دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...
دست نوشته های یک مادر

دست نوشته های یک مادر

اینجا چراغی روشن است...

آکواریوم

همچنان که سر مبارکم داره از درد میترکه و دل و روده همایونیم از شدت تهوع ناشی از درد در حال پوکیدنه,سرکار خانوم هشتاد و پنج سانتی بساط نقاشی رو میاره و روی تخت میریزه.
بهم میگه ماهی بکش. میکشم. میگه مامانشم بکش.میکشم.حالا باباش. یه بابای سبز هم میکشم.باز میگه براش داداشی بکش.میکشم.میگه خاااایر هم بکش.برای ماهیش خواهر هم میکشم.میگه بابوزورگ هم بکش.میکشم.ماندوزورگ.مامان بزرگ ماهی رو هم میکشم. یکم فکر میکنه و میگه عموووو.عمو هم میکشم.بعد میگه عمه بکش.عمه هم میکشم.یادش میوفته به محیا.میگه محیییی.محی رو هم میکشم.
باز یکم فکر میکنه و یاد دوستای مهدش میوفته.آریو و بنیامین و یکتا و سهیل که همه شون هم ماهی هستن و میکشم
نشون به اون نشون که با این حالم۲۳تا ماهی رنگی رنگی کشیدم.البته تا این لحظه.امکان افزایش آمار هم وجود داره
تخت نیست که.ماشالا آکواریوم شده.برم مایو بپوشم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد