادری سیندرلا!

خیلیها هم به به و چه چه میکنند و میگویند:آفرین! مادر امروزی و روشنفکر و ایده آل یعنی همین

ولی واقعیت این است که من نه زن تناردیه هستم و نه یک مادر ایده آل

من فقط یک مادر خیلی معمولی هستم، مثل 99 درصد مادرهای دیگر

فرقم با خیلی از مادرها این است که روی خط قرمزهای خودم پابند هستم و نمیگذارم دخترک بهاری پایش را آن طرف خط بگذارد

یکی از این خط قرمزها تقسیم وظایف در خانه هست

همیشه از مادر سرویس دهنده تمام وقت و بچه سرویس گیرنده بدم می آمد. بنظرم بچه هایی که همیشه تمام و کمال سرویس گرفته اند و خورده و خوابیده اند، این سبک زندگی در وجودشان نهادینه میشود.60 سالشان هم که بشود منتظرند یکی بیاید و برایشان میوه پوست بگیرد، لباسشان را توی ماشین لباسشویی بریزد و نازکشان به حمام بفرستدشان.

برای اینکه دخترک بهاری یکی از همین 60 ساله های لوس سرویس گیرنده نشود، دارم سعی میکنم از همین سن و سال وظایف متناسب با سن و توانمندیهایش به او بدهم که همیاری در خانه را یاد بگیرد و بداند زندگی جمعی نیازمند تلاش گروهی است و هیچ کس وظیفه سرویس دادن همیشگی ندارد و انسان همیشه سرویس گیرنده با صفتهایی مثل" دست و پا چلفتی بودن" و "بی خاصیت بودن" برچسب میخورد.

الان دخترک بهاری ام دو وظیفه در خانه دارد:

1- وقتی که کارمان در دست شویی تمام میشود و خشکش میکنم، بیرون در دست شویی میگذارمش و میگویم : تا مامان دستاشو بشوه لطفا از توی کشو یه پوشک بیار. و او دون دوان و خوشحال میرود تا کاری که از او خواسته ام را انجام بدهد

2- وقتی کار جارو برقی کشیدن تمام میشود و سیم را از پریز بیرون میکشم، به او که خوشحال و هیجان زده دور و بر جارو میپلکد میگویم: لطفا به مامان کمک کن و این دکمه رو فشار بده که سیم جارو برقی بره توی لونه ش. و او از اینکه میتواند کمکم کند غرق در غرور و شادی میشود و به محض اینکه سیم جارو برقی در لانه اش آرمید، کلی قربان صدقه دخترک میروم و به او میگویم: به تو افتخار میکنم که این قدر خوب بلدی کمک کنی، خوشگلک من. و او ژست آدمهایی را میگیرد که هسته اتم را شکافته اند:دی


نظرات 6 + ارسال نظر
نیمفادورا یکشنبه 30 شهریور 1393 ساعت 10:49 http://nimfadora.persianblog.ir

خب یه مادر بافکر و مهربون هستی. گمون می کنم اسباب بازی هاشم جمع می کنه بعد از بازی نه؟

خیلی وقته که 90 درصد اسباب بازیهاشو خودش جمع میکنه
زیاد خوصله نمیکنم. وسطاش خودمم وارد عمل میشم. خونه شلخته حالمو بد میکنه

ارش یکشنبه 30 شهریور 1393 ساعت 10:58 http://ruoz.blogsky

سلام.
بهت بابت سلامت داشتن کوچولویه بهاریت تبریک میگم.
و ازینکه داری روی خودکارامدی او کار میکنی ، احسنت
کاش وقت داشتی یکی دو کتاب هم در مورد « چگونگی رشد توانایی های کودک به نحو شایسته و متناسب با سن او » میخوندی
با ارزوی اینکه چند سال دیگر وقتی از پیاده رو یا خیابان میگذرم انسان های واقعی و خودساخته را در کنار خویش بیشتر و پررنگتر احساس کنم

سلام
ممنونم
کاش کتابی در این زمینه که خودتون خوندید و مفید بوده رو معرفی کنید تا استفاده کنم

نادم یکشنبه 30 شهریور 1393 ساعت 13:36 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

نوشته های من برایم
حکم دریا برای ماهی است
من نمی نویسم
دلمه که با کلمات رفاقت داره
از پشت خروارها ویرانی
آمده ام
تا با شما لحظه ای آرام گیرم

اسم شما چه عجیبه!
موفق باشین

آزاده سه‌شنبه 1 مهر 1393 ساعت 22:14

سلام مهر آفرین جان .من در سفر بودم و هستم مدتی به انجا نیومدم.امروز یکدفعه به یادت افتادم اومدم و چند تا پست جدید دیدم.خیلی غافلگیر شدم.خوشحالم که ماشالا دخترک بهاری انقدر عاقله و من البته فکر نمیکنم 99 درصد مادرها مثل شما باشن اما آرزو دارم که روزی اینطور بشود

سفر خوش بگذره:))
خیلی به من لطف داری همیشه

سلام وبلاگ خوبی دارید
طرز فکر شما را در فرزند پروی تا حد زیادی میپسندم
دیروز خانم ۳۰ساله ای را در بیمارستان دیدم که بخاطر یک مو برداشتن ناقابل پا به بیمارستان آمده بود و مادر ۶۰ ساله اش مثل ابر بهار برایش گریه میکرد که آی دخترم از دست رفت و وای که بی دختر شدم . خلاصه اینه مادر داشت برای یک موبرداشتن ساده پا دخترتا مرز سکته و عمل قلب باز پیش میرفت!
برای لحظه ای از این همه به تعبیر شما بیخاصیتی دختر متاثر شدم . با خودم گفتم نکند عاقبت من و دخترکم هم چنین شود و رفتم در فکر یک اقدام اساسی برای مقابله با فرایند لوس پروری!
امروز که این مطلب را در وبلاگ شما دیدم باز این فکر در من قوت گرفت .

فکر میکنم نقاط فکری مشترک بسیاری داریم .
خواهش میکنم سری هم به وبلاکگ من بزنید .
شاید بتوانیم دوستان مجازی خوبی برای هم بشویم .

سلام دوست عزیز
ممنون از محبتتون
لینک باز نشد:( کاش دوباره بگذارید. یا اسمشو بگید که با سرچ پیدا کنم

مادر باران چهارشنبه 9 مهر 1393 ساعت 08:33 http://madaranerozgarbarani.blogfa.com

خانم مهر آفرین عزیز
به گمانم اشکال باز نشدن لینک ازان جهت بود که به اشتباه دوبار httpرا تایپ کرده بودم
یکبار دیگر آدرس را برایتان میگذارم

http://madaranerozgarbarani.blogfa.com

متشکرم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد