-
مادری یعنی صبوری
یکشنبه 19 خرداد 1392 17:52
در این چند روزی که از زمینی شدن دخترک بهاری میگذرد، احساس میکنم سالها بزرگتر شده ام. دارم بالغ میشوم و این را مدیون کوچولوی بهاری خودم هستم آمدن یک نوزاد خیلی چیزها به یک تازه مادر می آموزد اولینش صبور بودن است. چیزی که من خیلی زیاد آن را کم داشتم و به شدت محتاجش بودم وقتی علی رغم داشتن دردی جانکاه و موذی خودت را موظف...
-
بدون شرح
شنبه 18 خرداد 1392 15:35
پاهای کوچکی که قرار است قدمهای بزرگی بردارد... http://s4.picofile.com/file/7794981284/SAM_2509.jpg http://s4.picofile.com/file/7794984515/SAM_2515.jpg
-
عینک دودی
دوشنبه 13 خرداد 1392 13:27
به نور عادت ندارم در تمام سالهای زندگی ام عادت داشتم در تاریکی مطلق بخوابم حالا به خاطر دخترک بهاری در حالی میخوابم که چراغ خواب با اقتدار کامل تا خود صبح نورافشانی میکند و حال و هوای خوابیدنمان را عوض کرده است و خدا میداند که این مدل خوابیدن چه قدر برایم ناآشنا و عجیب است شاید مجبور شوم با عینک دودی بخوابم...
-
قصه دخترک بهاری
شنبه 4 خرداد 1392 20:48
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یک دخترک بهاری بود که خیلی شیرین و دوست داشتنی بود دخترک بهاری با اینکه خیلی کوچولو بود، اما اخلاق های مخصوص به خودش را داشت مثلا اینکه دخترک بهاری عاشق بوی خودش بود. وقتی که پتوی همیشگی اش را جیشی کرد و مامانش مجبور شد یکی دیگر از پتوهایش را دورش بپیچد، آن قدر غر زد و جیغ کشید...
-
چهار دست
جمعه 3 خرداد 1392 16:56
در کارتن"نیک و نیکو"- همان زنبورهای بازیگوش و شاد- یک شخصیت بامزه به نام "چهار دست" وجود داشت که به گمانم یک ملخ بود از روزی که دخترک بهاری به دنیا آمده و من در واقعی ترین روزهای مادرانه شیرجه زده ام، در این فکرم که ای کاش یک "چهار دست" بودم! اینطوری میتوانستم با 3 تا از دستهایم مشغول...
-
شیرجه در واقعی ترین روزهای مادرانه
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 20:30
یک شب سخت بیخوابی و اضطراب یک درد طاقت فرسا و بعد حس کردن یک حجم خیس و گرم روی شکمت که دارد با چشمهای سیاه تیله ای خیره خیره نگاهت میکند و بعد از یکی دو ثانیه نگاه خیره، آب دهانش را تف میکند و با همه وجودش گریه سر میدهد و روزهای واقعی مادرانه من دقیقا از همین لحظه آغاز شد روزهایی که میفهمی دستهایی با ناخن های از ته...
-
روز فرشته
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 23:29
24/2/1392 روز فرشته روز تخلیه خانه اجاره ای روز موعود من مقدس ترین روز دنیا
-
روز موعود
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 20:43
روز موعود دارد می آید معجزه کوچولوی من دارد می آید....
-
روزهای کشششششششششششش دار
شنبه 14 اردیبهشت 1392 23:27
چرا این روزها این قدر دارد کشششششششششششش می آید؟!
-
زخم مادری
سهشنبه 10 اردیبهشت 1392 13:15
وقتی کوچک بودم، همیشه از دیدن "اوخ"هایی که روی شکمم مادرم وجود داشت دلم به درد می آمد و غصه میخوردم دیر نیست آن روزی که دخترک بهاری من هم از دیدن "اوخ"های روی شکم مادرش غمگین شود
-
این خانه تنگ است!
شنبه 7 اردیبهشت 1392 19:47
مستاجر محترم و عزیز از شواهد چنین برمی آید که از کوچک بودن ابعاد خانه تان ناراضی هستید و این ناخرسندی و عدم رضایت خود را با زدن ضربه های دردناک و محکم به در و دیوار خانه از خود بروز می دهید متاسفانه در این رابطه شخص بنده نه تنها هیچ گونه پیشنهادی برای جلب رضایت شما ندارم، بلکه به شدت از این گونه رفتارهای شما در عذاب...
