-
نی نی کوچولو پلیسه
جمعه 27 بهمن 1391 13:01
شبا که ما میخوابیم نی نی کوچولو بیداره!
-
دخترک لگد پران من
سهشنبه 24 بهمن 1391 02:35
با داشتن کودکی که هنوز به دنیا نیامده همه توجه ات را یکجا برای خودش می خواهد و وقتی نوت بوکت را بغل میگیری با همه توانش به شکمت لگد میزند، جوری که خطر سقوط نوت بوک حتمی است، نمیشود کار زیادی با اینترنت انجام داد و به سایتهای مختلف سر زد و وبلاگ آپ کرد و در فیس بوک فعالیت مستمر داشت و ....
-
بچه های امروز...بچه های دیروز
چهارشنبه 18 بهمن 1391 13:04
آن هفته های اول بارداری که به خیال خودم فکر میکردم هنوز هیچ کس از ماجرا خبر ندارد یک روز پسر دایی ۷ ساله ام آمد کنارم نشست و بعد از کلی مقدمه چینی از من پرسید: از چیزهای ترش بیشتر خوشت میاد بخوری یا چیزهای شیرین؟ یک پسر بچه ۷ ساله به خیال خودش خیلی زیر پوستی و غیرمستقیم و زیرکانه داشت از من اطلاعات میگرفت که جنسیت بچه...
-
نغمه غم انگیز
سهشنبه 17 بهمن 1391 15:42
امروز چه نغمه غم انگیزی دارد این دلم....... دخترکم تو غمگین نباش
-
الو... کمک
یکشنبه 15 بهمن 1391 17:13
الو.... سلام مامان کمک. خیلی نگرانم دستم به دامنت بدبخت شدم رفت شکمم داره تکون میخوره و هی این طرف و اون طرف پرتاب میشه!!!! یعنی چه بلایی داره سرم میاد چیکار کنم؟برم دکتر؟ واکنش من وقتی اولین بار تکان خوردن های دخترک بهاری را از روی لباسم دیدم پ.ن: مادر شدن برای اولین بار همان اندازه که شیرین و هیجان انگیز و سرشار از...
-
وروجک مامان
شنبه 14 بهمن 1391 23:11
آن اولها که تازه شروع به تکان خوردن توی شکم مامانت کرده بودی، اصلا حواسم به محرکهای بیرونی نبود حالا با آزمون و خطا چندتا کشف مهم کرده ام! یکی از آن وقتهایی که تو سرخوشانه دور خودت میچرخی و شادمانه دست و پا میزنی وقتی است که مامانت زیر دوش آب گرم دارد حمام میکند خدا را شکر که از حمام خوشت آمده و ثابت کردی مثل مامانت...
-
باغ آلوچه
سهشنبه 10 بهمن 1391 23:51
کار به جایی رسیده که شبها خواب باغ آلوچه میبینم! دیشب تا مرز خودکشی رفتم! آن قدر آلوچه از درخت کندم و با ولع خوردم که واقعا توی خواب شکمم درد گرفت! کلی هم جیبهایم را با آلوچه های بزرگ و ترش پر کرده بودم پ.ن: آلوی خشک و آلو سیاه خارجی و آلوچه فریزی و انواع دیگر آلو افاقه نمیکند. در حال حاضر دردم فقط با آلوچه واقعی تازه...
-
دخترک شیطون بلا
دوشنبه 9 بهمن 1391 15:23
از همین الان میشود وضعیت چند ماه بعد من و تو را حدس زد! مامانی با موهای سیخ سیخ شده که از بس دنبال دخترکش این طرف و آن طرف دویده به هن و هن افتاده و عرق از سر و رویش میچکد و رنگش پریده و دخترکی که سعی میکند با یک لبخند پت و پهن و چشمهایی براق خرابکاری ها و شیطنتهایش را توجیه کند و از دل مامانش در بیاورد دیروز تو اولین...
-
دلتنگی
یکشنبه 8 بهمن 1391 15:04
بابای بچه یک تکیه کلام جدید پیدا کرده و روزی هزار بار میگوید: دلم برای نی نی مان تنگ شده! مگر اصطلاح تنگ شدن دل را در مورد کودکی که هنوز به دنیا نیامده هم به کار میبرند؟!
-
بر سر چند راهی
چهارشنبه 4 بهمن 1391 14:53
پمپرز هاگیز جان ب ب گینگ مولفیکس پامتی مای بی بی بارلی مرسی پنبه ریز کانفی بی بی چامبر مبارک اوی بی بی اسلیپی و ........... هر کدام یک عیبی دارد و یک حسنی. یا زیادی گران است، یا نم پس میدهد، یا کش ندارد، یا ضخیم است، یا باریک است، یا پنبه اش گلوله میشود، یا عطری بودنش حساسیت می آورد، یا بو را منتقل میکند، یا چسبش...
-
فستیوال بالشها
یکشنبه 1 بهمن 1391 20:52
دقیقا پنج ششم محدوده تخت خواب را به همراه جمیع بالش های عزیزم غصب کرده ایم و بابای طفلکی بچه مجبور است خودش را توی آن یک ششم فضای باقی مانده جا به جا کند و یک جوری که زیاد هم سختش نشود بخوابد! یکی بالشی است که بدون آن بعید است خوابم ببرد و همراه همیشگی و محبوب دلم است. تا جایی که اگر قرار باشد مسافرت برویم اول باید...
-
آآآآآآآآآآآآلوچه
سهشنبه 26 دی 1391 09:05
دارم پرپر میزنم برای یک سبد پر از آلوچه های درشت و ترش و آبدار سبز دلم میخواهد همچین جانانه نمک روی آلوچه ها بریزم و سیر دل خرچ خرچ بخورمشان کاش میشد درخت آلوچه را تطمیع کرد چند ماه زودتر بار بیاورد!
-
مفید باش
پنجشنبه 21 دی 1391 13:37
دختر کوچولوی فسقلی و بازیگوشم دیشب با بابایت داشتیم درباره تو حرف میزدیم شاید اگر کمی آرام تر مینشستی و دست از بازیگوشی بر میداشتی و به حرفهایمان گوش میدادی خودت متوجه موضوع صحبتمان میشدی من و بابایت داشتیم درباره آینده تو حرف میزدیم! و پیش خودمان حدس میزدیم تو بعدا چه کاره خواهی شد بابایت میگفت دوست ندارد تو وارد...
-
دارم نامرئی میشوم
یکشنبه 17 دی 1391 10:56
اتفاقات عجیبی دارد توی بدنم می افتد! منی که هیچ وقت رگهای بدنم معلوم نبود و برای زدن یک سرم ساده مجبور بودم حداقل سه بار فرو رفتن ناموفق سر سرنگ را توی بدنم تحمل کنم، و خیلی از مواقع عملیات ناموفق می ماند و پرستارها از زدن سرم به من عاجز میشدند و عطایش را به لقایش می بخشیدند، این روزها به یک ماکت زنده رگ شناسی تبدیل...
-
کیلویی چند؟
جمعه 15 دی 1391 18:14
یکی از دوستان تعریف کرده که یکی از فامیل هایشان تازگی ها در یکی از بیمارستان های خصوصی زایمان کرده و یک بچه 3 کیلویی به دنیا آورده و موقع تسویه حساب، پدر بچه 6 میلیون تومان را دو دستی بابت هزینه های زایمان تقدیم بیمارستان کرده! یعنی به قراری هر کیلوی این بچه 2 میلیون تومان تمام شده! حالا سوال اینجاست؛ پزشکان میگویند...
-
یه دختر دارم....