-
مامان جان قورباغه شده بودی؟
دوشنبه 2 اردیبهشت 1392 11:43
دخترکم دیروز بعد از ظهر چه ات شده بود؟ بچه قورباغه شده بودی؟:) جلوی آینه ایستاده بودم که یک صدایی از داخل شکمم شنیدم صدای شبیه قور قور بچه قورباغه ها توی شالیزارها! سه ثانیه بعد دوباره صدا تکرار شد و دوباره سه ثانیه بعدش همان صدا تکرار شد فکر کردم خیال میکنم از توی شکمم صدای بچه قورباغه می آید! رفتم پیش مامانی و او هم...
-
اولین دیدار
یکشنبه 1 اردیبهشت 1392 15:31
دخترک بهاری ام میخواهم رازی را با تو در میان بگذارم. اما قول بده به رازها و دغدغه های مامانت نخندی! این روزها یکی از مهمترین دغدغه های مامانت این است که لحظه دیدارمان چگونه میتواند باشد؟ به گمانم اشکهای مامانت وقتی تو را برای اولین بار میبیند مثل سیل توی خیابانهای پر شیب جاری میشود و همه جا را خیس میکند! مخصوصا اگر تو...
-
لالایی
شنبه 31 فروردین 1392 01:15
دخترکم برایت کلی لالایی آرامش بخش و موسیقی مخصوص کودکان دانلود کرده ام دیگر هیچ کار ناتمامی باقی نمانده زودتر بیا تا در یک خوشبختی سه نفره همدیگر را در آغوش بکشیم و به روی زندگی لبخند بزنیم
-
پیش به سوی مادری
دوشنبه 26 فروردین 1392 15:43
دارم برای مادری آماده میشوم دیشب ناخن هایم را کوتاه کردم!
-
فرق انگل با جنین
پنجشنبه 22 فروردین 1392 00:57
نمیدانم کلاس چندم ابتدایی بودیم فقط یادم است توی کتاب علوم درسی داشتیم که در آن درباره انگل های بدن موجودات زنده توضیحاتی داده شده بود و شکلشان هم به طرز تهوع برانگیزی پایین صفحه خودنمایی میکرد معممان داشت توضیح میداد که: به هر موجود زنده ای که برود توی بدن یک موجود زنده دیگر زندگی کند و برای زنده ماندن و رشد کردن از...
-
اخطاریه
شنبه 17 فروردین 1392 12:43
خانوم محترم و عزیز باید به شما یادآور شوم خانه ای که الان در اجاره تان است، پیش از اسباب کشی شما به آن به صورت 6دانگ و با سند منگوله دار تحت مالکیت اینجانب بوده است ضمن اینکه من این خانه را فقط به مدت 9 ماه به شما اجاره داده ام بنابراین دلیلی ندارد که تا این اندازه نسبت به این خانه اجاره ای احساس مالکیت بکنید و تا من...
-
به یک دماغ خیلی بزرگ نیازمندیم
سهشنبه 13 فروردین 1392 18:52
آن اوایل بارداری چه قدر از اینکه دماغم دارد مثل لوبیای سحرآمیز رشد میکند و روز به روز پروارتر و چاق و چله تر میشود غصه میخوردم! حتی به خاطر وسعت بی حد و حصر دماغم قید چند تا دوره و مهمانی و دید و بازدید را زدم چون فکر میکردم دارم تبدیل به یک دماغ غول پیکر میشوم که دوتا دست و دو تا پا به آن آویزان است! از آن روزها اصلا...
-
نمی خواهم بزایم!
سهشنبه 13 فروردین 1392 03:10
تصمیم دارم نزایم هم زایمان طبیعی وحشتناک است و هم سزارین هر دو هم دردناک است و هم عوارض دارد فیلم هر دو را هم دیده ام و همه گوشت بدنم ریش ریش شد برای همین تصمیم دارم نزایم! چی از این بهتر که من و دخترکم همچنان در کنار همدیگر باشیم و من از لگد زدن ها و رقصیدن هایش توی شکمم و واکنش هایش نسبت به حرفهایی که با او میزنم...
-
پاشنه آشیل
پنجشنبه 8 فروردین 1392 09:57
هر کسی یک پاشنه آشیلی در روحیه خودش دارد پاشنه آشیل روح و شخصیت من هم قضیه تجاوز جنسی به کودکان مخصوصا دختر بچه هاست وقتی فکرش را میکنم میبینم توی دنیای به این بزرگی از هیچ موضوعی به اندازه این قضیه رنج نمیبرم و له نمیشوم با این وجود با وسواس عجیبی همه خبرهای مرتبط با این حوزه را پیگیری میکنم و مو به مو داستانهای...
-
تولد مامان مبارک
جمعه 2 فروردین 1392 15:03
امروز تولد یک مامان بهاری است مامانی که وقتی 50 ساله شد دخترکش به سن و سال این روزهای اوست و اگر شانس بیاورد و به 75 سالگی برسد، احتمالا دختر دخترکش همسن و سال الان او میشود...