چهارشنبه 13 دی 1391 12:16
زمزمه زیر لب این روزهای بابای بچه: یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره
-
پیش به سوی روزهای زندگی
سهشنبه 12 دی 1391 18:47
دارم توی ذهنم همه روزهای شیرین مادر و دختری را مرور میکنم و لذت میبرم روزهایی که هر دو مایو به تن به استخر میرویم و با همدیگر شنا و آب بازی میکنیم و شاید مامان مجبور شود دخترک را با آن مایوی چین چینی گلدار روی گردنش بگذارد که از غرق شدن نترسد روزهایی که با همدیگر زیر آفتاب قشنگی که از پنجره خودش را توی خانه انداخته و...
-
مامان یه دختر
سهشنبه 12 دی 1391 00:53
هنوز باورم نمیشود آن آدم کوچولویی که همه قد و بالایش اندازه یک خط کش ۲۰ سانتی متری بود و آن داخل داشت برای خودش شادمانه میرقصید و میچرخید و کف پاهایش به اندازه یک دانه لوبیا بود که انگار ۵ تا شاهدانه را با ظرافت به آن چسبانده اند و دستهای مشت کرده اش اندازه یک دانه فندق بود بچه من بوده! باورم نمیشود آن آدم مینیاتوری...
-
خانواده درب و داغون
شنبه 9 دی 1391 12:11
درون هر آدمی یک خانواده درب و داغون زندگی میکند که مثل هرخانواده دیگری اعضای مختلفی دارد این روزها خانواده درب و داغون درون من هم بیش از هر زمان دیگری فرصت برای زندگی کردن! پیدا کرده و در روزهای اوج به سر میبرد! "عباس دخالت" دارد مدام به بابای بچه گیر میدهد که این چیه میپوشی رنگش به جورابت نمیاد؟ این چه...
-
فین گیر
پنجشنبه 7 دی 1391 02:03
امروز با یک پدیده خیلی جدید و بی نهایت خنده دار رو به رو شدم! فین گیر!!!!! بماند که چه قدر خندیدم و از شدت خنده از این سر اتاق به آن سرش غلت میزدم هنوز توفیق زیارت این پدیده نصیبم نشده اما این طور که فهمیده ام فین گیر یک ابزار مکانیکی است که فین بچه را میگیرد حالا نمیدانم این وسیله چه شکلی است؟ چه رنگی دارد و ابعادش...
-
سوال بزرگ
دوشنبه 4 دی 1391 00:03
تا دیروز فکر میکردم شیر سفید است! اما از دیروز تا حالا فهمیدم 25 سال است که دارم اشتباه میکنم و شیر آن قدرها هم که فکر میکردم و ایمان داشتم سفید نیست! یک پاکت شیر میهن 3 درصد چربی خریده ام که نارنجی کمرنگ است!!! تاریخ تولید و انقضایش هم مشکلی ندارد. مزه خوبی هم دارد اما چرا سفید نیست و نارنجی کمرنگ است؟؟؟ فرنی و شیر...
-
مصیبت های بزرگ
جمعه 1 دی 1391 12:50
میدانی یکی از بزرگترین مصیبت ها چیست؟ اینکه بعد از نیم ساعت کند و کاو و عملیات اکتشافی در کشوی لباس بلاخره یک دامن شلواری که دور کمرش همچنان اندازه ات هست و کشش به شکمت فشار نمی آورد پیدا کنی، بعد سرخوش از این کشف دوست داشتنی و نرم و راحت با لبخندی فاتحانه بروی دست شویی. وقتی که کارت تمام شد و داری از روی کاسه توالت...
-
روزهای پوچ
چهارشنبه 29 آذر 1391 23:31
آخرین روزی که سرکار بودم 2 آبان ماه بود به عبارتی حدود 2 ماه تمام است که کار را بوسیدم و گذاشتم کنار البته که این موضوع هیچ وقت مطابق خواست قلبی من نبود هیچ وقت نمیخواستم با این سرعت و یکدفعه و مهمتر از همه "اجباری" خانه نشین شوم شاید اگر میدانستم که قرار است خیلی زود به خانه ماندن و استراحت افراطی دچار شوم...