-
نوروز مبارک
پنجشنبه 1 فروردین 1392 00:08
کوچولوی دوست داشتنی من این خیلی خوب است که سال دیگر موقع تحویل سال تو هم پای سفره هفت سین مینشینی و پس از نو شدن سال هر سه همدیگر را در آغوش میکشیم:) شمارش معکوس را برای دیدنت شروع کرده ام...
-
اتفاق خوب کوچولوی من
سهشنبه 29 اسفند 1391 14:29
دخترک نازنینم تو خوب ترین اتفاق زندگی امسال و همه سالهای زندگی من هستی! عیدانه من حس کردن تکان های شیرین و سرخوشانه توست نوروزت مبارک عزیزم
-
وحشت بی پایان
شنبه 26 اسفند 1391 19:05
حال بدی دارم یک جور مرض، یک جور کرم یا شاید خوره به جانم افتاده و مدام اخبار مربوط به داروهای چینی را دنبال میکنم و هر بار که اتفاق تازه ای در حوزه دارو و بهداشت و درمان می افتد، چهار ستون بدنم می لرزد و دست کم نصف روز اشک میریزم و دلم برای خودم و همه آنهایی که به خاطر استفاده از داروهای تقلبی چینی جانشان را از دست...
-
قربانی کردن
شنبه 19 اسفند 1391 00:52
برای شخص من پذیرفتنی نیست که برای مصونیت یافتن خودم یا عزیزانم از شر جمیع بلایا و امراض و آفات، جان یه موجود بی گناه زبان بسته را بگیرم! من نمیتوانم به هیچ عنوان فایده قربانی کردن را درک کنم من نمیتوانم هضم کنم که چرا لازم است جلوی پای یه نوزاد تازه به دنیا آمده اجبارا سر یک موجود بی طرف از همه جا بی خبر را ببریم و...
-
؟
پنجشنبه 17 اسفند 1391 12:49
رو به شکم که نمیتوانم و نمیشود بخوابم رو به کمر و طاق باز هم که نباید بخوابم به پهلوی راست که میخوابم تو با آن سر گرد و قلقلی ات آن قدر به شکمم فشار می آوری که متوجه میشوم جایت تنگ شده و مجبور میشوم وضعیتم را تغییر بدهم رو به پهلوی راست هم که میخوابم تو با آن پاهای فسقلی آن قدر به شکم مامانت سیخونک میزنی که احساس...
-
پیوند لگن
یکشنبه 13 اسفند 1391 19:49
با این روندی که دارد پیش می رود، فقط دو احتمال برای خودم متصورم! اول اینکه مجبور شویم یک عدد صندلی چرخدار زیبا و شیک بخریم و من بقیه عمرم را روی صندلی چرخ دار بگذرانم و زندگانی کنم و دوم اینکه بعد از به دنیا آمدن دخترک، یکراست راهی اتاق عمل بشوم و یک دست لگن خارجی ، اصل ، جنس خوب ، مرغوب و شیک به جای این لگن دردناک...
-
عجب خدایی است!
دوشنبه 7 اسفند 1391 00:43
خیلی جدی میپرسد: چرا رنگ سینه خانم های باردار تیره تر میشود؟ خیلی جدی جواب میدهم: طبق بررسی ها و مطالعات شخصی خودم، دلیلش این است که نوزاد وسعت دید زیادی ندارد و روزهای اول فقط میتواند تا فاصله 20 سانتی متری اش را بببیند و تشخیص دهد. این تیره شدن رنگ منبع غذایی او هم یکی از شگفتی های خلقت است؛ در راستای اینکه بتواند...
-
نتیجه منطقی
چهارشنبه 2 اسفند 1391 16:28
خانومی که از رو به رو داشت می آمد، اول از همه نگاهی به سر تا پای بابای بچه انداخت بعد نگاه خیره اش را که آمیخته ای از شگفتی و پوزخند بود، روی کیف مامان بچه که توی دست بابای بچه تلوتلو میخورد متمرکز کرد بعد به مامان بچه که هن هن کنان داشت راه میرفت نگاه موشکافانه ای انداخت و آخر از همه متوجه برجستگی گرد و قلنبه شکم...
-
سیسمونی
شنبه 28 بهمن 1391 00:37
آن روزی که تصمیم گرفتم همه وبلاگ های قبلی ام را در یک اقدام انتحاری از بین ببرم و اینجا را ایجاد کنم، از صمیم قلب با خودم عهد بسته بودم که در این وبلاگ صرفا لحظه های مادرانه و "اولین"های لذت مادر شدن را ثبت کنم و کاری به هیچ چیز مهم و غیر مهم دیگری نداشته باشم و تا جایی که میشود "نظرشخصی" درباره...