-
دماغ بارانی
چهارشنبه 29 آذر 1391 01:34
خدا جان حکمتت را شکر تهوع و تیر کشیدن زیر شکم و استراحت مطلق و سوزش معده و سرگیجه و گرفتگی عضلات و کمردرد و سردرد و بی اشتهایی و احساس خفگی و مشکل در تنفس و تپش قلب و هزار عارضه شایع و غیر شایع بارداری دیگر کمم بود که دماغم را هم بارانی کردی؟ حالا من با این همه مشکل و بینی که مثل ابر بهار دارد می بارد چه کار کنم آخر؟...
-
تجربه
دوشنبه 27 آذر 1391 12:22
اتفاق دیشب قطعا تجربه تلخی بود یک شوک ناگهانی بود که هنوز هم هضمش برایم سخت است اما مثل هر اتفای دیگری چند درس مهم برای من داشت اول از همه اینکه علی رغم خواندن کلی مطلب درباره مدیریت بحران و تسلط بر اعصاب و حفظ آرامش، هنوز که هنوز است در این زمینه بدجور میلنگم و در مواقع اضطرار بی نهایت دست و پایم را گم میکنم به نظر...
-
خدجه غرغرو
یکشنبه 26 آذر 1391 17:23
این روزها "خدجه غرغرو" ی درونم بدجوری برای جولان دادن و غر زدن پر و بال پیدا کرده و به شدت در اوج است حسابی عرصه را مناسب دیده و هی دارد به زمین و زمان گیر میدهد و غر میزند از صبح که بیدار میشوم این خدجه غرغرو شروع میکند و از صدای بچه های همسایه بوی پیازداغی که از درون کانال تهویه می آید جوشی که کنار دماغم...
-
تولد بابای نی نی مبارک
جمعه 24 آذر 1391 23:32
نی نی فسقلی من فردا تولد بابای مهربان توست و فردا یک جشن تولد سه نفره به سبک خودمان داریم راستی خبر داری بابایت در ماشین به دنیا آمده؟
-
به یک عدد ابزار برای سوراخ کردن ملاج نیازمندیم
چهارشنبه 22 آذر 1391 20:14
دلم میخواهد یک ابزار تیز و قوی دستم بگیرم ملاجم را با آن سوراخ کنم بعد سرم را از روی گردنم در بیاورم و توی سطل آشغال خالی اش کنم. چندتا ضربه هم به آن بزنم تا هر چه فکر بی ربط و با ربط و مهم و غیر مهم و مفید و غیر مفید و شیرین و غیر شیرین توی سرم تلنبار شده، یکجا بیرون بریزد بعد توی ملاج خالی ام آب بریزم و با اسکاج و...
-
یک روز خاص
چهارشنبه 22 آذر 1391 01:37
کوچولوی تقریبا 10 سانتی متری من امروز 12/ 12/ 2012 هست این اولین تاریخ بامزه و ماندگار زندگی تو محسوب میشود راستی در تاریخ 1399/9/9 چند ساله میشوی؟ به گمانم با لبخندی که یکی از دندان هایش را موش خورده، دانش آموز کلاس اولی میشوی:)
-
از رنجی که میبریم...
سهشنبه 21 آذر 1391 14:15
سکانس اول توی مطب دکتر نشسته ام شنبه صبح است و مطب غلغله. کلی خانم باردار منتظر هستند نوبتشان شود که بروند و ویزیت شوند. خیلی ها جا برای نشستن ندارند و با آن شکم های بزرگ و نفسی که به سختی بالا می آید و پایین میرود گوشه ای ایستاده اند و هر چند ثانیه یک بار این پا آن پا میشوند مادری با دخترش روی یک ردیف از صندلی ها...